اساطير: نوشتهها، سخنان بىسامان، افسانهها
فرهنگ نويسان عربى، اساطير را برگرفته از ريشه «سط ر» (نوشتن) دانستهاند[1]; اما درباره مفرد و معناى آن ديدگاه يكسانى ندارند. اكثر قريب به اتفاق واژه شناسان نخستين[2] و متأخر عربى[3]با اندكى تفاوت، أساطير را جمع «اُسطورَة» بر وزن اُحدوثه و أحاديث، و بهمعناى سخنان بىسامان[4] و برخى نيز آن را بهمعناى اباطيل[5]، أكاذيب[6]، نوشتهها[7]، حكايتها[8] ترجمه كردهاند. نيز گفته شده: جمع اَسْطار (جمع سَطْر = يك رديف واژه، درخت و...)[9] بهمعناى سخنانِ مكتوبِ شگفت[10] يا جمع إِسْطار بهمعناى گفتار ناهمگون و بىسامان[11] يا جمع بدون مفرد، مانند ابابيل است.[12] بنابر ديدگاه برخى پژوهشگران واژههاى قرآن، اساطير (جمع اُسطوره) بهمعناى نوشتههاى دروغين[13] و ساختگى[14] بوده، ظاهراً فقط بر چنين نوشتههايى اطلاق مىشود[15].ديدگاه لغت شناسان درباره ريشه لغوى اساطير، در نتيجه غير معرّب بودن آن با ديدگاه پارهاى از زبان شناسان تأييد مىشود. اين گروه معتقدند كه واژه آكِدى
قراينى چون فقدان شاهدى مستند براى كاربرد اساطير در آثار عربى پيش از اسلام و نيز در احاديث اسلامى، اختلاف ارباب لغت و تأثير پذيرى آنان از مفسران نخستين در معنا و مفرد آن، نشان مىدهد كه اين واژه چنانكه برخى نيز تصريح كردهاند[18]، نخستين بار در قرآن بهكار رفتهاست.
همچنين برخى از خاورشناسان، اسطوره را معرّب واژه يونانى هيستوريا/
در زبان فارسى نيز متأثر از عربى معانى سخنان پريشان و بىسامان، بيهودهها، افسانها، افسانههاى باطل، قصههاى دروغ، اباطيل و اكاذيب براى اساطير گفته شده است[22].
اسطوره دراصطلاح رشتههايى چون تاريخ اديان، فلسفه تاريخ و دينشناسى، به عنوان معادلبراى واژه انگليسى ميث/ mytheبهكارمىرود و واژگانى چون ميثولوژى/
واژه اساطير در قرآن 9 بار، در سورههاى انعام/6، 25; انفال/8، 31; نحل/16، 24; مؤمنون/23، 83; فرقان/25، 5; نمل/27، 68; احقاف/46، 17; قلم/68، 15; مطففين/83، 13 و همه جا بهصورت تركيب «اَساطير الاَوّلين» بهكار رفتهاست.
برخلاف پندار برخى مفسران و نويسندگان[32] كه نسبت اساطير را فقط متوجه قصههاى قرآن مىدانند و نه همه آيات آن، آيات مربوط در 2 دسته جاى مىگيرد: در سورههاى انعام/6، 25; انفال/8، 31; نحل/16، 24; فرقان/25، 5; قلم/68، 15; مطففين/83، 13 همه آيات قرآن و در سورههاى مؤمنون/23، 82; نمل/27، 67; احقاف/46، 17 و عده زنده شدن مردگان (معاد) اساطير خوانده شده است.
مفسران در كنار پرداختن به ريشه و مفرد اساطير برداشتهاى متفاوت، ولى قابل جمعى از آن دارند. اغلب آنها چون ثعالبى[33]، طبرى[34]، ابنقتيبه[35]، واحدى[36]، بغوى[37]; طبرسى[38]، قُرطُبى[39]، آلوسى[40] به تبع مفسران نخستين چون ابنعباس[41]، ضحاك[42] و ابنجريح[43]، آن را نوشتههاى پيشينيان درباره سرگذشت، سخنان، داستانها و حوادث زندگى خويش، معنا كردهاند. فخر رازى با پذيرش اين معنا آن را به جمهور مفسران نسبت مىدهد.[44] گروهى ديگر به تبع قُتاده[45] آن را بهمعناى نوشتههاى پيشينيان با درون مايهاى از خرافات و اباطيل[46]، اكاذيب[47]، غير واقعى[48]، و غير قابل اعتماد[49] دانستهاند. «سخنان مسجّع» و «تُرَّهات» بهمعناى مطالب دشوار و پيچيده نيز از برخى مفسران نخستين گزارش شده است.[50] قراينى كه نظريه جمهور مفسران را تأييد مىكند عبارتند از: 1. ريشه لغوى اساطير; 2.قراين قابل توجهى از آيات مربوط، مانند: «قالوا قَد سَمِعنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثلَ هـذا» (انفال/8،31)، «واَعانَهُ عَلَيهِ قَومٌ ءاخَرُونَ» (فرقان/25،4) و «اكتَتَبَها» (فرقان/25،5); بهويژه با توجه به شأن نزول آنها; 3. كار برد «مَسْطُور» (طور/52،2) بهمعناى «مكتوب» و «يَسْطُرُونَ» (قلم/68،1) بهمعناى «يكتبون» در قرآن.
امّا در مورد معانى ديگر مىتوان گفت: از مصاديقى چون افسانه رستم و اسفنديار،[51] اطلاق اساطير بر اعتقاد به معاد (نمل/27، 68; احقاف/46، 17) و نظريههاى جديد اسطوره
نكته مهمتر اينكه با توجه به ريشه لغوى اساطير و تفسير اغلب مفسران، اسطوره كه نخستين بار در سال 1894م. بهوسيله خورى ميخائيل غبرائيل (لبنانى) در معناى mythe بهكار رفته[53]، ترجمه دقيق و درستى از آن نيست[54]; براى همين، اسطوره پژوهان معاصر عربى با تأكيد بر اين مهم به جاى اسطوره و اسطورهشناسى از واژه «ميث» و «ميثولوجيا» استفاده مىكنند[55]; چنانكه ترجمه اسطوره و همچنين mytheبهمعناى دقيق آن دو به افسانه، داستان خيالى و خرافى و خرافات نيز با توجه به تفاوتهاى معنايى و ماهوى بين آنها، با نقدهاى متعددى روبهرو است.[56] مفاهيم يادشده بيشتر تعابيرى عاميانه از آن دو است[57].
براساس گزارش همه مفسران، نسبت دادن اساطير به قرآن، در آغاز بهوسيله نَضْربن حارِث و به دنبال او از سوى ديگر مشركان مطرح گرديد.[58] او را از زنادقه قريش (مانويان كه بيشتر مخالفان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مكّه از ميان آنان معرفى شدهاند) دانستهاند كه همراه شمارى از بازرگانان قريش، در جريان سفرهاى تجارى به عراق (بخشى از ايران آن روز) در شهر حيره و بهوسيله مبلّغان مانوى به آيين آنهاگرويده است.[59] وى از يك سو با مطالعه كتابهاى ايرانيان، ازجمله با سرگذشت پادشاهان ايران و داستانهاى رستم و اسفنديار و كليله و دمنه آشنا[60] و از سوى ديگر از راه معاشرت با يهود و نصارا نسبت به سخنان مسجّع كاهنان و تلاوت انجيل و عبادت نصرانيان آگاه بود; ازاينرو هنگامى كه آيات قرآن را شنيد و ركوع و سجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ديد، گفت: اين سخنان را شنيدهايم و اگر بخواهيم مىتوانيم همانند آن را بگوييم.[61] او را داستان سراى قريش دانستهاند كه از سرگذشت اقوام و ملل گوناگون گذشته براى آنان حكايت مىكرده است[62]. بنا بر گزارش مفسران، هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)براى هدايت مردمان از خدا و سرنوشت اقوام گذشته و گرفتار شدن آنان به عذاب الهى سخن مىگفت، پس از رفتن آن حضرت، نضربن حارث بر جاى او نشسته، و مىگفت: اى جماعت قريش! به خدا من خوش سخنتر از او هستم. بياييد تا سخنانى زيباتر از سخنان او به شما بگويم; و آنگاه پس از حكايت سرگذشت پادشاهان ايران و رستم و اسفنديار مىگفت: با اينكه محمد(صلى الله عليه وآله)خوش سخنتر از من نيست، من ادعاى نبوت نمىكنم مستند شود. بنا به روايت ابنعباس، گروهى از سران شرك مانند ابوسفيان، عتبه، شيبه، ابوجهل، وليدبن مغيره بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) گرد آمده، به آياتى كه تلاوت مىكرد، گوش فرا دادند، آنگاه از نضربن حارث درباره سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرسيدند. او گفت: سوگند به كسى كه آن [كعبه] را خانه خود قرار داد، نمىدانم چه مىگويد! من فقط حركت لبهايش را مىبينم. چيزى جز اساطير الاولين نمىگويد; همانند سخنانى كه من از اعصار و قرون گذشته براى شما مىگفتم.[63]
زمينههاى اساطير ناميدن قرآن:
نسبتهاى نارواى مشركان به قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله)براساس برخى ويژگىهاى زبانى و محتوايى قرآن صورت مىگرفت; براى همين، در آغاز درست به نظر مىرسيد و عامّه مردم بهسبب عدم تشخيص، آن را باور مىكردند.[64] ازجمله فصاحت و بلاغت قرآن، مسجّع بودن پارهاى آيات و تأثير شگرف آن، زمينه ساز نسبت شاعرى (انبياء/21، 5) و ساحرى (مدثر/74، 24) به پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود.[65] اساطير الاولين نيز با توجه بهويژگىهاى زير به قرآن نسبت داده مىشد:1. پارهاى از باورها و آموزههاى دينى بهويژه اعتقاد به معاد و نيز گزارشهاى مربوط به سرگذشت زندگى پيامبران گذشته چون آدم، نوح، ابراهيم، اسحاق، يعقوب، موسى و عيسى(عليهم السلام)و... و خاندان و اقوام آنها، در تورات و انجيل[66] آمده است. رواج فراگير عناصر يادشده در ميان پيروان اديان ابراهيمى و نيز بازتاب آن در فرهنگهاى پيش از اسلام جزيرةالعرب از يك سو و تكرار هر چند متفاوت آن در قرآن از سوى ديگر، از زمينههاى عمده اساطير الاولين خواندن آن است.
توجه به سه مورد (مؤمنون/23، 82ـ83; نمل/27، 67ـ68; احقاف/46، 17) كه آن كافران با انگشت نهادن بر سابقه ديرين وعده حيات پس از مرگ، اساطير الاولين را بهطور مستقل بر آن اطلاق كردهاند زمينه بودن تشابه ميان قرآن و آثار پيشينيان براى اساطير ناميدن آن را بيشتر روشن مىسازد. قرآن پس از تخطئه منكران معاد (مؤمنون/23،74)، با اين بيان كه خداوند همان كسى است كه انسان و چشم و گوش و دل او را آفريد و هم اوست كه منشأ حيات و ممات است، براى اثبات آن استدلال و پس ازسرزنش تلويحى منكران بهسبب عدم انديشه و تعقل در اين امور (مؤمنون/23، 78ـ80) منطق آنان را در برخورد با ايمان به معاد گزارش مىكند: «بَل قالوا مِثلَ ما قالَ الاَوَّلون* قالوا اَءِذا مِتنا وكُنّا تُرابـًا وعِظـمـًا اَءِنّا لَمَبعوثون * لَقَد وُعِدنا نَحنُ وءاباؤُنا هـذا مِن قَبلُ اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين» (مؤمنون/23، 81ـ83) اين سخنان با اندكى تفاوت در سوره نمل/27، 67ـ68 نيز از زبان كافران تكرار شده است. در آيات يادشده، منكران در انكار زنده شدن دوباره انسان و بدون تعقل در منشأ آفرينش و حيات و ممات او، آن را تنها بهسبب تبديل شدن انسان به خاك و استخوان كه به نظرشان قابليت حيات ندارند (اسراء/17،49 و 51) ناممكن شمرده و به علت اينكه از ديرباز مطرح بوده است، اساطير پيشينيان مىنامند. در سوره احقاف نيز به گذشت هزارهها و درنتيجه مرگ نسلهاى متعدد بشرى و زنده نشدن آنان، در انكار حيات دوباره انسان استناد و اين وعده الهى، اساطير پيشينيان خوانده شده است: «والَّذى قالَ لِولِدَيهِ اُفّ لَكُما اَتَعِدانِنى اَن اُخرَجَ وقَد خَلَتِ القُرونُ مِن قَبلى وهُما يَستَغيثانِ اللّهَ ويلَكَ ءامِن اِنَّ وَعدَ اللّهِ حَقٌّ فَيَقولُ ما هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين». (احقاف/46،17)
با توجه به زمينه يادشده، مشركان، قرآن را دروغى ساخته و پرداخته پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىدانستند كه با كمك گروهى از افراد آن را از روى كتب دينى گذشتگان رونويسى كرده است.[67] آنان مىگفتند: قرآن جز همان نوشتههاى پيشينيان نيست كه بهسبب امّى بودن، آياتى را كه شب برايش مىخوانند، بامدادان و آياتى را كه صبحگاهان براى او خوانده مىشود، شامگاهان براى مردم بازمىخواند: «وقالَ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اِفكٌ افتَرهُ واَعانَهُ عَلَيهِ قَومٌ ءاخَرُونَ فَقَد جاءو ظُـلمـًا وزورا * و قالوا اَسـطيرُ الاَوَّلينَ اكتَتَبَها فَهِىَ تُملى عَلَيهِ بُكرَةً واَصيلا». (فرقان/25،4ـ5) در شأن نزول اين آيه گفتهاند: مشركان به پيروى از نضربن حارث مىگفتند: محمد(صلى الله عليه وآله)به كمك عِداس، يَسار و جبر، سه غلام اهل كتاب، قرآن را از متون دينى آنان رونوشت كرده است و بدون كمك آنان يك روز هم نمىتواند بهكار خود ادامه دهد.[68] آن سه كه با خواندن تورات از آموزههاى آن براى مردم مىگفتند، پس از مسلمان شدن، پيامبر به ديدن آنان رفت.[69] قرآن در پاسخ، افزون بر ستمگرى و بهتان خواندن اين سخن: «فَقَد جاءوا ظُـلمـًا و زورا» (فرقان/25،4) قرآن را فرستاده خداى آگاه به سرّ و نهان آسمانها و زمين مىخواند: «قُل اَنزَلَهُ الَّذى يَعلَمُ السِّرَّ فِىالسَّمـوتِ والاَرضِ...» (فرقان/25،6) و در سوره نحل نيز در نفى تعليم پيامبر بهوسيله بشر با تأكيد بر تفاوت زبان آنها با زبان قرآن، دروغگويى را برخاسته از عدم ايمان به آيات خدا و در شأن خود مشركان معرفى مىكند: «ولَقَد نَعلَمُ اَنَّهُم يَقولونَ اِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذى يُلحِدونَ اِلَيهِ اَعجَمىٌّ وهـذا لِسانٌ عَرَبىٌّ مُبين * اِنَّما يَفتَرِى الكَذِبَ الَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِـايـتِ اللّهِ و اُولـئِكَ هُمُ الكـذِبون». (نحل/16،103 و 105)
2. گزارش قرآن درباره سرگذشت اقوامى از نياكان عرب، مانند قوم عاد (اعراف/7،65; فصلت/41،15)، ثمود (ابراهيم/14،9; نمل/27،45)، سبأ (نمل/27،22; سبأ/34،15)، اصحاباخدود (بروج/85،4ـ8) و اصحاب فيل (فيل/105،1ـ5)، ريشه داشتن آن در فرهنگ جزيرة العرب و آشنايى عربها با آن،[70] از ديگر زمينههاى اساطير ناميدن قرآن است.
3. مسجّع بودن شمارى از آيات، روايت قرآن از ماجراى گفتگوى مورچه و هدهد با حضرت سليمان(عليه السلام)(نمل/27، 18 و 20ـ37) و مقايسه احتمالى آن بهوسيله نضربن حارث با سخنان مسجّع كاهنان و راهبان در هنگام عبادت و داستانهايى چون كليله و دمنه[71] نيز مىتواند زمينه ديگرى براى آن باشد.[72]
اتهام تأثيرپذيرى قرآن از آثار پيشينيان به واسطه برخى اهل كتاب هم چون سلمان فارسى و نيز در طول سفرهاى تجارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از سوى پارهاى خاورشناسان نيز مطرح شده كه واكنش دانشمندان معاصر مسلمان را در پى داشته است. برخى استدلالهاى آنان عبارت است از: اسلامآوردن سلمان در مدينه، عدم مراوده پيامبر(صلى الله عليه وآله) باديگر افراد مورد نظر، تفاوت جدى قرآن با ديگر كتابها و آثار مربوط به فرهنگهاى پيرامون اسلام در اسلوب و محتوا و نتيجهگيرى از گزارشها، ناتوانى عربها و نيز علماى اهل كتاب از آوردن همانندى براى قرآن و نگاه انتقادى، اصلاحى و تكميلى قرآن به آنها.[73]
اهداف اساطير ناميدن قرآن:
مشركان قريش با هدف مقابله با پيامبر(صلى الله عليه وآله) و در كنار راهكارهاى گوناگون[74] روانى، اجتماعى، برخورد فيزيكى همانند آزار و اذيت (توبه/9،61; احزاب/33،58)، تخريب شخصيت (طور/52، 29; ذاريات/51،52; صافات/37،36) و نقشه حبس و قتل رسول خدا(صلى الله عليه وآله)(انفال/8،30) با اساطير ناميدن قرآن، ممانعت از گرايش مردم به اسلام،[75] انزواى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و خاموشى دعوت او را دنبال مىكردند:[76]«وهُم يَنهَونَ عَنهُ ويَنـَونَ عَنهُ». (انعام/6،26) نسبت اساطير مىتوانست با ترديد افكنى در دل مردم، آنان را از گوش فرا دادن به قرآن و تأثيرپذيرى از آيات آن بازدارد;[77]«واِذا قيلَ لَهُم ماذا اَنزَلَ رَبُّكُم قالوا اَسـطيرُ اَلاَوَّلين». (نحل/16،24) به روايت ابنعباس اين آيه درباره گروه موسوم به «مقتسمين» نازل شده است. مشركان با تشكيل انجمنى در پى يافتن ترفندى برآمدند تا مردمى را كه در موسم حج به مكّه مىآمدند از ملاقات با پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تأثيرپذيرى از سخنان شيرين و شيواى او بازدارند.[78] 16 نفر از سرشناسان قريش در 4 دسته و هر گروه در يكى ازگذرگاههاى منتهى به مكّه بر سر راه حاجيان ايستاده، در پاسخ آنها درباره آنچه بر محمد(صلى الله عليه وآله)نازل شده است، آن را همان نوشتههاى پيشينيان خواندند.[79] مشركان با اين نسبت افزون بر اهانت به آيات قرآن[80] و خفيف شمردن مقام شامخ رسالت،[81] خاستگاه وحيانى قرآن،[82] و معجزه بودن بزرگترين آيت نبوت نبى(صلى الله عليه وآله)[83] را انكار مىكردند. (فرقان/25، 4ـ5) آنها بامعرفى قرآن در شمار آثار و نوشتههايى چون تورات، انجيل و داستانهاى رستم و اسفنديار و نه پديدهاى خارق العاده[84]، مدعى بودند كه همانند آن را شنيدهاند و اگر بخواهند مىتوانند نظير آن را بياورند: «واِذا تُتلى عَلَيهِم ءايـتُنا قالوا قَد سَمِعنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثلَ هـذا اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين». (انفال/8،31) اين سخن را نيز در اصل به نضربن حارث نسبت دادهاند.[85]ريشههاى روانى اساطير ناميدن قرآن:
پارهاى گزارشهاى تاريخى ونيز ظاهر برخى آيات نشان مىدهد كه سران شرك يقين داشتند كه قرآن از سنخ اساطير نيست[86] و برخى چون عتبةبن ربيعه، وليدبن مغيره و نضربن حارث در كنار اعتراف به حلاوت ويژه، استوارى و پربار و برگ بودن قرآن، همانندى آن با شعر، سخنان كاهنان و سحر را نفى مىكردند.[87] قرآن اين برخورد را بازتاب برخى ويژگىهاى شخصيتى و در عين حال مرتبط با يكديگر آنان معرفى مىكند. اين ويژگىها عبارت است از:1. اباحى گرى:
باورها و ارزشهاى پذيرفته آدمى، شخصيت فكرى، روانى و رفتارى او را شكلداده، توحيدى بودن آنها انسان را به رغم گرايش به اباحى گرى (قيامت/75،5) از پيروى هواوهوس بازمىدارد; ازاينرو مشركان با هدف حفظ باورها و ارزشهاى خود و استمرار كردارهاى ناپسند با اطلاق اساطير به تكذيب قيامت و قرآن پرداختند; ازاينرو كسى كه قرآن را اساطير ناميد، با ويژگىهايى چون بسيار سوگند خورنده، پست، بسيار عيبجو، سخنچين، مانع كار خير، خشن، متجاوز، گناهكار و بدنام وصف شده است: «ولاتُطِع كُلَّ حَلاّف مَهين * هَمّاز مَشّاء بِنَميم * مَنّاع لِلخَيرِ مُعتَد اَثيم * عُتُلّ بَعدَ ذلِكَ زَنيم ... * اِذا تُتلى عَلَيهِ ءايـتُنا قالَ اَسـطيرُ الاَوَّلين». (قلم/68، 10ـ15 و نيز مطففين/83، 11ـ13)2. كورى دل:
قرآن كه فهم حقايق و معارف الهى را در گرو طهارت روح و پرهيز از باورها، عواطف و رفتارهاى غير توحيدى مىداند (بقره/2، 171)، ريشه اطلاق «اساطير الاولين» بر قرآن را آلودگى مشركان به گناه دانسته[88]، آن را زنگار «كَلاّ بَل رانَ عَلى قُلوبِهِم ما كانوا يَكسِبون» (مطففين/83،14) و نيز حجاب دل آنان مىخواند كه به رغم گوش دادن به تلاوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مانع از فهم و ادراكشان مىشود: «ومِنهُم مَن يَستَمِعُ اِلَيكَ وجَعَلنا عَلى قُلوبِهِم اَكِنَّةً اَن يَفقَهوهُ وفى ءاذانِهِم وقرًا ... يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين». (انعام/6،25) مشركان خود نيز به اين ناتوانى در ادراك آيات حق معترف بودند. (فصلت/41،4ـ5)3 . خود برتربينى:[89]
سران شرك كه بهسبب داشتن موقعيت فرادست اجتماعى فصاحت، بلاغت و فخر فروشى به آن، نمىخواستند با پذيرش نزول كتابى در اوج فصاحت و بلاغت بر فردى مكتب نرفته و خط ننوشته، به برترى و فرمان او گردن نهاده، موقعيتى فرودست يابند، از سر كبر و غرور و سركشى با اساطير ناميدن قرآن به انكار و تكذيب آن پرداختند: «...فَالَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِالأخِرَةِ قُلوبُهُم مُنكِرَةٌ وهُم مُستَكبِرون *... واِذا قيلَ لَهُم ماذا اَنزَلَ رَبُّكُم قالوا اَسـطيرُ اَلاَوَّلين». (نحل/16، 22ـ24 و نيز ص/38، 1ـ2 و 4) نخوت و خودبرتر بينى آنان بهاندازهاى بود كه ضمن باليدن به كفر و گناه خويش، هلاكت را بر پذيرش حقِ آشكار ترجيح مىدادند: «واِذ قالوا اللّهُمَّ اِن كانَ هـذَا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَاَمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائتِنا بِعَذاب اَليم». (انفال/8،32)4. لجاجت:
مشركان بهسبب دنياگرايى از پذيرش حق روى گردان بوده (جاثيه/45، 35)، در سركشى و فرار از حق سرسختى و لجاجت مىكردند (مريم/19،97; ملك/67،21); ازاينرو قرآن با اشاره به انواع درخواستهاى نامعقولى كه داشتند (اسراء/17، 90ـ93; انعام/6، 109) آنان را به قدرى لجوج مىخواند كه اگر همه نشانههاى حق را نيز مىديدند، بازايمان نمىآوردند; براى همين و در مقام مجادله قرآن را اساطير مىناميدند: «...واِن يَرَوا كُلَّ ءَايَة لا يُؤمِنوا بِها حَتّى اِذا جاءوكَ يُجـدِلونَكَ يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين». (انعام/6،25)5 . حسادت:
برخى مفسران، حسادت نضربن حارث را ريشه اساطير شمردن قرآن دانستهاند.[90] او كه داستان سراى قريش و حكايتهايش درباره سرگذشت پيشينيان خوشايند آنان بود، با آمدن قرآن و جاذبه شگفت آن، موقعيت خود را از دست داد.[91]خداوند در ادامه آيات به پىآمدهاى گوناگون اطلاق اساطير بر قرآن كه در دنيا و آخرت گريبان مشركان را خواهد گرفت، اشاره مىكند; امورى مانند: به هلاكت انداختن ناآگاهانه خويش (انعام/6،26)، خوارى و ننگ در دنيا (قلم/68،16)، زيان كار شدن و دچار آمدن به سرنوشت اقوام كافر گذشته (احقاف/46،18)، از دست دادن نعمتهاى الهى همانند صاحبان باغ بلازده (قلم/68،16) (=>اصحاب الجنه)، تحمل وزر و وبال همه كسانىكه با اين كار جاهلانه مشركان گمراه شدند (نحل/16،25)، پشيمانى هنگام ديدن آتش دوزخ و آرزوى بازگشت دوباره به دنيا تا در جرگه مؤمنان درآيند (انعام/6،27)، محروميت از ديدار جلوه حق و سوختن در آتش جهنم. (مطففين/83، 15ـ16)
قصههاى قرآن و اساطير:
در دوره معاصر بعضى از خاورشناسان و همچنين برخى روشنفكران مسلمان بر اساس تحليل نمادين و تخيّلى از اساطير، شمارى از روايتهاى داستانى قرآن را اسطوره مىنامند. اين قبيل روشنفكران در مقام اسطوره زدايى (تفسير نمادها بهمعناى حقيقى) و ارائه تفسير علمى از قرآن، با نفى واقعيتهاى خارجى و تاريخى داستانهاى يادشده، آنها را بر برخى نظريّههاى خاص تطبيق مىكنند. ازجمله، اقبال لاهورى با نگاه نمادين به داستان آدم و حوّا، در كنار ارائه تفسيرى خاص از خوردن ميوه ممنوعه (طه/20، 120)، احساس شرمسارى آن دو از عريان شدن (اعراف/7، 27; طه/20، 121) و هبوط (بقره/2، 32; اعراف/7، 24; طه/20، 123) ارتباط آن را با پيدايش نخستين انسان بروى زمين نفى مىكند.[92] برخى به رغم تحليل روان كاوانه اساطير و معرفى آن به عنوان تجلّى آرزوها، ايدهها و همچنين جامعه، جهان و تاريخ ايدهآل و محقق نشده انسان، متأثر از نگاه ماركسيسم به تاريخ تمدن، قصه هابيل و قابيل را داستان نوع بشر و آن دو را بنيان گذار دو دوره اشتراك اوّليه و مالكيت خصوصى در تاريخ و سمبل طبقه كارگر و سرمايهدار دانسته، معتقدند پذيرش هديه هابيل بهمعناى طرفدارى خدا از طبقه كارگر و دشمنى با سرمايهدار است.[93]احمد خلف اللّه باروىكرد داستانى، در مقام دفاع از قرآن، وجود داستانهاى اساطيرى را از جنبههاى اعجاز و امتيازات آن، و قرآن را پيشتاز در اين سبك داستانى مىپندارد. وى كه داستان هنرى را آميختهاى از تخيّل و واقعيت، تأثيرگذارترين و شايعترين نوع هنر مىداند، با تأكيد بر ويژگىهاى هنرى در قصههاى قرآن، آنها را به سه دسته تاريخى (داراى واقعيت خارجى)، تمثيلى (به رغم امكان، تحقق خارجى آن روشن نيست) و اساطيرى (بدون هرگونه واقعيت خارجى، تخيّلى محض و مبتنى بر يكى از اساطير) تقسيم مىكند.[94] وى قضايايى چون آمدن مائده براى حواريون (مائده/5، 112ـ115)، مردن و سپس زنده شدن گروهى از بنىاسرائيل، عزير و 4 پرنده بهدست ابراهيم(عليه السلام)(بقره/2، 243 و 259ـ260)، آفرينش آدم (اعراف/7، 189ـ190)، قصه هابيل و قابيل (مائده/5، 31)، هاروت و ماروت (بقره/2، 102)، هدهد و مورچه (نمل/27، 18ـ20) و اصحاب كهف (كهف/18، 9ـ22) را بهسبب اينكه عقل، امكان وقوعى آن را برنمىتابد، از قصههاى اساطيرى و تلويحاً غيرواقعى و تخيّلى مىداند.[95]
اساس ديدگاه وى كه اساطير را تنها متوجه پارهاى از قصههاى قرآن و نه همه آيات آن مىداند مخدوش است; زيرا اولا علت اساسى مخالفت مشركان، اصول اعتقادى، ارزشهاى توحيدى و مبارزه قرآن با باورها و ارزشهاى شرك آلود و كفرآميز بود نه قصههاى آن كه صريحاً به اين امور نمىپردازند.[96] ثانياً در سه آيه (مؤمنون/23، 82ـ83; نمل/27، 67ـ68; احقاف/46، 17) بهطور صريح، اساطير به وعده زنده شدن مردگان (معاد) اطلاق شده است. مهمتر از آن دو اينكه مراد از واژههاى «هذا» (انعام/6، 25; انفال/8، 31; فرقان/25،4)، «آيتنا» (انفال/8، 31; قلم/68، 15; مطففين/83، 13) كل قرآن و نيز «ماذا اَنزَلَ رَبُّكُم» (نحل/16،24) پرسش از همه آن است. خلف اللّه در اثبات ديدگاه خويش كه به اعتراف خود او با انكار شديد همه مفسران روبه رواست، با استناد به خود آيات معتقد است:
1. مكّى بودن آيات نشان مىدهد كه نسبت اساطير، فقط از سوى مشركان مكّه و بهسبب عدم آشنايى با كاربرد آن بهصورت سبكى بيانى در كتابهاى آسمانى پيشين مطرح و بر قرآن خرده گرفته مىشد; اما مردم مدينه به علت آشنايى با اين مسأله در نتيجه معاشرت با اهل كتاب، وجود اساطير در قرآن را خرده نمىگرفتند.[97] اين استدلال با توجه به امورى چون علت و اهدافى كه براى اساطير ناميدن قرآن گفته شد، همچنين توجه به پناه دادن مردم مدينه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان و پرهيز از اطلاق اساطير بر قرآن بهسبب ايمان به وحيانى بودن آن، خدشهدار مىشود.
2. براساس آيات 82ـ83 مؤمنون/23، و 67ـ68 نمل/27، و 17 احقاف/46 نسبت دهندگان اساطير، اغلب منكران معاد بودهاند كه چون از يك سو روايتهاى ياد شده قرآن درباره زنده شدن مردگان در باورشان نمىگنجيد و از سوى ديگر با بيان معارف در قالب داستانهاى تخيّلى ـ كه فقط براى تجسّم چگونگى زنده كردن مردگان و تسهيل فهم معاد و نه گزارش از واقعيتى خارجى و تاريخى صورت گرفته است ـ آشنا نبودند، كاربرد آن را به قرآن خرده مىگرفتند.[98] اين استدلال نيز با وجود قراين متعدد لفظى و معنايى روشن از آيات، مبنى بر گزارش قرآن از داستانهاى يادشده به عنوان حوادثى واقعى مخدوش مىگردد. قراينى چون معرفى زنده شدن عزير و تازه ماندن خوراك و نوشيدنى وى پس از 100 سال به عنوان آيت حقانيت معاد، اعتراف او به اينكه «اَعلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير» (بقره/2،258ـ259)، در خواست ديدن چگونگى زنده كردن مردگان از سوى ابراهيم(عليه السلام) براى آرامش خاطر و به رغم ايمان به معاد (بقره/2،260)، همچنين تصريح به آگاه ساختن مردم از حيات دوباره اصحاب كهف به عنوان دليل حقانيت رستاخيز و زمينه زدودن ترديد درباره آن (كهف/18،21)، در كنار تأكيد صريح خداوند بر حقانيت روايت خويش: «نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ نَبَاَهُم بِالحَقِّ» (كهف/18، 13 و نيز مائده/5،27) از اين قبيل است.
3. صداقت و دقت قرآن در بيان احساسات واقعى افراد در كنار اين سخن مشركان: «اللّهُمَّ اِن كانَ هـذَا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَاَمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائتِنا بِعَذاب اَليم» (انفال/8، 32 و نيز 17 احقاف/46) نشان مىدهد كه مشركان به راستى وجود اساطير در قرآن را باورداشتند وگرنه چگونه امكان دارد بدون اعتقاد راسخ، تا پاى جان بر آن اصرار ورزند.[99] اين ادعا نيز خدشه دار است; زيرا موارد فراوانى از اعتراف برخى سران شرك مانند نضربن حارث و عتبةبن ربيعه به فرا بشرى بودن قرآن از مسلمات تاريخى است[100] و مخالفت آنان ريشه در كبر، عناد، جهالت و برترى جويى داشت: «وقالُوا اِن نَتَّبِعِ الهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّف مِن اَرضِنا» (قصص/28،57); همچنين اگر اساطير در قرآن بود، نبايد پيامبر(صلى الله عليه وآله)از اين نسبتها اندوهگين و در نتيجه مورد دلدارى خدا قرار مىگرفت (انعام/6،33) و مهم اينكه اگر اعتقاد آنان به وجود اساطير در قرآن دليل بر وجود آن باشد، بايد درستى نسبتهاى نارواى شاعرى، ساحرى، جنون، كهانت، اضغاث احلام و... را نيز پذيرفت.[101]
4. خود قرآن بدون رد وجود اساطير، فقط در مقام نفى نسبت ساخت و پرداخت آن به پيامبر(صلى الله عليه وآله)و اثبات وحيانى بودن آن است; ازاينرو در آيات انفال 31/8; 83 مؤمنون/23; 68 نمل/27; 17 احقاف/46، بدون هيچ پاسخى فقط به بيان نسبت يادشده از سوى مشركان مىپردازد. در آيات 25 انعام/6 و 13 مطففين/83 مشركان را بهسبب انكار قيامت و ممانعت مردم از پيروى پيامبر(صلى الله عليه وآله)و نه بهسبب اعتقاد به وجود اساطير در قرآن تهديدمىكند. فقط در آيه5 فرقان/25 در پاسخ بهنسبت مذكور، آن را فرستاده خداوند و نه ساخته پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىخواند و اين هرگز وجود اساطير در قرآن را نفى نمىكند.[102] اين استدلال بر اين فرض مبتنى است كه خدا از اساطير ساخته انسان در بيان معارف قرآنى استفاده كرده است[103] كه لازمه آن ناتوانى خداوند از دست رسى به حقايق است و با آياتى چون «عــلِمُ الغَيبِ والشَّهـدَةِ» (انعام/6، 73)، «وهُوَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير» (حديد/57،2)، «فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيهِم بِعِلم وما كُنّا غائِبين» (اعراف/7،7) نمىسازد; ديگر ايرادهاى اين استدلال عبارت است از: سفارش قرآن به پيروى از علم و يقين (نجم/53، 28; اسراء/17، 36; عنكبوت/29، 8)، تأكيد صريح و فراوان بر حقانيت همه آيات (نساء/4، 105; اسراء/17، 105; جاثيه/45، 29) و حقانيت قصّههايش بهطور جداگانه (آل عمران/3، 62; مائده/5، 27; قصص/28، 3)، تصريح بر عارى بودن قرآن از هرگونه باطل، انحراف، تناقض درونى و تعارض با آنچه بر انبياى پيشين نازل شده است (كهف/18، 1)، در كنار توجه به وجود خرافه، دروغ، اختلاف، تناقض درونى در اساطير و تعارض آنها با يكديگر.[104]
مهمتر از همه آن كه قرآن همواره با نقل نسبت اساطير از زبان مشركان (نحل/16، 24; فرقان/25، 5; قلم/68، 15)، نفى آن از زبان مؤمنان (نحل/16، 30) و نهى از پيروى كسى كه قرآن را اساطير ناميد (قلم/68، 10ـ15) وجود آن را نفى كرده است.
افزون بر آنچه گفته شد، علاوه بر تفاوت مفهوم مورد نظر مشركان از اساطير، با معناى مورد نظر خلف اللّه[105]، احتمال تلقّى اسطورهاى از روايتهاى كتب پيشين آسمانى به مفهوم يادشده از سوى مردمان عصر نزول نزديك به صفر است; همچنين قرآن به رغم داشتن ويژگىهاى هنرى خاص خود، كتاب ادبى بهمعناى مصطلح آن نبوده[106]، تلقى اسطورهاى و نمادين از قصههاى آن در كنار چالشهايى كه در «زبان دين» با آن روبروست، با كتاب هدايت و تبيان بودن قرآن سازگار نيست.
منابع
الاتقان فى علوم القرآن; احياى فكر دينى در اسلام; ارشاد العقل السليم الى مزايا القرآن الكريم، ابىالسعود; الاساطير و المعتقدات العربية قبل الاسلام; اسباب النزول، واحدى; الاسطوره; اسطوره در جهان امروز; افسانه دولت اقرب; الموارد فى فصح العربية و الشوارد; انساب الاشراف انسان; و سمبولهايش; انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى; تاج العروس من جواهر القاموس; تاريخ الامم والملوك، طبرى; تاريخ تمدن، شريعتى; تجربه دينى و مكاشفه عرفانى; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; ترتيب كتاب العين; تفسير التحرير و التنوير; تفسير الجلالين; تفسيرجوامع الجامع;التفسير الكبير; التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج; تفسير نمونه; جامع البيان فىتفسير آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن; الجواهر الحسان فى تفسيرالقرآن، ثعالبى; دايرة المعارف بستانى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; رؤيا، حماسه، اسطوره; روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم; زاد المسير فى علم التفسير; السيرةالنبويه، ابنهشام; سيكولوجية القصه فى القرآن; شناخت اسطورههاى ملل; الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه; عقل و اعتقاد دينى; علمودين; الغريبين فى القرآن و الحديث; فرهنگ علوم اجتماعى; فرهنگ مردمشناسى; فرهنگ نامه ادبى فارسى; فن القصصى فى القرآن الكريم; فى ظلال القرآن; قرآنشناسى; قصص القرآنى فى منطوقه و مفهومه; قصه در قرآن روشها و اهداف آن; كتاب مقدس; الكشاف; كشفالاسرار و عدة الابرار; گذر از جهان اسطوره به فلسفه; لسان العرب; لغت نامه; مبانى فلسفى اساطير يونان وروم; مجمع البحرين; مجمع البيان فى تفسيرالقرآن; مدارك التنزيل و حقائق التأويل، نسفى; مربى نمونه (تفسير سوره لقمان); المعارف; معالم التنزيل فى التفسير و التأويل، بغوى; معجم مقاييس اللغه; المنمق فى اخبار قريش; الميثولوجيا عندالعرب; الميزان فى تفسيرالقرآن; نمادواسطوره; الوحىالمحمدى; الوسيط فى تفسير القرآن المجيد.TneEncycLopedia of reLigoun, britannica,v,p
على اسدى[1]. ترتيبالعين، ص373; مقاييساللغه، ج3، ص72; الصحاح، ج2، ص684.
[2]. مقاييساللغه، ج3، ص73; الغريبين، ج3، ص893; ترتيبالعين، ص373.
[3]. لسانالعرب، ج6، ص257; القاموسالمحيط، ج1، ص573; تاج العروس، ج7، ص520.
[4]. ترتيب العين، ص373; لسان العرب، ج6، ص257; القاموس المحيط، ج1، ص573.
[5]. مقاييساللغه، ج3، ص73; الصحاح، ج2، ص684; مجمعالبحرين، ج2، ص371.
[6]. تاج العروس، ج7، ص520.
[7]. لسان العرب، ج6، ص257; اقرب الموارد، ج2، ص664.
[8]. اقرب الموارد، ج2، ص664.
[9]. الصحاح، ج2، ص684; لسانالعرب، ج6، ص257; تاجالعروس، ج7، ص520.
[10]. اقرب الموارد، ج2، ص664.
[11]. لسان العرب، ج6، ص257; اقرب الموارد، ج2، ص664.
[12]. الغريبين، ج3، ص893.
[13]. مفردات، ص410.
[14]. التحقيق، ج5، ص124.
[15]. مقاييس اللغه، ج3، ص72.
[16]. واژههاى دخيل، ص114ـ115 و 258.
[17]. الاتقان، ج1، ص284.
[18]. الاساطير، ص16.
[19]. واژههاى دخيل، ص114; امثال قرآن، ص10; فرهنگنامه ادبى فارسى، ج2، ص91.
[20]. شناخت اسطورههاى ملل، ص19.
[21]. واژههاى دخيل، ص114.
[22]. لغت نامه، ج2، ص1700.
[23]. گذر از جهان اسطوره، ص2;
EncycLopedia of reLigoun, V, 10, P261 Tne
[24]. گذر از جهان اسطوره، ص2; رؤيا، حماسه، اسطوره، ص2.
[25]. The EncycLopedia of reLigoun,V, 10, p261
[26]. The EncycLopedia of reLigoun,V, 10 , pp. 261 8 265 ; britannica,V,p
[27]. اسطوره در جهان امروز، ص12.
[28]. the EhcycLopedia of reLigoune , V . 10, pp. 261 - 262 8 273l; britannica, V,p
[29]. رؤيا، حماسه، اسطوره، ص7 britennica . , p
[30]. theEncycLopedia of religoun , 10 , pp 268 - 269 ; britannica,p.
[31]. شناخت اسطورههاى ملل، ص2ـ4; گذر از جهان اسطوره، ص2ـ3.
[32]. فى ظلالالقرآن، ج2، ص1066; الفن القصصى، ص117ـ120.
[33]. تفسير ثعالبى، ج1، ص474.
[34]. جامع البيان، مج6، ج9، ص304ـ305.
[35]. زاد المسير، ج3، ص19
[36]. الوسيط، ج2، ص262.
[37]. تفسير بغوى، ج2، ص75.
[38]. مجمع البيان، ج4، ص442 و 444.
[39]. تفسير قرطبى، ج6، ص261.
[40]. روح المعانى، مج5، ج7، ص183.
[41]. التفسير الكبير، ج12، ص188; التبيان، ج6، ص372.
[42]. مجمع البيان، ج4، ص444.
[43]. جامع البيان، مج6، ج9، ص305.
[44]. التفسير الكبير، ج12، ص188.
[45]. روح المعانى، مج5، ج7، ص183.
[46]. تفسير بيضاوى، ج2، ص398 و ج4، ص139.
[47]. تفسير الجلالين، ص133 و 183; تفسير ابىالسعود، ج6، ص147.
[48]. تفسير نسفى، ج3، ص128.
[49]. روح المعانى، مج5، ج7، ص183.
[50]. جامع البيان، مج5، ج7، ص226; زاد المسير، ج3، ص20; التفسير الكبير، ج12، ص188.
[51]. التفسير الكبير، ج12، ص188.
[52]. فى ظلال القرآن، ج3، ص1503; نمونه، ج15، ص21ـ22; التحرير و التنوير، ج7، ص182.
[53]. دائرةالمعارف، ج13.
[54]. الاساطير، ص21ـ22; رؤيا، حماسه، اسطوره، ص2.
[55]. الاساطير، ص21ـ22; الميثولوجيا عند العرب، ص16ـ17.
[56]. رؤيا، حماسه، اسطوره، ص2ـ4; اساطير يونان و روم، ص18; Tne EncycLopedia of reLigoun, V,10, P.264
[57]. تجربه دينى، ص91; Tne EncycLopedia of reLigoun, V,10, P.264
[58]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص241; كشفالاسرار، ج3، ص326; مجمع البيان، ج4، ص442.
[59]. المنمق، ص388ـ389.
[60]. الجواهر، ج5، ص53; جامع البيان، مج6، ج9، ص305; التفسير الكبير، ج15، ص156.
[61]. جامع البيان، مج6، ج9، ص305.
[62]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص241ـ242; فى ظلالالقرآن، ج3، ص1503.
[63]. جوامعالجامع، ج1، ص372; الكشاف، ج2، ص13; اسباب النزول، ص176.
[64]. فى ظلال القرآن، ج6، ص1503.
[65]. قرآنشناسى، ج1، ص182.
[66]. كتاب مقدس، تكوين، 2 و 50.
[67]. جامعالبيان، مج6، ج9، ص305 و مج10، ج18، ص242; مجمعالبيان، ج4، ص444; التفسيرالكبير، ج24، ص51.
[68]. جامع البيان، مج10، ج18، ص242; مجمع البيان، ج7، ص253; زاد المسير، ج6، ص72ـ73.
[69]. التفسير الكبير، ج24، ص51.
[70]. المعارف، ص15ـ35; مروج الذهب، ج2، ص43ـ58.
[71]. جامع البيان، مج6، ج9، ص305; التفسير الكبير، ج15، ص156.
[72]. سيكولوجية القصة، ص318; الميثولوجيا عندالعرب، ص165ـ186.
[73]. سيكو لوجية القصه، ص61ـ63; قرآنشناسى، ج1، ص184.
[74]. فى ظلال القرآن، ج2، ص1067.
[75]. التفسير الكبير، ج12، ص190.
[76]. مجمع البيان، ج4، ص444; الميزان، ج7، ص52.
[77]. المنير، ج12، ص189ـ190; فى ظلال القرآن، ج2، ص1067; الميزان، ج7، ص52.
[78]. الكشاف، ج2، ص601.
[79]. جامع البيان، مج8، ج14، ص127; مجمع البيان، ج6، ص549; الميزان، ج12، ص250.
[80]. جامع البيان، ج2، ص39; الميزان، ج9، ص67; فى ظلال القرآن، ج6، ص3857.
[81]. الميزان، ج 9، ص67.
[82]. جامع البيان، ج14، ص39; التفسير الكبير، ج31، ص93; الميزان، ج12، ص228.
[83]. جامع البيان، مج6، ج9، ص305; الكشاف، ج2، ص216; التفسير الكبير، ج15، ص156ـ157.
[84]. جامع البيان، مج6، ج9، ص305; التفسير الكبير، ج12، ص188; روح المعانى، مج10، ج18، ص345.
[85]. جامع البيان، مج6، ج9، ص305; الكشاف، ج2، ص216; الدرالمنثور، ج4، ص54.
[86]. فى ظلال القرآن، ج2، ص1067.
[87]. السيرة النبويه، ج1، 270 و 299ـ300.
[88]. التفسير الكبير، ج31، ص93; فى ظلال القرآن، ج6، ص3857; الميزان، ج20، ص234.
[89]. التفسير الكبير، ج20، ص17; القصص القرآنى، ص320.
[90]. التحرير والتنوير، ج6، ص179.
[91]. جامع البيان، مج10، ج18، ص241ـ242; التحرير والتنوير، ج6، ص179; مربى نمونه، ص44ـ46.
[92]. احياى فكر دينى، ص99.
[93]. تاريخ تمدن، ج1، ص93ـ97 و 113ـ118.
[94]. الفن القصصى، ص119ـ120.
[95]. سيكولوجية القصه، ص167.
[96]. القصص القرآنى، ص309.
[97]. الفن القصصى، ص175.
[98]. الفن القصصى، ص181.
[99]. الفن القصصى، ص176ـ177.
[100]. السيرة النبويه، ج1، ص295ـ300.
[101]. القصص القرآنى، ص319ـ320.
[102]. الفن القصصى، ص179ـ182.
[103]. همان، ص182.
[104]. القصص القرآنى، ص306ـ307; نماد و اسطوره، ص70ـ71.
[105]. القصص القرآنى، ص320; سيكولوجية القصه، ص163.
[106]. سيكولوجيه القصه، ص170.