اسارت: كسى را در بند كشيدن و به اسيرى درآوردن
اسارت و أسْر مصدر «أسَرَ»، بهمعناى محكم بستن چيزى با قيد و طناب است و اسير را از آن جهت كه او را بسته، محصور مىساختند اسير ناميدهاند; سپس اين مفهوم به هر كس كه در بند يا حبس درآيد، هرچند با چيزى بسته نشده باشد، توسعه يافته است.[1] برخى معناى اين ماده را حبس دانسته، گفتهاند: اسير كسى است كه محبوس و تحت سلطه باشد; چه با قيود ظاهرى و چه با تعهدات عرفى و الزامات قانونى; ازاينرو بر عبد، زندانى و كسى كه تحت نظر باشد نيز اطلاق مىشود.[2] اطلاق اسير بر بدهكار در برخى استعمالات و احاديث نيز مىتواند از همين جهت باشد; بر همين اساس غالب مفسران در تفسير واژه اسير در آيه8 انسان/76 «ويُطعِمونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسكينـًا و يَتيمـًا و اسيرا» همه وجوه معنايى فوق را بيان كردهاند;[3] اما تفسير آن به برده، زندانى و اسير جنگى[4] مقبولتر و مورد اخير از شهرت بيشترى برخوردار است.اسير در اصطلاح فقه بر مردان كافرى اطلاق مىشود كه در جنگ با مسلمانان دستگير شوند و درباره كودكان و زنان واژه «سَبْى» بهكارمىرود.[5] ازكلمات عدهاى از فقها استفاده مىشود كه اصطلاح اسير بر مردان، زنان و اطفال كافر يا مسلمانى كه در جنگ يا غير جنگ بهدست مسلمانان يا غير مسلمانان گرفتار شوند اطلاق مىشود; گرچه درباره زنان و كودكان واژه «سبى» نيز بهكار مىرود.[6] واژگانى كه قرآن درباره اسارت بهكار برده عبارت است از: «اُسـرى» (بقره/2، 85); «اَسرى» (انفال/8، 67 و 70); «تَأسِرونَ» (احزاب/33، 26)، «اَسيرا» (انسان/76،8)، «فَشُدُّوا الوَثاقَ» كه كنايه از گرفتن اسير است (محمد/47، 4) و نيز فعل «خُذوهُم». (نساء/4، 89، و 91; توبه/9، 5)
اسارت در ملل و اديان پيشين:
آيه67 انفال/8 به عنوان سنت و قاعدهاى فراگير ميان انبيا مىگويد: هيچ پيامبرى حق ندارد پيش از زمينگير شدنِ دشمن، از آنان اسير بگيرد: «ما كانَ لِنَبِىّ اَن يَكونَ لَهُ اَسرى حَتّى يُثخِنَ فِى الاَرضِ» كه از آن بهدست مىآيد گرفتن اسير جنگى در عصر انبيا و ملتهاى پيشين رايج بوده است; همچنين آيه246 بقره/2 از وجود اسيرانى از بنىاسرائيل در نزد دشمنانشان خبر داده است: «وما لَنا اَلاَّ نُقـتِلَ فى سَبيلِ اللّهِ و قَد اُخرِجنا مِن دِيـرِنا و اَبنائِنا» ; يعنى شهرهاى ما در اشغال دشمن است و فرزندانمان در دست آنان اسير هستند.[7] افزون بر اين، آيه85 بقره/2 بهسبب بىاعتنايى يهود به بعضى احكام و عمل به برخى، ازجمله فديه دادن در برابر آزادى اسيرانِ خود، آنها را مذمت كرده، مىگويد: «واِن يَأتوكُم اُسـرى تُفـدوهُم و هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيكُم اِخراجُهُم اَفَتُؤمِنونَ بِبَعضِ الكِتـبِ و تَكفُرونَ بِبَعض» كه از اين آيه نيز فهميده مىشود اسير گرفتن از دشمن و نيز فديه دادن براى آزادى اسيران ميانيهود معمول بوده و حكم آن نيز در تورات آمده است.[8]موارد جواز اسير گرفتن:
آياتى از قرآن، علل و موجباتى را براى اسير گرفتن دشمن برمىشمارد كه عبارت است از:1. جنگ:
مسلمانان مىتوانند در جنگ با كافران آنان را پس از غلبه و پيروزى به اسارت بگيرند: «فَاِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَروا فَضَربَ الرِّقابِ حَتّى اِذا اَثخَنتُموهُم فَشُدُّوا الوَثاقَ» (محمّد/47، 4) كه جمله «فَشُدُّوا الوَثاقَ» كنايه از اسير كردن افراد دشمن است.[9]2. پشتيبانى ازدشمن:
اسيركردن كسانىكه از دشمنان پشتيبانى كنند جايز است; هر چند خود مستقيماً با مسلمانان وارد جنگ نشده باشند. آيه26 احزاب/33 به اسارت گروهى از بنىقريظه اشاره كرده است كه بهسبب پشتيبانى از قريش در جنگ احزاب به اسارت لشكر اسلام درآمدند: «واَنزَلَ الَّذينَ ظـهَروهُم مِن اَهلِ الكِتـبِ مِن صَياصيهِم و قَذَفَ فى قُلوبِهِمُ الرُّعبَ فَريقـًا تَقتُلونَ و تَأسِرونَ فَريقـا».3. نقض پيمان صلح:
اگر دشمنان پيمان ترك نزاع با مسلمانان را نقض كنند، مسلمانان مىتوانند در مورد آنان يكى از 4 حكم كشتن، اسيركردن، محاصره و در كمين نشستن را به تناسب موقعيتشان با مشركان، اجرا كنند:[10]«فَاِذَا انسَلَخَ الاَشهُرُ الحُرُمُ فَاقتُلوا المُشرِكينَ حَيثُ وجَدتُموهُم و خُذوهُم واحصُروهُم واقعُدوا لَهُم كُلَّ مَرصَد». (توبه/9، 5)4. توطئهگرى:
ستيز و توطئه با مسلمانان از ديگر عوامل جواز اسيرگيرى است. طبق آيه91 نساء/4 منافقان براى اينكه هم از مسلمانان و هم از قوم خود آسوده خاطر باشند، نفاق را پيشه كرده، در نهان به توطئه بر ضدّ اسلام ادامه مىدهند.[11] درصورتى كه آنها دست از ستيزهجويى برندارند مسلمانان بايد آنان را اسير كرده، يا بكشند:«سَتَجِدونَ ءاخَرينَ يُريدونَ اَن يَأمَنوكُم ويَأمَنوا قَومَهُم كُلَّ ما رُدّوا اِلَى الفِتنَةِ اُركِسوا فيها فَاِن لَميَعتَزِلوكُم و يُلقوا اِلَيكُمُ السَّلَمَ ويَكُفّوا اَيدِيَهُم فَخُذوهُم... حَيثُ ثَقِفتُموهُم واُولـكُم جَعَلنا لَكُم عَلَيهِم سُلطـنـًا مُبينا».موارد ممنوعيت اسير گرفتن:
قرآن اسارت كافران و دشمنان را در چند مورد ممنوع كردهاست:1. قبل از پيروزى كامل:
سزاوار نيست كه پيامبران پيش از اطمينان از پيروزى كامل، اسير بگيرند: «ما كانَ لِنَبِىّ اَن يَكونَ لَهُ اَسرى حَتّى يُثخِنَ فِى الاَرضِ». (انفال/8، 67) مفهوم همينحكم در آيه4 محمد/47 چنين آمده كه در ستيز با كافران بعد از اثخان، مىتوانيد آنها را اسير كنيد: «فَاِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَروا فَضَربَ الرِّقابِ حَتّى اِذا اَثخَنتُموهُم فَشُدُّوا الوَثاقَ». «اثخان» سهگونه تفسير شده است: الف. كنايه از شدت كشتار دشمن; بنابراين، زمانى گرفتن اسير جايز است كه از دشمن جز شمار اندكى باقىنماند.[12] ب. استقرار و استحكام پايههاى حكومت اسلامى[13]; ازاينرو تا زمانى كه حكومت اسلامى استقرار نيافته گرفتن اسير جايز نيست; زيرا گرفتن و سپس آزادسازى اسيران، موجب تقويت جبهه كفر و تضعيف پايههاى حكومت اسلامى مىشود. شأن نزول آيه67 انفال/8 كه جنگ بدر است نيز مىتواند مؤيد اين قول باشد; زيرا در ميان اسيران جنگ بدر برخى از سران كفر حضور داشتند كه بعداً پايهگذار بسيارى از جنگها برضدّ پيامبر بودند و قطعاً كشته شدن آنان مىتوانست در استحكام پايههاى حكومت اسلامى مؤثر باشد[14]; ولى گروهى از مسلمانان دنياگرا، بر گرفتن اسير اصرار داشتند كه قرآن آنان را ملامت مىكند. از ابنعبّاس نيز روايتى نقلشده كه راز نهى از گرفتن اسير در آيه67 انفال/8 اندك بودن شمار مسلمانان در جنگ بدر بود; ولى زمانى كه آنان قدرت يافتند در آيه4 محمّد/47 جواز گرفتنِ اسير صادر شد.[15] ج. محكمشدن جاى پا در ميدان جنگ كه كنايه از پيروزى بر دشمن است[16] و قرآن كريم در اين آيات بهصورت قانونى كلى، و تاكتيكى نظامى به پيامبر و هر فرمانده نظامى ديگر فرمان مىدهد كه دربحبوحه جنگ و پيش از اطمينان از پيروزىكامل، وقت و توان خود را صرف گرفتن اسير نكنند; زيرا مشغول شدن لشكر اسلام به گرفتن اسير، بخشى از توان رزمى آنان را هدرداده، ممكن است زمينه شكست آنان را فراهم سازد. درصورتى كه ملاك حكم را جلوگيرى از شكست لشكر اسلام بدانيم مىتوان از اين آيه استفاده كرد كه گرفتن اسير به تار و مار شدن لشكر دشمن و خاتمه درگيرى منحصر نيست; بلكه هر زمان كه پيروزى لشكر اسلام قطعى شد، مىتوان از دشمن اسيرانى گرفت; هرچند در آغاز درگيرى باشد.جمله «حَتّى تَضَعَ الحَربُ اَوزارَها» در آيه4 محمد/47 نيز در مورد زمان گرفتن اسير است كه برخى آن را غايت براى «فَشُدُّوا الوَثاقَ» گرفته و آيه را چنين معنا كردهاند: «پس از غلبه بر دشمن آنان را اسير كنيد تا زمانى كه جنگ به پايان رسد كه در اين زمان گرفتن اسير جايز نيست.[17] برخى نيز آن را قيد براى «فَضَربَ الرِّقابِ» دانستهاند كه در اين صورت بدين معنا است: دشمن را در جنگ بكشيد تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهاده، خاتمه يابد.[18]
2. در زمان عهد يا پيمان با دشمن:
اگر مسلمانان يك طرفه عهدى كرده، يا با دشمن بر ترك مخاصمه پيمان بسته باشند، در آن مدت حق جنگ و گرفتن اسير از دشمن ندارند; چنانكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سال نهم هجرى 4 ماه به مشركان مهلت داد تا بينديشند و وضع خود را با مسلمانان روشن كنند: «فَسيحوا فِى الاَرضِ اَربَعَةَ اَشهُر». (توبه/9، 2) پس از پايان اين مدت به مسلمانان اجازه داده شد تا دشمن را كشته يا اسير كنند: «فَاِذَا انسَلَخَ الاَشهُرُ الحُرُمُ فَاقتُلوا المُشرِكينَ حَيثُ وجَدتُموهُم و خُذوهُم». (توبه/9، 5) مراد از ماههاى حرام در اين آيه 4 ماهى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ازطرف خداوند به مشركان مهلت داده بود[19]; سپس آن دسته از مشركانى را كه بر پيمان خود باقى مانده بودند از اين حكم (كشتن يا اسارت بعد از گذشت 4 ماه) استثنا كرده است: «اِلاَّ الَّذينَ عـهَدتُم مِنَ المُشرِكينَ ثُمَّ لَميَنقُصوكُم شيــًا و لَميُظـهِروا عَلَيكُم اَحَدًا فَاَتِمّوا اِلَيهِم عَهدَهُم اِلى مُدَّتِهِم» (توبه/9، 4); همچنين در آيات 89ـ90 نساء/4 پس از فرمان به كشتن و اسير كردن مشركان، كسانىكه با همپيمانان پيامبر پيمان دارند نيز استثنا شدهاند: «فَاِن تَوَلَّوا فَخُذوهُم واقتُلوهُم...* اِلاَّ الَّذينَ يَصِلونَ اِلى قَوم بَينَكُم و بَينَهُم ميثـقٌ».3. در ماههاى حرام:
در اسلام جنگ و در نتيجه گرفتن اسير در 4 ماه ذىالقعده، ذىالحجه، محرم، و رجب حرام است: «يَسـَلونَكَ عَنِ الشَّهرِ الحَرامِ قِتال فيهِ قُل قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ و صَدٌّ عَن سَبيلِ اللّهِ و كُفرٌ بِهِ و المَسجِدِالحَرامِ و اِخرَاجُ اَهلِهِ مِنهُ اَكبَرُ عِندَ اللّهِ». (بقره/2، 217) رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در ماه رجب گروهى را به فرماندهى عبداللّهبن جحش به اطراف مدينه فرستادند. آنان بهكاروانى از قريش برخوردند و برخلاف فرمان پيامبر به آنان حمله كرده، ضمن كشتن عمروبن حضرمى، كاروان را با 2نفر اسير خدمت پيامبر آوردند; ولى پيامبر در غنايم و اسيران دخالتى نكرد كه آيه فوق نازل شد و ضمن حرام دانستن جنگ در اين ماه و تقبيح عمل مسلمانان، گناه كافران قريش در اخراج مسلمانان از مكه را بزرگتر شمرد[20]; همچنين آيه5 توبه/9 به صراحت، كشتن و اسير كردن مشركان را به انقضاى ماههاى حرام موكول كرده است كه طبق يك نظر مراد از «اشهر حرم» در اين آيه همان ماههاى حرام معروف است;[21] اما اگر مشركان حرمت اين ماههاى حرام را نگه نداشتند و به مسلمانان هجوم آورده، از آنان اسيرانى گرفتند، آنان حق مقابله به مثل را خواهند داشت: «والحُرُمـتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعتَدى عَلَيكُم فاعتَدوا عَلَيهِ بِمِثلِ مَا اعتَدى عَلَيكُم». (بقره/2،194)احكام اسير
1. دربند كردن:
در مورد گرفتن اسير در آيه4محمد/47 تعبير «فَشُدُّوا الوَثاقَ» بهكار رفته و كنايه از گرفتن اسير است; ولى افزون بر اين نكته، معناى لغوى آن (محكم بستن طناب) نيز مىتواند مورد نظر باشد; از اينرو بر مسلمانان لازم است پس از گرفتن اسيران، آنان را بسته، محصور كنند تا فرارشان ممكن نباشد.[22]2. كشتن:
از آيه4 محمد/47 استفاده مىشود كه كشتن اسير پس از پيروزى جايز نيست و آنان بايد با فديه يا بدون فديه آزاد گردند: «فَشُدُّوا الوَثاقَ فَاِمّا مَنّا بَعدُ و اِمّا فِداءً» ; مگر اينكه سابقه فتنه و جنايتى داشته باشند; چنانكه پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از جنگ بدر عقبةبن ابىمحيط و نضربن حارث[23] و در جنگ احد ابىعزة شاعر و معاويةبن نضر[24] را كشت و در جنگ احزاب به كشتن مردان بنىقريظه بهسبب خيانت آنان به مسلمانان و پشتيبانى از احزاب، دستور داد كه آيه26 احزاب/33 به آن اشاره دارد: «واَنزَلَ الَّذينَ ظـهَروهُم مِن اَهلِ الكِتـبِ مِن صَياصيهِم و قَذَفَ فى قُلوبِهِمُ الرُّعبَ فَريقـًا تَقتُلونَ و تَأسِرونَ فَريقـا». نظر مشهور ميان فقهاى شيعه نيز همين است.[25] برخى از آيه67 انفال/8 «ما كانَ لِنَبِىّ اَن يَكونَ لَهُ اَسرى...» استفاده كردهاند كه پيش از استقرار كامل حكومت اسلامى، دشمن بايد كشته شود; هرچند به اسارت مسلمانان درآيد[26]; ليكن چنانكه در بحث گذشته بيان شد مراد آيه نهى از گرفتن اسير پيش از پيروزى كامل است، نه قبل از استقرار حكومت اسلامى.قول دوم از ابوحنيفه[27] و برخى ديگر نقل شده است. اينان معتقدند آيه4 محمّد/47 كه به آزادى اسيران حكم كرده با آيات سيف: «فَاقتُلوا المُشرِكينَ حَيثُ وجَدتُموهُم» (توبه/9، 5; انفال/8، 57; توبه/9، 36) كه به كشتن كافران بهطور عموم حكم كرده، نسخ شده است; ازاينرو اسيران مشرك در همه حال بايد كشته شوند.
قول سوم كه از مالك و شافعى نقل شده[28] و برخى از فقيهان اماميه[29] نيز بر آناند، تخيير حاكم اسلامى در همه حال بين كشتن، استرقاق و آزاد كردن اسيران است. مستند اين گروه عمل پيامبر است كه در جنگها برخى از اسيران كافر را در حال درگيرى آزاد مىكردند، يا پس از جنگ مىكشتند;[30] ليكن پذيرش اين قول دشوار است; زيرا كشتن برخى اسيران پس از جنگ تنها بهسبب جنايات گذشته آنان بوده است. افزون بر آن، اين قول با ظاهر آيه4 محمّد/47 نيز ناسازگاراست.
3. آزادسازى
الف. آزادى بدون فديه:
طبق آيه پيشين منت نهادن بر اسير و آزاد كردن او بدون فديه جايز است. سرّ تقدم «مَنّاً» بر «فِداءً» ، ترجيح حرمت نفس بر گرفتن مال است; يعنى در حد امكان بايد بر اسير منت گذاشت و او را بدون گرفتن فديه در راه خدا آزاد كرد.[31]برخى آيه5 توبه/9 و 57 انفال/8، را ناسخ آيه فوق مىدانند; زيرا اين دو آيه از آخرين آياتى است كه در اين موضوع نازل شده است.[32] حنفيان نيز ضمن اعتقاد به نسخ گفتهاند: آزاد كردن اسيران كافر جايز نيست; زيرا موجب ملحق شدن آنان به دشمن و تقويت جبهه كفر مىشود.[33] اين نظريه صحيح نيست; زيرا اولاً دو آيه اخير نمىتواند ناسخ آيه4 محمّد/47 باشد; زيرا آيه5 توبه/9 عام و آيه4 محمّد/47 خاص است و عام نمىتواند ناسخ دليل خاص باشد و آيه57 انفال/8 نيز به گروهى خاص از مشركان يعنى پيمانشكنان اختصاص دارد; ضمن اينكه در اين آيه به كشتن اسيران و عدم آزادى آنان هيچ اشارهاى نشده است. ثانياً اين نظريه با سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله) در موارد متعدد، ازجمله جنگ بدر كه در آن، ابىعزة الجمحى، ابىالعاصبنربيع و مطلببنحنطب را بدون گرفتن فديه آزاد كرد مخالف است[34]; همچنين در شأن نزول آيه24 فتح/48 «وهُوَ الَّذى كَفَّ اَيدِيَهُم عَنكُم و اَيدِيَكُم عَنهُم بِبَطنِ مَكَّةَ مِن بَعدِ اَن اَظفَرَكُم عَلَيهِم» ازابنعبّاس نقل شده است كه در سال حديبيّه پيامبر حدود 40 نفر از مشركان را اسير و سپس آزاد كرد. به نقل ديگر در همان سال 80 نفر از مشركان مكه، صبحگاهان به قصد كشتن پيامبر از كوههاى تنعيم فرود آمدند كه پيامبر آنان را اسير و سپس آزاد كرد[35]; همچنين در فتح مكه پيامبر همه كافران را، به جز شمارى اندك، بدون گرفتن فديه آزاد كرد.[36]
ب. آزادى با فديه:
فديه گرفتن از اسيران دشمن در برابر آزادى آنان جايز است: «فَشُدُّوا الوَثاقَ فَاِمّا مَنّا بَعدُ و اِمّا فِداءً» (محمد/47، 4); همچنين آيه69 انفال/8 استفاده از غنايم (جنگ بدر) را براى مسلمانان حلال شمرده است: «فَكُلوا مِمّا غَنِمتُم حَلـلاً طَيِّبـًا» كه جمله «مِمّاغَنِمتُم» افزون بر اموال، فديهاى كه در برابر آزادى اسيران گرفته شده را نيز شامل است[37]; اما بيشتر مفسّران اهلسنّت بر اين عقيدهاند كه مدلول آيه «ما كانَ لِنَبِىّ اَن يَكونَ لَهُ اَسرى حَتّى يُثخِنَ فِى الاَرضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنيا» (انفال/8، 67) كه درباره جنگ بدر نازل شده، نهى از گرفتن فديه در برابر آزادى اسيران است و در واقع آيه، فديهگرفتن مسلمانان در برابر آزادى اسيران را برخلاف رضاى خداوند دانسته است; به همين جهت آيه بعد آنان را شديداً سرزنش كرده است: «لَولاكِتـبٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُم فيما اَخَذتُم عَذابٌ عَظيم» (انفال/8، 68) كه طبق اين تفسير مراد از «ما اَخَذتُم» فديه است و در تأييد اين نظريه روايات متعددى از صحابه و تابعان نيز نقل كردهاند; ازجمله از ابوهريره در تفسير آيه فوق نقل شده كه گرفتن فديه تا روز جنگ بدر حرام بود و زمانى كه مسلمانان پيش از حليت آن به گرفتن فديه اقدام كردند آيه مذكور در مذمت آنان نازلشد.[38] در روايتى ديگر در تفسير همين آيه از او چنين نقل شده است: اگر نه اين بود كه در علم من (خدا) گذشته است كه در آينده فديه اسيران را حلال خواهم كرد، به جهت گرفتن فديه پيش از حليت آن، عذاب بزرگى بر شما وارد مىشد.[39] از حسن بصرى نيز نقل شده كه مسلمانان پيش از دستور خداوند، از اسيران فديه گرفتند; به همين جهت آنان را سرزنش، سپس گرفتن فديه را جايزكرد.[40]برخى معتقدند كه پيامبر در گرفتن فديه خطا كرده است; ازاينرو اين سرزنش او را نيز شامل مىشود. چنين عقيدهاى برخى از مفسران اهلسنت را بر آن داشته تا به نحوى آن را توجيه كنند. به گفته ابوعلىجبائى گرفتن فديه و آزاد كردن اسيران از گناهان صغيره بوده كه به عدالت پيامبر و اصحابش لطمهاى نمىزند; زيرا بر عدم خروج عاملان اين گناه از عدالت اجماع شده است.[41] به گفته برخى ديگر، رسولخدا در اين امر به اجتهاد خود عمل كرده و خطا در اجتهاد، كيفر ندارد.[42]
در پاسخ بايد گفت: اولاً هرگونه خطا و معصيت با عصمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)منافات دارد; ثانياً مراد اصلى آيه67 انفال/8 نهى از گرفتن اسير در بحبوحه جنگ و پيش از شكست دشمن است، نه گرفتن فديه و مراد از «ما اَخَذتُم» نيز همان گرفتن اسير پيش از اثخان است، نه فديههايى كه گرفته شد;[43] ثالثاً نهتنها بر حرمت گرفتن فديه پيش از جنگ بدر، دليلى نيست; بلكه بر حليت آن نيز شواهدى وجود دارد; ازجمله از آيه85 بقره/2 برمىآيد كه فديه در شرايع گذشته جايز بوده است[44] و بر نسخ آن پس از ظهور اسلام دليلى نيست و بر فرض حرمت، طبق برخى نقلها حكم جواز آن پيش از جنگ بدر و در سريّه عبداللّهبنجحش نازل شده است;[45] رابعاً تهديد و سرزنش در آيه، پيامبر را در بر نمىگيرد; زيرا پيامبر هيچگاه بدون فرمان خداوند دست بهكارى نمىزد تا مورد عتاب قرار گيرد. مؤيد اين مطلب سياق آيه است كه ابتدا كه سخن درباره قانون كلى ممنوعيت گرفتن اسير در حين درگيرى است پيامبر را مخاطب قرار مىدهد: «ما كانَ لِنَبِىّ...» ; اما در ادامه كه گرفتن فديه مطرح است لحن را تغيير داده، به جماعت مسلمانان خطاب مىكند: «تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنيا». پرداخت فديه به دشمن براى آزادسازى اسيران در اديان گذشته معمول بوده است. آيه85 بقره/2 يهود را بهسبب ايمان به برخى از احكام تورات، ازجمله پرداخت فديه براى آزادى اسيران و عدم ايمان به برخى ديگر، توبيخ كرده است و فقيهان اسلامى نيز به جز حنفيان آن را جايز شمردهاند.[46]
4. بردگى:
در مورد برده قرار دادن اسيران كافر، فقيهان به آيات قرآن، سيره پيامبر و روايات اهلبيت(عليهم السلام)استناد كردهاند; ازجمله به آيه4محمّد/47 استناد شده است. برخى جمله «فَشُدُّوا الوَثاقَ» را در اين آيه دليل بر برده قرار دادن اسير دانستهاند[47] و گروهى به جمله «فَاِمّا مَنّا بَعدُ» استدلال كرده و گفتهاند: منت گذاشتن بر اسير به اين است كه او را نكشند.[48] استدلال به اين آيه ناتمام است; زيرا جمله اوّل كنايه از گرفتن اسير است و هيچ ظهورى در برده قرار دادن اسير ندارد و استدلال به جمله دوم نيز صحيح نيست; زيرا چنين استدلالى زمانى تمام است كه كشتن اسير جايز باشد. افزون بر اينكه جمله «فَاِمّا مَنّا بَعدُ» در برابر جمله «واِمّا فِداءً» است; يعنى منت گذاشتن بر اسير به اين است كه او را بدون فديه آزاد كنند، نه اينكه از كشتن او صرف نظر كرده، او را برده قرار دهند.از سيره نبوى نيز به برخورد پيامبر با اسيران استشهاد شده است كه آن حضرت اسيران را برده قرار داده، ميان مسلمانان قسمت مىكرد، يا مىفروخت.[49] ازجمله در شأن نزول آيه «فَريقـًا تَقتُلونَ و تَأسِرونَ فَريقـا» (احزاب/33، 26) نقل شده كه پيامبر حدود 750 نفر از زنان و كودكان بنىقريظه را به اسارت گرفت[50] و گروهى از آنان را ميان مسلمانان قسمت كرد و گروهى را با سعدبنزيدانصارى به نجد فرستاد، تا با فروش آنان سلاح و اسبان جنگى تهيه كنند[51]; همچنين در شأن نزول آيه «ثُمَّ اَنزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسولِهِ و عَلَى المُؤمِنينَ... و عَذَّبَ الَّذينَ كَفَروا و ذلِكَ جَزاءُ الكـفِرين» (توبه/9، 26) كه درباره جنگ مسلمانان با قبيله هوازن نازل شده نقل گرديده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)حدود 6000 نفر از زنان و كودكان اين قبيله را اسير و ميان مسلمانان قسمت كرد; اما با اسلام آوردن هوازن، آنان نمايندگانى را براى آزادى اسيران خود نزد پيامبر فرستادند كه آن حضرت سهم خود و بنىهاشم را به آنان بخشيد و ديگر مسلمانان نيز به جز گروهى كه درخواست فديه كردند، اسيران خود را آزادكردند.[52]
همچنين از امامان معصوم(عليهم السلام) روايت شده است كه كافر بعد از اسارت، ملك مسلمانان محسوب شده، امام مخير است او را در برابر فديه يا بدون فديه آزاد كند، يا او را به بردگى بگيرد.[53]
فقيهان شيعى براساس دلايل مذكور و اهلسنّت به استناد سيره خلفا، به اتفاق به جواز بردگى زنان و اطفال اسير شده كافر حكم كردهاند.[54] بيشتر فقيهان بردگى مردان را نيز جايز دانستهاند.[55] البته اجراى چنين حكمى شرايط خاص زمانى و مكانى خود را دارد و در هر عصرى اجرا نمىشود. (
5. ازدواج با زنان اسير:
يكى از پيآمدهاى رايج بردگى زنان، ميان اعراب نكاح با آنان بوده است كه در اسلام نيز بهصورت تعديل شده و قانونمند جايز دانسته شده است. آيات 23ـ24 نساء/4 ازدواج با گروهى از زنان ازجمله زنان شوهردار را حرام دانسته است; اما زنان شوهردارى را كه اسير و برده مسلمانان باشند از اين حكم مستثنا كرده است:«حُرِّمَت عَلَيكُم... والمُحصَنـتُ مِنَ النِّساءِ اِلاّ مامَلَكَت اَيمـنُكُم» كه برخى مراد از «ما مَلَكَت اَيمـنُكُم» را زنان شوهردارى دانستهاند كه به اسارت مسلمانان درآمدهاند; چنانكه از على(عليه السلام)نيز روايت شده است.[56]گفته شده: اين آيه درباره اسيران غزوه اوطاس نازل شده و پيامبر بعد از اطمينان از باردار نبودن زنان شوهردار به مسلمانان اجازه داد با آنان ازدواج كنند.[57] روا بودن ازدواج با چنين زنانى، به جهت فسخ شدن زوجيت آنها با شوهرانشان است.[58] البته برخى معتقدند درصورتى كه به همراه شوهرانشان اسير شوند نكاح آنان فسخ نمىشود.[59] درباره فلسفه اين جواز گفته شده: باقى گذاردن چنين زنانى بدون شوهر ظلم به آنان و بازگرداندنشان به محيط كفر نيز برخلاف اصول تربيتى اسلام است.[60]احسان به اسير:
در جاهليت، اسيران جنگى در معرض انواع شكنجه، قتل، قطع عضو و بيگارى قرار مىگرفتند و حتى گاهى در بارگاه خدايان قربانى مىشدند[61]; ولى اسلام نيكى كردن به اسير را لازم دانسته تا آنجا كه اطعام او را از صفات ابرار شمرده است: «اِنَّ الاَبرارَ ... * ويُطعِمونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسكينـًا و يَتيمـًا واَسيرا». (انسان/76، 5 و 8) مفسران در تفسير كلمه اسير در اين آيه از زندانى، عبد، عيال مرد نيز نام بردهاند; ليكن بيشتر مفسّران اسيران جنگى را از مصاديق بارز آن دانسته[62] و گروهى آن را در اسيران جنگى منحصر دانستهاند.[63] در اين آيه خداوند اطعامكنندگان به اسير را مدح كرده، در آيات بعد به آنان پاداش نيك و حفظ از عذاب قيامت را وعده داده است: «فَوَقـهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ اليَومِ و لَقـّهُم نَضرَةً وسُرورا». (انسان/76،11) در روايات نيز اطعام اسيران و احسان و نيكى به آنان سفارش شده است.[64]دعوت اسير به اسلام:
يكى از اهداف جنگ در اسلام، دعوت كافران به دين خدا است; ازاينرو مسلمانان بايد آنان را به اسلام تشويق كنند. آيه70 انفال/8 پيامبر را به تشويق اسيران به اسلام، با سخنان دلگرمكننده، سفارشمىكند: «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لِمَن فى اَيديكُم مِنَ الاَسرَى اِن يَعلَمِ اللّهُ فى قُلوبِكُم خَيرًا يُؤتِكُم خَيرًا مِمّا اُخِذَ مِنكُم و يَغفِر لَكُم واللّهُ غَفورٌ رَحيم» كه مقصود از اولين واژه «خَيرًا» اسلام و نور ايمان و مراد از «مِمّااُخِذَ مِنكُم» فديه گرفته شده از اسيران است.[65]نقل شده كه از اسيران بدر، عبّاس، نوفل و عقيل مسلمان شدند و نيز روايت شده كه روزى براى پيامبر اموالى آوردند. پيامبر به عبّاس فرمود: عبايت را پهن كن و مقدارى از اين اموال را برگير. پس از آن كه عبّاس اموال را گرفت آن حضرت فرمود: اين همان چيزى است كه خداوند تعالى مىگويد: «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لِمَن فى اَيديكُم مِنَ الاَسرَى...» [66] و نيز از خود عبّاس نقل شده كه اين آيه درباره من و يارانم نازل شده است.[67] از آنجا كه ممكن است برخى از اسيران مشرك از اين كار سوء استفاده كرده، با تظاهر به اسلام[68] قصد خيانت به مسلمانان را داشته باشند، آيه بعد به آنها هشدار مىدهد كه اگر قصد خيانت داشته باشند خداوند قادر است بار ديگر آنان را به اسارت مسلمانان درآورد: «واِن يُريدوا خيانَتَكَ فَقَد خانُوا اللّهَ مِن قَبلُ فَاَمكَنَ مِنهُم و اللّهُ عَليمٌ حَكيم». (انفال/8، 71)
منابع
آثار الحرب فى الفقه الاسلامى; احكام القرآن، جصاص; الاسلام و العلاقات الدوليه; الاسير فى الاسلام; التبيان فى تفسير القرآن; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تفسير التحريروالتنوير; التفسيرالكبير; تفسير المنار; التفسيرالمنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج; تفسير نمونه; تهذيب الاحكام; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; الجامعلاحكام القرآن، قرطبى; جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام; روضالجنان و روحالجنان; السيرة الحلبيه; السيرة النبويه، ابنهشام;الصحيح من سيرة النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله); الفرقان فى تفسيرالقرآن; الفقه الاسلامى و ادلته; قاموسكتاب مقدس; كتاب الجهاد; الكشاف; لسانالعرب; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المغنى و شرح الكبير; مفردات الفاظ القرآن; الموسوعة الفقهيه الميسره; المهذب; الميزان فى تفسيرالقرآن، نيلالاوطار من احاديث سيدالاخبار.سيدجعفر صادقىفدكى
[1]. مفردات، ص76; لسانالعرب، ج1، ص140، «أسر».
[2]. التحقيق، ج1، ص83، «أسر».
[3]. همان; جامعالبيان، مج14، ج29، ص261; مجمعالبيان، ج10، ص617.
[4]. جامعالبيان، مج14، ج29، ص260ـ261; الكشاف، ج4، ص668; التحريروالتنوير، ج26، ص384ـ385.
[5]. الفقهالاسلامى، ج8، ص5910; كتابالجهاد، ص304.
[6]. الموسوعة الفقهيه، ج2، ص154ـ155.
[7]. مجمعالبيان، ج2، ص611; الكشاف، ج1، ص391.
[8]. كتاب مقدس، دوم پادشاهان، 15: 29 و 17: 24; قاموس كتاب مقدس، ص66.
[9]. الميزان، ج18، ص225.
[10]. الميزان، ج9، ص151ـ152.
[11]. مجمعالبيان، ج3، ص137.
[12]. التحريروالتنوير، ج26، ص79.
[13]. الميزان، ج9، ص134.
[14]. الصحيح من سيره، ج5، ص116.
[15]. جامعالبيان، مج6، ج10، ص55.
[16]. الفرقان، ج9ـ10، ص292; التحريروالتنوير، ج26، ص79; نمونه، ج7، ص243.
[17]. التفسير الكبير، ج28، ص45; الفرقان، ج26ـ27، ص89.
[18]. التفسير الكبير، ج28، ص45.
[19]. الميزان، ج9، ص151.
[20]. الميزان، ج2، ص166ـ167.
[21]. مجمعالبيان، ج5، ص12.
[22]. مجمعالبيان، ج9، ص145 و 147; جامعالبيان، مج13، ج26، ص53; التبيان، ج9، ص291.
[23]. تفسير قمى، ج1، ص296.
[24]. السيرةالنبويه، ج3، ص128.
[25]. جواهرالكلام، ج21، ص122ـ126.
[26]. المنار، ج10، ص95ـ100; الميزان، ج9، ص135.
[27]. تفسير قرطبى، ج16، ص151; جواهرالكلام، ج21، ص122.
[28]. تفسير قرطبى، ج16، ص151ـ152.
[29]. الفقه الاسلامى، ج47، ص288 و 292.
[30]. المغنى، ج10، ص401.
[31]. التفسير الكبير، ج28، ص44.
[32]. المغنى، ج10، ص401; المهذب، ج1، ص316ـ317.
[33]. الفقه الاسلامى، ج8، ص5917.
[34]. الفقه الاسلامى، ج8، ص5917; المغنى، ج10، ص401.
[35]. مجمعالبيان، ج9، ص186.
[36]. الفقه الاسلامى، ج8، ص5917.
[37]. الميزان، ج9، ص137.
[38]. جامع البيان، مج6، ج10، ص59.
[39]. جامع البيان، مج6، ج10، ص59.
[40]. همان، ص58.
[41]. التبيان، ج5، ص157.
[42]. المنار، ج10، ص94.
[43]. الفرقان، ج10، ص293.
[44]. احكام القرآن، ج1، ص57.
[45]. السيرة الحلبيه، ج2، ص192; الصحيح من سيره، ج5، ص111.
[46]. الاسلام و العلاقات الدوليه، ص240.
[47]. الفقه الاسلامى، ج 8، ص5916.
[48]. التحريروالتنوير، ج26، ص80; جواهرالكلام، ج21، ص127.
[49]. الفقه الاسلامى، ج8، ص5916; نيل الاوطار، ج8، ص145ـ156.
[50]. الميزان، ج16، ص302.
[51]. السيرة النبويه، ج3، ص245; الميزان، ج16، ص303.
[52]. مجمعالبيان، ج5، ص28ـ31.
[53]. وسائلالشيعه، ج15، ص71ـ72; جواهرالكلام، ج21، ص125ـ127.
[54]. الفقهالاسلامى، ج8، ص5911ـ5912; جواهرالكلام، ج21، ص120.
[55]. آثار الحرب، ص445; جواهرالكلام، ج21، ص126.
[56]. مجمعالبيان، ج3، ص51.
[57]. مجمعالبيان، ج3، ص51.
[58]. جواهرالكلام، ج21، ص140ـ141.
[59]. المنير، ج5، ص10; احكام القرآن، ج2، ص195.
[60]. نمونه، ج3، ص333ـ334.
[61]. الاسير فى الاسلام، ص116.
[62]. جامعالبيان، مج14، ج29، ص260ـ261; مجمعالبيان، ج10، ص617; روضالجنان، ج20، ص75.
[63]. الميزان، ج20، ص126ـ127.
[64]. تهذيب، ج5، ص120ـ121; جامعالبيان، مج14، ج29، ص260.
[65]. مجمعالبيان، ج4، ص860.
[66]. الميزان، ج9، ص139.
[67]. مجمعالبيان، ج4، ص860.
[68]. جامعالبيان، مج6، ج10، ص66.