احقاف: نام چهل و ششمين سوره قرآن كريم
سوره مباركه احقاف، بهترتيب مصحف چهلوششمين سوره و بهترتيب نزول شصت و ششمين سوره است.[65] اين سوره هم در ترتيب نزول و هم در چينش كنونى پس از سوره جاثيه قرار دارد.[66] اين سوره با حرف مقطّعه «حم» آغازمىشود و آخرين سوره از مجموعه 7 سوره داراى «حم» قرآن است. اين سوره با احتساب «حم» به عنوان يك آيه، داراى 35 آيه[67] و 644كلمه[68] است.نام سوره از آيه بيست و يكم آن گرفته شدهاست كه در آن هشدارهاى حضرت هود را به قوم عاد يادآور مىشود. قوم عاد در سرزمين احقاف سكونت داشتند: «واذكُر اَخا عاد اِذ اَنذَرَ قَومَهُ بِالاَحقافِ...». دراين آيه حضرت هود قومش را به خداپرستى دعوت مىكند و از عذاب قيامت انذار مىدهد. برخى از مفسران معتقدند كه نام اين سوره با هدف اصلى آن (كه انذار به كافران است) هماهنگى دارد.[69] گفتنى است كه احقاف بهمعناى شنهاى روانى است كه بر اثر وزش باد بهصورت كج و معوج روى هم انباشته مىگردد.[70](=>احقاف)
سوره احقاف از سورههاى مكى قرآن بهشمار مىرود;[71] اما بسيارى از مفسران معتقدند كه آيه دهم سوره (قُل اَرَءَيتُم اِن كانَ مِن عِندِ اللّهِ) كهدرباره عبداللهبن سلام است، در مدينه نازل شده است.[72] علامه طباطبايى معتقد است كه بجز آيه مذكور، آيه هشتم سوره (اَم يَقولونَ افتَرهُ...) نيز در مدينه نازل شده است.[73]
گروهى از مفسران مانند طبرسى نيز به پيوند ميان آيات آغازين سوره احقاف و آيات پايانى سوره جاثيه گرايش دارند. آنان مىگويند: اين آيات از يك مضمون برخوردارند; زيرا سوره جاثيه با يادكرد توحيد و مذمت مشركان و وعده عذاب به آنان پايان يافته و اين سوره با بيان توحيد و سپس توبيخ كافران آغازگشته است.[74]
محتواى سوره:
مشركان مكه خود را در اوج قدرت مىديدند و تصور مىكردند كه هيچ نيازى به پذيرش دعوت پيامبر ندارند; ازاينرو ضمن تبليغ بتپرستى و گمراه كردن مردم، حقانيت آيين اسلام و تعاليم قرآن را با تمسخر انكار مىكردند. سوره احقاف براى هشدار به كافران و مشركان قريش نازل شد،[75] تا به آنان يادآور شود كه ادامه اين روش سرانجامى شوم را براى آنان در دنيا و آخرت در پى خواهد داشت و پيمودن طريق باطل و بىتوجهى به حقانيت پيامبر و انكار قيامت، جز ناكامى در دنيا و ذلت در آخرت نتيجهاى براى آنان دربرنخواهد داشت و از آنجا كه درمان بيمارى حقستيزى آنها تنها با يادآورى عذاب دردناك قيامت ميسر بود، در چند آيه از سوره بر موضوع معاد و عذاب كافران و عرضه آنان بر آتشِ دوزخ تأكيد مىشود. (احقاف/46، 18ـ28)سوره احقاف هدف مذكور را در سه بخش دنبال مىكند: در بخش نخست سوره (آيات 1ـ14) به بطلان عقايد كافران مىپردازد و ضمن نكوهش پرستش غيرِ خدا، به فقدان هر گونه دليل عقلى و نقلى بر شايستگى بتها و معبودان خيالى براى پرستش تأكيد مىورزد. آنگاه سخنان و دلايل واهى كافران را در مخالفت با قرآن نقد مىكند. كافران قرآن را سِحر (آيه7)، بافته پيامبر (آيه8)، افسانه و دروغ پيشينيان (آيه11)، مىناميدند و در حقانيت آن شك روا مىداشتند. آيات مورد بحث ضمن ارائه پاسخى مستدل و منطقى به آنان، قرآن را آيههاى روشن الهى (آيه7) مىنامد كه جز بر زبان رسول حق جارى نمىشود (آيه9) و تعاليم آن توسط كتابهاى آسمانى ديگر تأييد شده است (آيه12). در انتها نيز، پس از آنكه انسانها را به دو گروه نيكوكار و ستم كار تقسيم مىكند، سرنوشت دردناك ستم كاران و سرنوشت مسّرتآور نيكوكاران و معتقدان به ربوبيتالهىرابرمىشمرد. (آيه14)
در بخش دوم سوره (آيات 15ـ20) سرنوشت دو گروه مذكور را با تفصيل بيشترى بيان مىكند و مردم را به دو دسته تقسيم مىكند: يك دسته كسانىكه همواره بهسوى خدا توجه كرده، در برابر حق تسليم هستند و به نصايح كسانىكه دلسوزانه آنان را بهسوى حق دعوت مىكنند، مانند پدر و مادر، گوش فرا داده، در حق آنان دعاى خير مىكنند. خداوند نيز اعمال نيك آنها را پذيرفته، آنان را در بهشت جاى مىدهد. دسته ديگر خاسران و زيانكاراناند كه با درخواست والدين دلسوز خود، كه او را بهسوى ايمان به خدا و روز جزا مىخوانند، مخالفت مىكنند و متكبرانه اين سخنان را خرافات و كهنهپرستىمى نامند. اين گروه به سرنوشتى اسف بار مانند امتهاى گذشته، از جن و انس، دچار مىشوند. بدينسان با مثالى زيبا هشدارى عبرتآميز به كافران مىدهد.
بخش سوم اين سوره (آيات 20ـ35) به بيان دو داستان عبرتآموز از انذار كافران و سرانجامِ كسانى اختصاص دارد كه به هشدارهاى پيامبران بىتوجهى كردند. ابتدا به داستان قوم عاد* كه در سرزمين احقاف زندگى مىكردند اشاره مىكند و تعاليم توحيدى پيامبرشان (حضرت هود(عليه السلام)) را يادآور مىشود كه آنان را به خداپرستى و دورى از عذاب الهى دعوت مى كرد; اما آنان با لجاجت از پذيرش آن، سر بازمىزدند و سرانجام با همه قدرت و مكنتى كه داشتند به خوارى و ذلتِ عذاب دچار شدند. اين آيات از كافران مكه مىخواهد تا از سرنوشت قوم عاد پند بگيرند.
داستان دوم، درباره ايمان آوردن گروهى از جن است كه آيات 29ـ32 به بيان آن پرداخته است. اين آيات در وادى نخله و هنگامى نازل شد كه پيامبر از سفر تبليغى طائف بازمىگشت و با اهانتهاى اهل طائف مواجه شده بود. اين آيات از گروهى از جن خبر مىدهد كه به آيات قرآن گوش فرا دادند و پس از آن كه به حقانيت آن پىبردند، بهسوى قوم خود بازگشته، آنان را انذار كردند و نتايج و آثار ايمان به خدا، ازجمله بخشش گناهان و ايمنى از عذاب دردناك را براى آنان برشمردند و در مقابل، نتيجه بىتوجهى به دعوت الهى را نيز يادآور شدند. در اين داستان، از زبان جنها به كافران گوشزد مىكند كه فرجامِ مبارزه با حق و روىگردانى از تعاليم انبيا چيست.
در انتها، پس از آن كه قدرت خدا را بر زنده كردن مردگان يادآور مىشود، عذاب حقارتبار كافران را ترسيم مىكند. در آخرين آيه سوره كه در حكم نتيجهگيرى از مجموع مطالب گفته شده است، خداوند از پيامبرش مىخواهد تا در برابر لجاجتها و اذيتهاى كافران صبر پيشه كند و در تقاضاى عذاب براى آنان عجله نكند كه به زودى آن روز را مشاهده مىكنند; هر چند كافران آن روز را دور مىپندارند.
فضيلت سوره:
براساس روايتى كه ابنبابويه با سند متّصل از ابنابىيعفور از امامصادق(عليه السلام)نقل كرده، هر كس، هر شب يا هرجمعه اين سوره را بخواند، خداوند وحشت دنيا را از او برمىدارد و او را از وحشت روز قيامت نيز در امان مىدارد.[76]منابع
البرهان فى تفسير القرآن; البرهان فى علوم القرآن; تاريخ قرآن، زنجانى; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تفسير اثنىعشرى; تفسير مخزن العرفان در علوم قرآن; تفسير منهجالصادقين; ثواب الاعمال و عقاب الاعمال; حجةالتفاسير و بلاغ الاكسير; مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن; المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن; مفرداتالفاظ قرآن; الميزان فى تفسير القرآن; نظم الدرر فى تناسب الآيات والسور، بقاعى.محمد خامهگر
[65]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص280.
[66]. تاريخ قرآن، ص65 و 72; المعجم الاحصائى، ج1، ص307.
[67]. منهج الصادقين، ج8، ص306.
[68]. تفسير اثنىعشرى، ج12، ص65; حجةالتفاسير، ج6، ص133.
[69]. تفسير بقاعى، ج7، ص114.
[70]. مفردات، ص248; التحقيق، ج2، ص260.
[71]. حجةالتفاسير، ج6، ص133; مخزن العرفان، ج6، ص117.
[72]. مجمعالبيان، ج9، ص123; تفسير اثنىعشرى، ج12، ص65.
[73]. الميزان، ج18، ص186.
[74]. مجمعالبيان، ج9، ص123; منهجالصادقين، ج8، ص306.
[75]. الميزان، ج18، ص185.
[76]. مجمعالبيان، ج9، ص123; البرهان، ج5، 35; ثوابالاعمال، ص244.