اختلاف: جدايى و پراكندگى عقيدتى و اجتماعى
اختلاف از ريشه «خلف» بدين معنا است كه انسان راهى را در پيش گيرد كه غير از راه ديگرى است.[1]خلف، بهمعناى آمد و شد نيز آمدهاست;[2] مانند شب و روز كه پشت سر هم در رفت و آمد هستند.واژه اختلاف در قرآن بهصورت ماضى و مضارع 35 بار و بهصورت اسم فاعل 10 بار آمده است; نظير بقره/2،213; آلعمران/3،19 و 105; يونس/10،19; و غير از معناى تفرقه بهمعناى تفاوت تكوينى ميان موجودات گوناگون نيز استعمال شده است; چنانكه به تفاوت حيوانات (نحل/16، 13) و ميوههاى گوناگون (انعام/6، 141) با همين واژه اشاره شده است. همچنين قرآن از تفاوت زبان و رنگ مردم، به اختلاف تعبير كرده و آن را از نشانههاى خدا برشمرده است: «ومِن ءايـتِهِ ... واختِلـفُ اَلسِنَتِكُم و اَلونِكُم». (روم/30، 22)[3] افزون بر واژه اختلاف، اين مفهوم در قالب الفاظى چون تنازع (آلعمران/3،152; نساء/4،59 انفال/8،43)، و شيع بهمعناى دستههاى گوناگون (انعام/6، 65 و 159)، نزغ شيطان (يوسف/12، 100; اسراء/17، 53)، فرق و مشتقّات آن (آلعمران/3، 103)، و شقاق (نساء/4، 35) نيز آمده است، و در همه جا از تفرقه و جدايى بهصورت امرى نكوهيده و زيان بخش يادشده است.
با توجّه به آيه «كانَ النّاسُ اُمَّةً وحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ و مُنذِرينَ و اَنزَلَ مَعَهُمُ الكِتـبَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النّاسِ فيمَا اختَلَفوا فيهِ» (بقره/2،213)، به نظر مىرسد تفرقه و اختلاف كه معلول زندگى اجتماعى بشر است، ريشه تاريخى داشته و از دوران نخستين بهصورت دامنهدارى آغاز شده است. اختلاف و نزاع قابيل با برادرش هابيل و نيز اختلاف عميق دينداران با كافران و مشركان كه در لابهلاى قصّههاى قرآن آمده، در همين جهت قابل بررسى است;[4] چنانكه به تفصيل اختلاف ميان بنىاسرائيل در برخورد با رخدادهاى گوناگون چون گوسالهپرستى (طه/20،97)، كشته شدن بىگناهى از يكى از تيرههاى دوازدهگانه (بقره/2،72)، و ترفند فرعون و استفاده از شكاف اجتماعى براى استثمار بنىاسرائيل (قصص/28،4)، و تفرقه بين يهود و نصارا با پيدايش فرقههاى مذهبى متعدّد ميان ايشان (آلعمران/3،105) گزارش شده است.
اختلاف عقيدتى:
نگرشهاى گوناگون در تفسير هستى، آفريننده آن، اسماء و صفات او، فرجام كار جهان و سرانجامِ بشر از مهمترين عوامل تفرقه و جدايى گروههاى انسانى است.گروهى از انسانها به رغم پذيرش ضرورت وجود آفريننده حكيم، وحدانيّت او را در مرحله اصل آفرينش يا تدبير هستى، انكار مىكنند. از اين دسته در اصطلاح قرآن با عنوان مشركان يادشده است. گروهى از مشركان به دو مبدأ در اصل آفرينش قائل بوده،[5] و گروهى نيز چون بتپرستان، به نيروهاى طبيعى و غيبى متعدّدى از قبيل فرشتگان، خورشيد، ستارگان، ماه و... گرايش يافتهاند.[6] قرآن كريم عقايد آنان را با براهينى مانند: «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَة اِلاَّ اللّه لَفَسَدَتا» (انبياء/21، 22) و برهان حضرت ابراهيم: (انعام/6، 76ـ78)، تخطئه كرده و روز قيامت را روز فيصله و روز كيفر سخت مشركان دانسته است: «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ هادوا والصّـبِـينَ والنَّصـرى والمَجوسَ والَّذينَ اَشرَكوا اِنَّ اللّهَ يَفصِلُ بَينَهُم يَومَ القِيـمَةِ اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىء شَهِيد». (حج/22،17)
اختلاف دينى ميان اديان نيز يكى ديگر از موارد اختلاف عقيدتى است. همه اديان آسمانى بر اصل پرستش خداوند در جاىگاه يگانه آفريننده هستى و مدبّر آن اتّفاق نظر دارند. آنچه بيشتر ميان ايشان جدايى انداخته، نوع اعتقاد به رسالت پيامبران است; زيرا براساس سنّت الهى پيروان هر پيامبر آسمانى موظّف بودهاند به استناد بشارت پيامبر خود مبنى بر آمدن پيامبر جديد و ارائه معجزه از سوى او، به آيين وى تن دهند; امّا از ميان پيروان برخى از پيامبران گروهى كه منافع خود را در خطر مىديدند، از روى ستم و طغيان، همه بشارتها را ناديده انگاشته به مخالفت با پيامبر نوظهور برمىخاستند; بهطور مثال، يهود* با آمدن عيسى(عليه السلام) به آيين مسيحيت تن ندادند; چنانكه بسيارى از يهوديان و مسيحيان با آمدن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از روى تعصّب* و دشمنى، همچنان بر عقايد گذشته خود ثابت ماندند[7] و بدين ترتيب، اختلاف دينى ميان پيروان اديان آسمانى پديدار شد.
بخش قابل توجّهى از آيات قرآن كه پيروان اديان آسمانى بهويژه يهود و نصارا را خطاب كرده و از آنان خواسته تا به اسلام بگروند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ اُوتوا الكِتـبَ ءامِنوا بِما نَزَّلنا مُصَدِّقـًا لِما مَعَكُم» (نساء4،47)، و از عقايد باطل خود همچون تثليث (نساء/4،171) و فرزند و محبوب خدا بودن: «وقالَتِ اليَهودُ والنَّصـرى نَحنُ اَبنـؤُا اللّهِ واَحِبّـؤُهُ...» (مائده/5،18) دست برداشته يا دست كم بر محور اصول مشترك با مسلمانان همصدا شوند (آل عمران/3،64)، به اين نوع اختلاف ناظر است. براى پرهيز مسلمانان از چنين اختلافى، از آنان خواسته شده كه به رسالت تمام پيامبران و آسمانى بودن كتابهايشان ايمان آورده، ميانشان جدايى نيندازند. (بقره/2، 285)
گاهى به رغم برخوردارى پيروان يك دين* از عقايد مشترك، در اثر گذشت زمان و ظهور شبهات نوپديد، برخورد با فرهنگهاى متفاوت و... شكافهاى مذهبى ميان پيروان يك دين رخنُموده كه باعث ظهور فرقههاى گوناگون درون دينى مىشود; چنانكه بهسبب نوع تفسير از تثليث و چگونگى حلول الهى در عيسى(عليه السلام)فرقههاى گوناگونى همچون: ملكانيّه، نسطوريّه، يعقوبيّه و... ميان مسيحيان ايجاد شده است.[8]
بر اين اساس، قرآن از مسلمانان خواسته است به سان يهود و نصارا دچار تفرقه دينى نشوند: «ولاتَكونوا كالَّذينَ تَفَرَّقوا واختَلَفوا مِن بَعدِ ماجاءَهُمُ البَيِّنـتُ...». (آلعمران/3،105)
عموم مفسّران، تفرقه يهود و نصارا* و دستهدسته شدنشان را انشعاب مذهبى و پيدايش فرقههاى گوناگون دانستهاند.[9]
قرآن، در كنار دعوت اكيد مسلمانان به اتّحاد* و همبستگى و چنگ زدن به ريسمان الهى: «واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَميعـًا و لاتَفَرَّقوا» (آلعمران/3،103)، از آنان خواسته شده تا بهسان پيروان اديان پيشين كه به پراكندگى فرقهاى دچار شدهاند، پراكندهنشوند (آل عمران/3، 105).
اين امر نشان مىدهد كه قرآن كريم، ظهور چنين پراكندگى را پيشبينى كرده و بهسبب خطرآفرينى، به شدّت درباره آن هشدار داده است. علامه طباطبايى(رحمه الله)معتقد است: تأكيد قرآن بر اتّحاد و پرهيز از اختلاف بهسبب پيشبينى وقوع اختلاف در امّت* اسلامى است; چنانكه شيوه قرآن در مواردى از اين دست، همين است.[10]
بيشتر مفسّران، ذيل اين دسته از آيات روايت مشهورى از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) را آوردهاند[11] كه در آن آمده است: يهود به 71 فرقه، و نصارا به 72 فرقه پراكنده شدند، و امّت من به 73 فرقه پراكنده خواهند شد و همه آنان از بين مىروند، به استثناى يك فرقه كه رهايى خواهند يافت.[12] درباره مضمون اين روايت و اينكه يگانه فرقه نجات يافته كدام است، محدّثان و متكلّمان اختلاف دارند.[13] عالمان شيعه معتقدند: پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) پس از بيان اين جمله، بر شانه اميرمؤمنان(عليه السلام)دست گذاشت و او و پيروانش را مصداق فرقه نجات يافته دانست.[14] پيدا است كه عصمت اهلبيت با استناد به آيه تطهير (احزاب/33،33) و نيز يادكرد آنان با عنوان ثقل اصغر در كنار قرآن كه مانع گمراهى امّتند، در حديث ثقلين كه ازجمله احاديث متواتر نزد فريقين است،[15] ديدگاه عالمان شيعه را تقويت مىكند. گروهى از محقّقان چون ابنحزم و شهرستانى كوشيدهاند با برشمردن فرقههاى مسلمانان، شمار آنان را به 73 فرقه رسانده،[16] عقايد اختصاصى هر يك از آنان را مشخّص سازند. صرف نظر از اين ديدگاهها، وجود اختلاف ميان مسلمانان و پيدايش فرقههاى كلامى چون اهلِ حديث، مرجئه، خوارج، اشاعره، معتزله، مجسّمه و... و نيز پيدايش فرقههاى فقهى مانند شافعى، حنبلى، مالكى و... از واقعيّتهاى انكارناپذير تاريخ مسلمانان است كه همچنان بهصورت چالشى جانكاه، مانع يگانگى همه جانبه آنان شده و نتايج تلخى چون سيطره بيگانگان بر آنان را به همراه داشته است.[17]
گذشته از انواع اختلافات دينى كه از نگاه قرآن، امرى نكوهيده تلقّى شده است، قرآن تفاوت شريعتها و قوانين هر يك از اديان را به خداوند نسبت داده است.[18] (مائده/5، 48); البتّه از نگاه قرآن فقط يك دين وجود دارد: «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آلعمران/3،19 نيز شورى/42، 13) و يگانه دين پذيرفته شده نزد خداوند همان است: «ومَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلـمِ دينـًا فَلَن يُقبَلَ مِنهُ» (آلعمران/3، 85); امّا بهسبب مقتضيات هر عصر، و تعالى تدريجى انديشهها همگام با گذر زمان، متناسب با هر عصر و سطح نيازهاى مردم همان دوران، شرايعى پيشبينى شده: «لِكُلّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَةً و مِنهاجـًا» (مائده/5،48)، و با آمدن دورانى جديد شريعت پيشين نسخ مىشده است;[19] با آمدن اسلام و گام نهادن بشر در واپسين پلّكان رشد و تعالى، آخرين شريعت آسمانى و كاملترين آنها بر مردم عرضه شد (مائده/5،3)، و با رسالت پيامبراسلام، نبوّت نيز خاتمه يافت.[20] (احزاب/33، 40)
اختلاف اجتماعى:
گفته شده: انسان، مدنى بالطبع است و بهطور فطرى از تنها زيستن مىگريزد. زندگى گروهى نيز در كنار فوايدى همچون تلاش متقابل براى رفع نيازمندىها، مشكلاتى نيز دارد كه تنازعات و مرافعات، ازجمله آنها است. در فلسفه اسلامى، ضرورت وجود قانون و شريعتى، آن هم شريعت* آسمانى كه بهطور طبيعى ارسال پيامبران را درپىدارد، بر همين اساس تبيين شده است.[21]گروهى از مفسّران، آيه «كانَ النّاسُ اُمَّةً وحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ و مُنذِرينَ...» (بقره/2،213) را با الهام از اين نگرش تفسير كردهاند. از نظر آنان، انسانها در آغاز زندگى بدوى و سادهاى داشته و بهسبب محدود بودن اجتماعهاى بشرى و پيچيده نبودن روابط اجتماعى، با اختلافات و منازعات دامنهدارى روبهرو نبودهاند; امّا بعدها با پيچيدهتر شدن زندگى اجتماعى و پيدايش اختلافها، ارسال پيامبران به همراه شريعتهاى آسمانى براى رفع اختلاف ضرورت يافت[22].
پيشبينى قوانين قضايى و احكام مربوط به مرافعات در اسلام براى رفع اين دسته از اختلافات اجتماعى است. قرآن، يكى از منصبها و وظايف پيامبران را داورى ميان مردم و رفع مشاجرات آنان دانسته است: «واَنزَلَ مَعَهُمُ الكِتـبَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النّاسِ فِيمَا اختَلَفوا فيهِ» (بقره/2،213); چنانكه درباره داوود(عليه السلام)مىفرمايد: «يـداوودُ اِنّا جَعَلنـكَ خَليفَةً فِىالاَرضِ فَاحكُم بَينَ النّاسِ بِالحَقِّ= اى داود ما تو را از زمين خليفه [و جانشين] قرار داديم; پس ميان مردم به حق داورى كن». (ص/38،26) و داستان داورى او را ميان دو فرشته كه بهصورت دو برادر تمثّل يافته بودند، بازگفته است (ص/38، 21ـ24).[23]
در برخى آيات، از داورى پيامبر(صلى الله عليه وآله) ميان مردم سخن بهميان آمده است (نور/24،48 و 51)، و كسانى را مؤمنان راستين مىشناسد كه براى داورى* نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده، پس از داورى حضرت، دغدغهاى در دل نداشته باشند: «فَلا و رَبِّكَ لايُؤمِنونَ حَتّى يُحَكِّموكَ فيما شَجَرَ بَينَهُم ثُمَّ لايَجِدوا فى اَنفُسِهِم حَرَجـًا مِمّا قَضَيتَ و يُسَلِّموا تَسليمـا» (نساء/4،65)، و داورى بردن نزد حاكمان جور را مورد عتاب قرار داده است: «يُريدونَ اَن يَتَحاكَموا اِلَى الطّـغوتِ وقَد اُمِروا اَن يَكفُروا بِهِ». (نساء/4، 60) متكلّمان مسلمان با توسعه فلسفه رسالت، يكى از مناصب جانشينان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نيز داورى براى رفع مشاجرات دانستهاند; چنانكه فقيهان شيعه يكى از وظايف فقيه جامع الشرائط در دوران غيبت امام معصوم(عليه السلام) را همين امر دانستهاند.[24] اختلاف ميان زن و شوهر را مىتوان از اين دسته اختلافات اجتماعى برشمرد; زيرا گاه هماهنگى كامل فكرى و رفتارى ميان همسران وجود ندارد و اختلاف پديد مىآيد. در چنين مواردى كه هنوز مشاجرات ريشه دار نشده، بايد داورى از خانواده زن و داورى از خانواده مرد برگزيده شوند و اختلاف را برطرف سازند: «واِن خِفتُم شِقاقَ بَينِهِما فَابعَثوا حَكَمـًا مِن اَهلِهِ و حَكَمـًا مِن اَهلِها». (نساء/4،35).[25] همچنين خداوند استفاده مردم از سحر را براى جدايى انداختن ميان زن و شوهر نكوهيده است: «فَيَتَعَلَّمونَ مِنهُما ما يُفَرِّقونَ بِهِ بَينَ المَرءِ و زَوجِهِ...». (بقره/2،102)
ريشههاى اختلاف:
اختلاف عقيدتى و اجتماعى، امرى عارضى و ناخواسته است و مردم در سايه آموزههاى الهى مىتوانند خود را از آن برهانند; ازاينرو، اين دسته از اختلافها را مىتوان برخاسته از ريشهها و عواملى دانست كه بخشى از آن، اختلاف عقيدتى را به دنبال مىآورند و بخشى نيز اختلاف اجتماعى را سبب مىشوند.1. جهل و نادانى:
بخشى از اختلاف عقيدتى برون دينى و درون دينى، از جهل مردم به حقايق ناشى شده است; بهگونهاى كه اگر حقيقت بهصورت روشن بر آنان آشكار شود به راحتى تسليم آن خواهند شد و دامنه اختلاف، برچيده خواهد شد. در مقابل، بخشى از جهلها بر اثر كوتاهى بوده، در كنار نكوهيده بودن، عقوبت الهى را در پى دارد; چنانكه بنىاسرائيل بهسبب چنين جهلى پس از گذشتن از رود نيل و با ديدن بتپرستان، از موسى(عليه السلام)تقاضاى بتپرستى كردند (اعراف/7،138)، و بر اثر همين جهل در دوران 40 روز غيبت موسى(عليه السلام) با نيرنگ سامرى به گوسالهپرستى روى آورده، باعث پراكندگى شدند (اعراف/7،148); چنانكه مشركان، بهسبب ناآگاهى، به ورطه اختلاف افتادند: «كَذلِكَ قالَ الَّذينَ لايَعلَمونَ مِثلَ قَولِهِم فَاللّهُ يَحكُمُ بَينَهُم يَومَ القِيـمَةِ فِيما كانوا فِيهِ يَختَلِفون». (بقره/2،113)2. تعصّبات جاهلى:
برخى از صف آرايىها در برابر دعوت پيامبران كه باعث ايجاد شكافهاى عقيدتى ميان مردم مىشده، بر اثر تعصّبات جاهلانهاى بوده كه آنان را گاه تا كام مرگ كشانده است. مقاومت بتپرستان از اين دست بوده است; زيرا آنان هماره اعلام مىكردند كه نمىتوانيم از آيين پدران خود دست بشوييم. خداوند در آيات بسيارى، آنان را نكوهيده و در برابر اين پرسش قرار داده است كه آيا اگر نياكانشان از روى نادانى بت مىپرستيدهاند، كار آنان جاى پيروى دارد! «واِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعوا مااَنزَلَ اللّهُ قالوا بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا اَولَوكانَ ءاباؤُهُم لايَعقِلونَ شَيــًا و لايَهتَدون». (بقره/2،170)برخى از منازعات ميان مسلمانان، همچون ستيز ميان اوس* و خزرج، در تعصّبات جاهلى و برتر دانستن هر يك بر ديگرى ريشه داشتهاست.[26]
3. دنياخواهى:
در شمارى از آيات تصريح شده كه اختلاف امّتها بهويژه يهود و نصارا پس از آگاهى و دستيابى به براهين روشن بوده و اين اختلاف برخاسته از دنياطلبى آنان بوده است: «ومَا اختَلَفَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ اِلاّ مِن بَعدِ ماجاءَهُمُ العِلمُ بَغيـًا بَينَهُم» (آلعمران/3،19)، «ومَااختَلَفَ فيهِ اِلاَّ الَّذينَ اوتوهُ مِن بَعدِ ماجاءَتهُمُ البَيِّنـتُ بَغيـًا بَينَهُم». (بقره/2،213) عموم مفسّران، بغى را بهمعناى حسدورزى و ستيز با يكديگر در طلب دنيا و گردنكشى دربرابر حق دانستهاند;[27] زيرا روشن است كه گروهى در سايه حمايت و نشر يك آيين ميان مردم، به مناصب اجتماعى مهمّى دست يافته، در سايه آن اهداف دنيايى خود را پى مىگيرند. در نتيجه دستكشيدن از آيين پيشين و تسليم در برابر آيين جديد ـهرچند حقّانيّت آن را باور داشته باشندـ بهمعناى از دست دادن تمام موقعيّتهاى اجتماعى است; بدين سبب بر آيين باطل خود پاىفشرده، زمينه اختلافهاى عقيدتى و شكاف اجتماعى را فراهم مىسازند.مقاومت حاكمان ستمگرى چون فرعون در برابر موسى(عليه السلام) و ايجاد تفرقه در ميان مردم (قصص/28،4) و اسلام نياوردن گروه فراوانى از يهود و نصارا بهويژه دانشورانشان در برابر دعوتِ به حقّ پيامبر(صلى الله عليه وآله)(بقره/2،146) در دنياخواهى آنان ريشه داشته است. تفرقه افكنىهاى منافقان در ماجراى ساختن مسجد* ضرار[28] (توبه/9،107) نيز بهسبب حفظ موقعيّت اجتماعى و انتقام از مسلمانان بوده است.
4. رذايل اخلاقى:
بسيارى از اختلافات اجتماعى ميان دينداران از رذيلتهايى اخلاقى چون خودخواهى و تحقير ديگران، ناشى مىشود; چنانكه يهوديان، مسيحيان را داراى هيچ منزلتى نزد خداى متعال نمىدانستند و مسيحيان نيز همين برخورد را با يهوديان داشتند و هر يك خود را برحق و ديگرى را باطل مىپنداشتند: «وقالَتِ اليَهودُ لَيسَتِ النَّصـرى عَلى شَىء و قالَتِ النَّصـرى لَيسَتِ اليَهودُ عَلى شَىء... فالله يحكم بينهم فيما كانوا فيه يختلفون». (بقره/2،113)5. تفسير ناصواب آيات:
قرآن، آيات خود را به دو دسته محكم* و متشابه تقسيم و اعلامكرده است كه بيماردلان به قصد فتنهاندازى به آيات متشابه آن تمسّك مىكنند (آلعمران/3،7).به گواهى تاريخ، پيدايش همه يا بسيارى از فرقههاى فقهى و كلامى ميان مسلمانان چون: خوارج، مصوّبه، مشبّهه، مجبّره، صوفيّه و... بر اثر استناد به آيات متشابه و سوء برداشت ازاين دسته آيات بوده است;[29]چنانكه خوارج با برداشت نادرست از آيه «اِنِ الحُكمُ اِلاّ لِلّهِ» (انعام6،57)،[30] ومشبّهه با تفسير ناصواب آياتى چون «ويَبقى وجهُ رَبِّـكَ ذوالجَلـلِوالاِكرام» (رحمن/55،27)، «اَلرَّحمـنُ عَلَى العَرشِ استَوى» (طه/20،5)، و... با جسمانى دانستن خداوند، زمينه تفرقه را ميان مسلمانان پديد آوردند.[31]
6. شيطان:
گذشته از رذيلتهاى اخلاقى كه به نوعى به شيطان* بازمىگردد، به استناد برخى آيات، بسيارى از ستيزها و تفرقهها از دخالت بدون واسطه يا با واسطه شيطان ناشى مىشود; چنانكه از نگاه قرآن، شيطان از رهگذر شرابخوارى و قمار درصدد ايجاد دشمنى ميان مردم است: «اِنَّما يُريدُ الشَّيطـنُ اَن يوقِعَ بَينَكُمُ العَدوةَ والبَغضاءَ» (مائده/5،91)، و يوسف(عليه السلام)شكاف ايجاد شده ميان خود و برادرانش را به شيطان نسبت داده است:[32]«...وجاءَ بِكُم مِنَ البَدوِ مِن بَعدِ اَن نَزَغَ الشَّيطـنُ بَينى و بَينَ اِخوَتى». (يوسف/12،100)تفرقهافكنان:
وجود تيرههاى قومى اوس و خزرج و مسلمانان مهاجر در كنار انصار و نيز ظهور پديده نفاق* و حضور اهلكتاب* بهويژه يهود در مدينه، همبستگى ميان مسلمانان را دشوار ساخته بود و زمينه تفرقه و اختلاف را ميانشان تشديد مىكرد; ازاينرو پيامبر(صلى الله عليه وآله) در نخستين روزهاى ورود خود به مدينه، ميان مسلمانان عقد برادرى بست و با اهلكتاب پيماننامهاى مبنى بر عدم دخالت آنان در امور مسلمانان امضاكرد.[33] با اين حال، گاه آتش فتنه و اختلاف ميان آنان چنان شعلهور مىشد كه براى آغاز جنگ با يكديگر همپيمان مىشدند; چنانكه در ماجراى افك، و تهمت زدن به يكديگر، مشاجره لفظى ميان اوس و خزرج در حضور پيامبر بالا گرفت; بهطورى كه حضرت مسجد را ترككرد.[34]در اين ميان منافقان كه به رغم دشمنى باطنى در صف مسلمانان حضور داشتند، از هيچ كوششى براى تضعيف روحيّه مسلمانان و ايجاد تفرقه ميان آنان كوتاهى نمىكردند. آنان هماره از مسلمانان مىخواستند كه در جنگها حضور نيابند (احزاب/33،13)، و خود براى ايجاد شكاف ميان صفوف مسلمانان، يا از شركت در جنگ دورىمىجستند (توبه/9،42) يا در بحبوحه نبرد، به بهانهاى واهى، جنگ را رها مىكردند. (توبه/9، 48; احزاب/33، 12) عبداللّهبنابىّ سردسته منافقان با اهانت به پيامبر(صلى الله عليه وآله)، برخى مهاجران را به باد ناسزا گرفت و از انصار خواست كه در بازگشت، آنان را با خوارى از مدينه بيرون رانند: «يَقولونَ لـَـئِن رَجَعنا اِلَى المَدينَةِ لَيُخرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنها الاَذَلَّ...» (منافقون/63،8)، و اين امر، آتش فتنه و تفرقه را ميان مهاجران و انصار برافروخت كه با نزول آيات الهى و دخالت پيامبر(صلى الله عليه وآله)خاموش شد.[35] منافقان در اقدامى تفرقهافكنانه و خطرناك، به سفارش ابوعامر* راهب از روم، مسجدى را بنا نهادند كه بهسبب زيانرسانى آن به همبستگى اجتماع مسلمانان، به مسجد ضرار معروف شد... و از پيامبر(صلى الله عليه وآله)خواستند تا براى افتتاح مسجد در آن نماز گزارد تا بدينوسيله به آن اعتبار دينى بخشيده، از آن بهصورت پايگاهى مقدّس ضدّ مسلمانان بهرهجويند. قرآن، بنيانگذارى اين مسجد را مايهزيان، ترويج كفر، ابزارى براى پراكندن مسلمانان و جنگ با خدا و رسول دانست و از پيامبر خواست تا آن را ويرانكند:[36]«والَّذينَ اتَّخَذوا مَسجِدًا ضِرارًا و كُفرًا و تَفريقـًا بَينَ المُؤمِنينَ و اِرصادًا لِمَن حارَبَ اللّهَ و رسُولَهُ مِن قَبلُ...». (توبه/9، 107)
بهسبب تفرقهافكنىهاى منافقان، پيامبر هماره مراقب آنان بود كه در حضور يا غياب حضرت، توطئههاى* آنان به مسلمانان آسيب نرساند.
يهود نيز در كنار منافقان و گاه با همدستى آنان، هماره پراكندن صفوف متّحد مسلمانان را پىمىگرفتند. (آلعمران/3،72 و 99; مائده/5، 59)
آثار زيانبار اختلاف
1. سيطره ستمگران:
يكى از شيوههاى شناخته شده در گذشته و نيز در عرف سياسى امروز براى حكومت جائرانه بر مردم، تفرقهانداختن ميان آنان است: فَرِّقْ تَسُدْ = تفرقهبيانداز و حكومت كن.[37] قرآن نيز بر زمينهسازى تفرقه براى سيطره ستمگران صحّه گذاشته است; چنانكه از فرعون* با عنوان مستكبرى ياد مىكند كه با دسته دسته كردن قوم خود، بنىاسرائيل را استثمار مىكرد: «اِنَّ فِرعَونَ عَلا فِى الاَرضِ و جَعَلَ اَهلَها شِيَعـًا يَستَضعِفُ طَـائِفَةً مِنهُم» (قصص/28،4)، و دامنه اين ستمگرى چنان گسترش يافت كه پسران بنىاسرائيل را سر مىبريد و زنانشان را به اسارت درمىآورد: «يُذَبِّحُ اَبناءَهُم و يَستَحيى نِساءَهُم» (قصص/28،4)، و پراكنده بودن بنىاسرائيل، باعث عدم مقابله با اين ستم مىشد. برخى روايات، عذابى را كه از بالا بر سر مردم در اثر تفرقه فرود مىآيد، سيطره حاكمان ستمگر دانسته است[38]: «هُوَ القادِرُ عَلى اَن يَبعَثَ عَلَيكُم عَذابـًا مِن فَوقِكُم». (انعام/6،65)2. سيطره فرومايگان:
ستيز و اختلاف كه اغلب ميان فرهيختگان و نخبگان قومى راه مىيابد، باعث تضعيف نيروهايشان مىشود و زمينه را براى قدرتيابى فرومايگان فراهممىسازد; چنانكه در برخى روايات، مقصود از برانگيختن عذاب از زير پاى مردم بر اثر تفرقه آنان، حاكميّت فرومايگان و بردگان دانسته شده است[39]: «هُوَ القادِرُ عَلى اَن يَبعَثَ عَلَيكُم عَذابـًا مِن فَوقِكُم اَو مِن تَحتِ اَرجُلِكُم». (انعام/6،65)3. جنگ و خونريزى:
به گواهى تاريخ، بسيارى از اختلافات فكرى و مذهبى، باعث ايجاد شكاف و صف آرايى طيفهاى اجتماعى شده و كشمكشهاى لفظى به جنگ و خونريزى انجاميده است. جنگهاى صليبى ميان مسلمانان و مسيحيان كه سالها به طول انجاميد و زيانهاى جانى و مالى فراوانى را به 2 طرف وارد آورد،[40] جنگ ميان فرقههاى مسلمان در شهرهايى چون رى، بغداد، و... و صفآرايىهاى سنيّان با شيعيان، حنابله با شافعيان، اشاعره با معتزليان و... از نمونههاى منازعات دينى و فرقهاى است; چنانكه بسيارى از جنگها در تاريخ هر كشورى، از ستيزهاى اجتماعى ميان اقوام گوناگون ناشى بوده است. قرآن كريم در آيه «قُل هُوَ القادِرُ عَلى اَن يَبعَثَ عَلَيكُم عَذابـًا... اَو يَلبِسَكُم شِيَعـًا و يُذيقَ بَعضَكُم بَأسَ بَعض» (انعام/6،65) از وقوع خطر جنگ* و خونريزى بر اثر تفرقه و دسته دسته شدن هشدار داده،[41] و مىفرمايد: وقتى آتش جنگ برافروخته شود، فقط فتنهجويان را دربرنمىگيرد; [بلكه همه طيفهاى اجتماعى را در كام خود فرومىبرد]: «وَاتَّقوا فِتنَةً لاتُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَموا مِنكُم خاصَّةً» [42]. (انفال/8،25)4. راهيافت ضعف و سستى ميان صفوف مسلمانان:
قرآن به مسلمانان سفارش مىكند كه هماره به تقويت نيروى خود در برابر دشمنان همت گمارند: «واَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّة و مِن رِباطِ الخَيلِ» (انفال/8،60); ازاينرو درباره هركارى كه باعث ايجاد ضعف و فتور در صفوف آنان شود، هشدار داده است; بدين سبب مسلمانان را از تفرقه بازمىدارد; زيرا تفرقه و ستيز، باعث ضعف و سستى آنان مىشود: «ولاتَنـزَعوا فَتَفشَلوا...» (انفال/8،46). قرآن علّت شكست مسلمانان در جنگ اُحد را سستى و ضعفى كه در اثر تنازع و اختلاف در آنان نفوذ كرده بود، مىداند: «حَتّى اِذا فَشِلتُم وتَنـزَعتُم فِى الاَمرِ وعَصَيتُم مِن بَعدِ ما اَركُم ماتُحِبّونَ» (آلعمران/3،152); چه، گروهى از مسلمانان كه به محافظت از تنگهاى مخصوص مأموريّت داشتند، با يكديگر در رها كردن يا استمر ار محافظت تنگه، اختلاف كردند و با جداشدن اكثريّت آنان، راه براى هجوم دشمن هموار شد.[43]5. فرو ريختن هيمنه مسلمانان:
قرآن در كنار سفارش مسلمانان به تقويت قوا، از آنان مىخواهد براى بازداشتن دشمنان از تعرّض به آنان، از سلاح ارهاب و ترساندن بهره گيرند: «...تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّاللّهِ و عَدُوَّكُم» (انفال/8،60); بدين سبب آنان را از تفرقه و ستيز بازداشته; زيرا اين امر، هيبت آنان را در چشم دشمنان فرومىريزد و به دشمنان جرأت مىدهد تا به آنان هجوم برند: «ولاتَنـزَعوا فَتَفشَلوا و تَذهَبَ ريحُكُم» [44]. (انفال/8،46)6. شدّت يافتن تكاليف:
خداوند از آغاز خلقت ميان روزهاى هفته، روز جمعه را براى استراحت و انجام برخى برنامههاى عبادى قرارداده; امّا يهود با اين ادّعا كه خداوند تا روزجمعه مشغول آفرينش هستى بوده و روز شنبه استراحت كرده است، ضمن نسبت دادن امور جسمانى به خداوند، يعنى خستگى و نياز به استراحت داشتن، در مخالفت با تعطيلى روز جمعه، شنبه را براى خود روز تعطيلى اعلام كردند. خداوند به كيفر چنين اختلاف و عنادى، انجام برخى از امور مباح چون ماهىگيرى را بر آنان ممنوع كرد:[45]«اِنَّما جُعِلَ السَّبتُ عَلَى الَّذينَ اختَلَفوا فيهِ» (نحل/16،124)، و همين امر باعث شد تا گروهى از بنىاسرائيل كه در كنار دريا مىزيستند و با نيرنگ، ماهيان را روز شنبه به حوضچههاى كنار ساحل كشانده و روز يكشنبه آنها را صيد مىكردند، به شدّت مورد كيفر الهى قرار گيرند و بهصورت ميمون و خوك درآيند: «وسـَلهُم عَنِ القَريَةِ الَّتى كانَت حاضِرَةَ البَحرِ اِذ يَعدونَ فِىالسَّبتِ اِذ تَأتيهِم حيتانُهُم يَومَ سَبتِهِم شُرَّعـًا و يَومَ لايَسبِتونَ لاتَأتيهِم ... * فَلَمّا عَتَوا عَن مانُهوا عَنهُ قُلنا لَهُم كونوا قِرَدَةً خـسِـين». (اعراف/7، 163ـ166) اين امر نشانمىدهد كه اختلاف، گاه باعث شدّت يافتن احكام تشريعى مىشود.مرجع و شيوههاى حلّ اختلاف => اتّحاد [
راهكارهاى اتّحاد]قيامت، پايان اختلافها:
كافران و فاسقان، با ورود به جهنّم گناهان خود را به دوش يكديگر انداخته، به لعن و نفرين هم مىپردازند: «كُلَّما دَخَلَت اُمَّةٌ لَعَنَت اُختَها» (اعراف/7،38)، و گروهى، شدّت يافتن عذاب گمراهكنندگان را از خداوند مىخواهند: «رَبَّنا هـؤُلاءِ اَضَلّونا فَـاتِهِم عَذابـًا ضِعفـًا مِنَ النّارِ». (اعراف/7،38) با اين حال، قيامت* پايان اختلافهاى دينى، مذهبى و اجتماعى است; ازاينرو، يكى از نامهاى آن يوم الفصل است:[46]«هـذا يَومُ الفَصلِ جَمَعنـكُم والاَوَّلين». (مرسلات/77،38 نيز دخان/44،40; مرسلات/77،13) در آن روز، ديگر ميان حقّ و باطل جدايى افتاده و با داورى خداوند، حقّانيّت و بطلان هر يك از اديان و مذاهب و فرجام كار براى پيروان آنان روشن خواهد شد: «فَاللّهُ يَحكُمُ بَينَهُم يَومَ القِيـمَةِ فِيما كانوا فِيهِ يَختَلِفون» (بقره/2،113)، «اِنَّ رَبَّكَ يَقضى بَينَهُم يَومَ القِيـمَةِ فيما كانوا فيهِ يَختَلِفون» (جاثيه/45،17; يونس/10،93); چنانكه صف يهوديان، نصارا، صابئان، مجوس، مشركان و مسلمانان; با داورى خداوند در روز قيامت از يكديگر جدا مىشود: «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ هادوا والصّـبِـينَ والنَّصـرى والمَجوسَ والَّذينَ اَشرَكوا اِنَّ اللّهَ يَفصِلُ بَينَهُم يَومَ القِيـمَةِ» (حج/22،17)، و آنان كه به بهشت راه مىيابند، بهسان برادران بر روى تختهاى بهشتى رودرروى يكديگر نشسته، گفتوگو مىكنند; درحالىكه هيچ كينهاى از يكديگر در دل ندارند: «ونَزَعنا ما فى صُدورِهِم مِن غِلّ اِخونـًا عَلى سُرُر مُتَقـبِلين». (حجر/15،47)منابع
اغاثة اللهفان من مصايد الشيطان; الامالى، طوسى; بحارالانوار; بحوث فى الملل والنحل; تاريخ جامع اديان; التبيان فى تفسيرالقرآن; تفسير جوامع الجامع; تفسير راهنما; تفسير الصافى; تفسير صحيح آيات مشكله قرآن; تفسير غريب القرآن الكريم; التفسير الكبير; تفسيرالمنار; تفسير منهج الصادقين; تفسير نمونه; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; السيرة النبويه، ابنكثير; السيرة النبويه، ابنهشام; الشفاء; الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه; صحيح البخارى; الصحيح من سيرة النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله); طرق حديث الائمه اثناعشر; الكافى; كتاب سليمبن قيس; الكشاف; كشفالاسرار و عدةالابرار; كشفالمراد فى شرح تجريد الاعتقاد; كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال; مجمعالبحرين; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المستدرك على الصحيحين; مسند احمدبن حنبل; مفردات الفاظ القرآن; مكاتيب الرسول; المكاسب; الملل والنحل; الميزان فى تفسيرالقرآن; النص والاجتهاد; ينابيع الموده.على نصيرى
[1]. مفردات، ص294، «خلف».
[2]. الصحاح، ج4، ص1354، «خلف».
[3]. الميزان، ج16، ص167; نمونه، ج16، ص394.
[4]. التفسير الكبير، ج4، ص12ـ13; مجمعالبيان، ج2، ص543; جامعالبيان، مج2، ج2، ص455ـ458.
[5]. تاريخ جامع اديان، ص449ـ484; اغاثة اللهفان، ج2، ص296ـ300.
[6]. الميزان، ج7، ص173، 187 و236ـ240 و ج10، ص278ـ279; اغاثةاللهفان، ج2، ص252ـ300.
[7]. مجمعالبيان، ج1، ص311 وج2، ص772; الميزان، ج1، ص223 و ج5، ص243; الملل والنحل، شهرستانى، ج1، ص209ـ210.
[8]. الملل والنحل، شهرستانى، ج1، ص220ـ228.
[9]. التبيان، ج2، ص93; الدرالمنثور، ج2، ص289ـ290.
[10]. الميزان، ج3، ص374.
[11]. كشفالاسرار، ج2، ص556; التفسيرالكبير، ج8، ص174; تفسير قرطبى، ج4، ص103.
[12]. المستدرك، ج1، ص47; الامالى، ص523ـ524; بحارالانوار، ج28، ص4.
[13]. الملل والنحل، سبحانى، ج1، ص27ـ30.
[14]. كتاب سليمبن قيس، ص433ـ434.
[15]. كنزالعمال، ج1، ص172ـ173; مسند احمد، ج6، ص232ـ244; المستدرك، ج3، ص161; كتاب سليمبن قيس، ص201.
[16]. الملل و النحل، شهرستانى، ج1، ص13.
[17]. المنار، ج3، ص10ـ11.
[18]. جامعالبيان، مج4، ج6، ص368; تفسير قرطبى، ج6، ص137.
[19]. الميزان، ج3، ص120ـ121 و ج5، ص351ـ353; المنار، ج2، ص283ـ284.
[20]. الميزان، ج5، ص171ـ182; نمونه، ج17، ص337ـ350.
[21]. الشفاء، ص441ـ443; كشفالمراد، ص469.
[22]. نمونه، ج2، ص95; راهنما، ج2، ص59; الميزان، ج2، ص130ـ131.
[23]. جوامعالجامع، ج6، ص18ـ19; منهجالصادقين، ج8، ص43ـ44; مجمعالبيان، ج8، ص734ـ736.
[24]. المكاسب، ص153.
[25]. الصافى، ج1، ص449; الميزان، ج4، ص346.
[26]. الميزان، ج15، ص99; الصافى، ج5، ص178.
[27]. التبيان، ج2، ص419; الميزان، ج2، ص111; جامعالبيان، مج2، ج2، ص459.
[28]. جامعالبيان، مج7، ج12، ص31ـ33; مجمعالبيان، ج5، ص110.
[29]. الكافى، ج1، ص267; تفسير صحيح آيات مشكله، ص313.
[30]. الملل والنحل، شهرستانى، ج1، ص116ـ117.
[31]. الملل والنحل، سبحانى، ج1، ص55ـ59.
[32]. جامعالبيان، مج8، ج13، ص95.
[33]. مكاتيب الرسول، ج3، ص6ـ56; السيرةالنبويه، ابنكثير، ج2، ص152ـ158; ينابيعالمودّه، ج2، ص289 و ج1، ص178 ـ179.
[34]. الميزان، ج15، ص99; السيرة النبويه، ابنهشام، ج3، ص300ـ301.
[35]. صحيح البخارى، ج4، ص160ـ164; مجمعالبيان، ج10، ص442; الميزان، ج19، ص283.
[36]. جامع البيان، مج7، ج11، ص32ـ33; مجمع البيان، ج5، ص109ـ110.
[37]. النص والاجتهاد، ص555; طرق حديث الائمه، ص4.
[38]. الميزان، ج7، ص136.
[39]. الميزان، ج7، ص136.
[40]. الصحيح من سيره، ج1، ص61ـ63.
[41]. التبيان، ج4، ص162; الميزان، ج7، ص136ـ137.
[42]. مجمعالبيان، ج4، ص487; الميزان، ج9، ص51ـ52.
[43]. مجمعالبيان، ج2، ص858ـ859; جامعالبيان، مج3، ج4، ص174ـ175.
[44]. غريب القرآن، ص166; مجمعالبحرين، ج2، ص237، «روح».
[45]. بحارالانوار، ج14، ص50; التبيان، ج6، ص438; الميزان، ج12، ص370ـ371.
[46]. التبيان، ج8، ص488 و ج9، ص237; جامعالبيان، مج12، ج23، ص55ـ56.