ارتجاع: واپسگرايى، بازگشت يا پافشارى بر آداب و عقايد باطل گذشتگان و مخالفت با پيشرفت و نوآورى
ارتجاع از ريشه «رجع» و در لغت بهمعناى بازگشت و بازگردانيدن به وضعيت پيشين[34] و گاه بهمعناى تبديل چيزى از كار افتاده و كهنه به چيزى جديد و كارآمد است.[35] اين واژه در اصطلاحى نوآمد در حوزه علوم اجتماعى، به هرگونه دفاع از وضعيت موجود حاكم و نظام فرسوده و رو به زوال يا مخالفت با نوآورى و پيشرفتهاى اجتماعى، سياسى و اقتصادى اطلاق شده،[36] افزون بر امور فردى و مادّى، گاه در امور اجتماعى و عرصه انديشه نيز به منظور، احياى سنّتهاى قديم و منسوخ طرح مىشود;[37] مجموعه گروههاى موسوم به «سلفيّه» كه در دوره اخير، روىكردى سياسى ـ اجتماعى يافتهاند، اين نوع ديدگاه را دارند.[38] اصطلاح ارتجاع (Reaction)در مرزبندى گرايشهاى سياسى بهطور معمول بر جناحهاى راست سنّتى اطلاق مىشود كه با دگرگونىهاى بنيادين در نهادهاى اجتماعى مخالفت جدّى دارند و در موارد بسيارى از سوى گروههاى چپ در برابر راستگرايان و گاه مذهبيان بهكار مىرود;[39] ازاينرو اين اصطلاح با اصطلاحات اصولگرايى، محافظهكارى و سنّتگرايى، حوزه معنايى مشتركى يافته است.از آنجا كه دو مفهوم «ارتجاع» و «ترقّى خواهى» مفاهيمى نسبى هستند، چه بسا امرى در وضعيّت و جامعهاى خاص، از مصاديق ارتجاع بوده و در موقعيّت و جامعهاى ديگر، نوعى پيشرفت و ترقّى بهشمار آيد.[40]در مجموع، مهمترين وجه اشتراك تعاريف گوناگون «ارتجاع»، بار منفى آن است; بدين سبب در دورههاى مختلف تاريخى، افراد، گروهها و جوامع گوناگون از اين واژه به منظور حمله به دشمنان و رقيبان خود سود بردهاند كه در اين ميان، دين اسلام نيز گاه از اين اتّهام مصون نبوده است ;بدين لحاظ، بسيارى از انديشهوران مسلمان و غير مسلمان با تكيه بر گوهر و اصول بنيادين اسلام از يك سو و مطالعه تاريخ تمدّن* اسلامى از سوى ديگر به مقابله با اين اتّهام برخاستهاند.[41]
ارتجاع در قرآن:
اين واژه در قرآن بهكار نرفته; امّا مفهوم آن را مىتوان در قالب عبارتهاى «پافشارى بر عقايدپدران» و «بازگشت به جاهليّت*» يا «بازگشت به عقب» جست: (مائده/5، 103ـ104; بقره/2، 143 و 170; آلعمران/3، 149; ابراهيم/14، 10; مؤمنون/23، 66; لقمان/31، 21; صافات/37، 69ـ70).با توجّه بهمعناى ارتجاع مىتوان ارتداد* فقهى را اعمّ از آن دانست; چرا كه ارتداد فقهى روىگردانى از دين حق و گرايش به آيين جديد را نيز شامل مىشود; درحالىكه در ارتجاع، گرايش و بازگشت به سنّتهاى قديم و منسوخ صورت مىگيرد; البتّه تعابير قرآنى ارتداد نيز همسو با مفهوم ارتجاع فقط از بازگشت به آيين پيشين يادكردهاند; گرچه پذيراى توسعه معنايى مفهوم فقهى ارتداد نيز هستند. مهمّ از نظر قرآن، وفادارى بر دين حق و عدم روىگردانى از آن است; حال چه روى گردانى در قالب بازگشت به آيينهاى گذشته يا گرايش به آيينهاى جديد صورتپذيرد.
جريانهاى ارتجاعى:
در قرآن از وجود روحيّه اصرار و پافشارى بر آيينهاى گذشته در برابر دين حقّى كه هر بار بهوسيله پيامبرى از سوى خداوند تجديد مىشد، يادشده است. اين روحيّه ميان اقوام و ملل گوناگونى چون قوم ابراهيم (انبياء/21، 52ـ53; شعراء/26، 69ـ74) شعيب (اعراف/7، 88) ثمود (هود/11، 62) عاد (اعراف/7،65 و 70) نوح (نوح/71، 23ـ24) قوم موسى و فرعونيان (يونس/10،78; قصص/28، 36) نيز كافران و مشركان صدر اسلام و (بقره/2،170; مائده/5، 104; صافات/37، 69ـ70) گزارش شده است. قرآن با اشاره به اينكه انتخاب عقايد باطل از سوى پيشينيان، از بىخردى و جهل* ناشى بوده، اصرار نسلهاى بعدى بر آن عقايد و نپذيرفتن دعوت حق مبنى بر پيروى از كتاب خدا و پيامبر را سرزنش مىكند: «واِذا قيلَ لَهُم تَعالَوا اِلى ما اَنزَلَ اللّهُ واِلَى الرَّسولِ قالوا حَسبُنا ما وجَدنا عَلَيهِ ءَاباءَنا اَو لَو كانَ ءَاباؤُهُم لا يَعلَمونَ شيــًا و لايَهتَدون». (مائده/5،104) اهل*كتاب هرچند بتپرست نبودند، لكن به جهت اصرار بر آيين گذشته خود و نپذيرفتن دين اسلام، بر اثر تعصبات قومى و حسادت، از نگاه قرآن، به نوعى، مرتجع دانسته شدهاند (بقره/2،91). برخى از آنان همكيشانشان را به پافشارى بر عقايد باطل خود و پيروى نكردن از غير دين يهود سفارش مىكردند (آلعمران/3،73)، و براى نپذيرفتن آيينِ جديد (اسلام)، به بهانههايى دروغين متوسّل مىشدند (آلعمران/3،183). منافقان نيز برخلاف ظاهر، خواهان عقايد جاهلى بودند; چنانكه خود به اين امر اعتراف مىكردند: «واِذا لَقوا الَّذينَ ءامَنوا قالوا ءامَنّا واِذا خَلَوا اِلى شَيـطينِهِم قالوا اِنّا مَعَكُم اِنَّما نَحنُ مُستَهزِءون». (بقره/2،14) آنها مىكوشيدند تا مسلمانان را به بهانههاى گوناگون به عقايد گذشته جاهلى بازگردانند كه قرآن مسلمانان را از اين امر آگاه ساخته، آنان را از پيروى منافقان و يهود[42] برحذر داشته، و ارتجاع و بازگشت به عقايد باطل پيشين را نتيجه اينگونه پيروىها دانسته است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن تُطيعوا الَّذينَ كَفَروا يَرُدّوكُم عَلى اَعقـبِكُم فَتَنقَلِبوا خـسِرين». (آلعمران/3،149) بازگشت منافقان از ظاهر اسلام به كفر در برهههاى گوناگونى صورت پذيرفته كه قرآن در آيات متعدّدى از آن يادكرده است: «ذلِكَ بِاَنَّهُم ءامَنوا ثُمَّ كَفَروا...». (منافقون/63،3) همچنين طبق نقل قرآن، مسأله قبله يا تغيير آن[43] براى نماياندن پديده ارتجاع و شناخت مرتجعان از مؤمنان راستين بوده است: «...و ما جَعَلنَا القِبلَةَ الَّتى كُنتَ عَلَيها اِلاّ لِنَعلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلى عَقِبَيهِ...». (بقره/2،143)در ماجراى جنگ اُحُد و به دنبال شايعه شهادت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز گروهى از اين افراد به ظاهر مسلمان به فكر بازگشت به بتپرستى افتادند و برخى نيز از دين دست كشيدند[44] كه آيه144 آلعمران/3 آنان را سرزنش كرده است: «ومامُحَمَّدٌ اِلاّ رَسولٌ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِن ماتَ اَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلى اَعقـبِكُم...». همچنين پس از رحلت آن حضرت، گروهى به گذشته خويش بازگشتند[45] و به زنده كردن دوباره آداب و سنن جاهلى پرداختند; چنانكه اين پديده در روايات متعدّدى از طريق شيعه و اهلسنّت منعكس شده است.[46]
عوامل و زمينههاى ارتجاع:
باتوجّه به آيات مىتوان عوامل ارتجاع را به دو عاملِ درونى (عواملى كه در خود شخص وجود دارند) و عوامل بيرونى (عواملى كه از خارج، ارتجاع شخص را سبب مىشوند) تقسيم كرد. قرآن در طول همه اين عوامل، از شيطان بهطور خاص يادكرده و او را در ايجاد و زمينهسازى عوامل ارتجاع مؤثّر مىشمارد.آيه21 لقمان/31 پافشارى بر آيين پدران و نپذيرفتن كتاب خدا را پاسخى از سوى كافران به فراخوانىِ شيطان* به عذاب سوزان تلقّى مىكند: «واِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعوا ما اَنزَلَ اللّهُ قالوا بَل نَتَّبِعُ ما وجَدنا عَلَيهِ ءاباءَنا اَو لَو كانَ الشَّيطـنُ يَدعوهُم اِلى عَذابِ السَّعير» (لقمان/31،21). آيه60 نساء نيز درخواست داورى از حاكمان باطل را پس از ايمان آوردن به دين حق كه به نوعى ارتجاع است، خواسته شيطان براى گمراهسازى انسان و به بيراهه كشيدن او دانسته:[47]«اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ يَزعُمونَ اَنَّهُم ءامَنوا بِما اُنزِلَ اِلَيكَ ومااُنزِلَ مِن قَبلِكَ يُريدونَ اَن يَتَحاكَموا اِلَى الطّـغوتِ وقَد اُمِروا اَن يَكفُروا بِهِ ويُريدُ الشَّيطـنُ اَن يُضِلَّهُم ضَلـلاً بَعيدا». (نساء/4،60)
اين عمل از نگاه قرآن، نشانه ارتجاع و ارتداد منافقان است. همچنين نقش شيطان در ارتجاع از آيه25 محمد/47 نيز فهميده مىشود. در اين آيه، عامل ارتجاع و ارتداد به گذشته، جلوهگرى كفر بهدست شيطان دانسته شده است: «اِنَّ الَّذينَ ارتَدّوا عَلى اَدبـرِهِم مِن بَعدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الهُدَى الشَّيطـنُ سَوَّلَ لَهُم واَملى لَهُم». اكنون پس از شناخت نقش شيطان به بررسى ساير عوامل و زمينههاى ارتجاع مىپردازيم:
1. خو گرفتن به عادات و سنن گذشته:
انسان كه در امور مادّى تنوّع طلب و نوگرا است، اغلب در امور معنوى و اعتقادات مذهبى از نوآورى گريزان و به آرامش و ثبات متمايل است; ازاينرو پيامبران هنگام ابلاغ آيين جديد الهى با اين واكنش از سوى اقوام خود مواجه مىشدند كه «ما چنين چيزى را ميان نياكانمان نشنيدهايم» (مؤمنون/23،24)، و به همين جهت، آنان درباره اين آيينِ متعارض با عقايد پدرانشان، اظهار ترديد مىكردند. (ابراهيم/14، 9ـ10; ص/38، 4ـ5)2. تعصّبات قومى و نژادى:
در برخى آيات از تأثير تعصّبات* قومى و نژادى در مقاومت اقوام در مقابل دعوت پيامبران يادشده است (بقره/2، 170; مائده/5، 104; اعراف/7، 28; يونس/10، 78 و...); چنانكه يهود فقط به جهت برانگيختن پيامبر اسلام ازميان نژاد عرب و نه نژاد آنها، از پذيرش اسلام امتناع ورزيدند.[48]3. نادانى:
در آيه138 اعراف/7 موسى(عليه السلام)بازگشت بنىاسرائيل را به بتپرستى، پس از رهايى از دست فرعون، بر اثر نادانى آنان مىداند: «وجـوَزنا بِبَنى اِسرءيلَ البَحرَ ... قالوا يـموسَى اجعَل لَنا اِلـهـًا كَما لَهُم ءالِهَةٌ قالَ اِنَّكُم قَومٌ تَجهَلون». همچنين طبق آيه64 زمر/39 مشركان به جهت فراخواندن مسلمانان به ارتجاع و بازگشت به بتپرستى، جاهل خوانده شدهاند: «قُل اَفَغَيرَ اللّهِ تَأمُرُونّى اَعبُدُ اَيُّهَا الجـهِلون» ; چنانكه باديهنشينى و دورى از فرهنگ و تمدّن كه خود از زمينههاى نادانى است، يكى از اسباب پافشارى بر عقايد كهنه و باطل دانسته شده: «اَلاَعرابُ اَشَدُّ كُفرًا ونِفاقـًا واَجدَرُ اَلاّ يَعلَموا حُدودَ ما اَنزَلَ اللّهُ...». (توبه/9،97) مقاومت بيشتر اين افراد در برابر دين حق به جهت طبيعت خشك، دورى از فرهنگ، علم و عالمان است كه آنان را از نيكانديشى دور ساخته است.[49] آيه68 مؤمنون/23 مشركان را به جهت نپذيرفتن اسلام سرزنش كرده، منشأ آن را عدم تدبر وانديشه دانسته است: «اَفَلَم يَدَّبَّرُوا القَولَ اَم جاءَهُم ما لَم يَأتِ ءاباءَهُمُ الاَوَّلين» ; چنانكه عامل اصلى گزينش چنين عقايدى نيز از سوى پيشينيان، جهل و بىخردى آنان دانسته شده است.(بقره/2، 170)4. حاكمان ظالم:
در برخى آيات، از حاكمان و سردمداران ظالم بهصورت يكى از عوامل ارتجاع اقوام به عقايد باطل، يادشده است. فرعون براى بازگرداندن گروندگان به موسى به عقايد باطل گذشته، آنان را به قطع دست و پا و به صليب كشيدن تهديد مىكند: «...ءامَنتُم بِهِ قَبلَ اَن ءاذَنَ لَكُم ... فَسَوفَ تَعلَمون * لاَُقَطِّعَنَّ اَيدِيَكُم واَرجُلَكُم مِن خِلـف ثُمَّ لاَُصَلِّبَنَّكُم اَجمَعين» (اعراف/7، 123ـ124; طه/20، 17; كهف/18، 19ـ20) نيز بيم اصحاب كهف از فشار و اِعمال زور حاكمان كافر عصر خود را به جهت ارتداد و ارتجاع به آيين باطل گزارش داده است: «اِنَّهُم اِن يَظهَروا عَلَيكُم يَرجُموكُم اَو يُعيدوكُم فى مِلَّتِهِم...».5. اشراف و مترفان:
ازجمله كسانىكه با دعوت انبيا مخالفت مىكردند، مترفان* بودند: «وما اَرسَلنا فى قَريَة مِن نَذير اِلاّ قالَ مُترَفوها اِنّا بِما اُرسِلتُم بِهِ كـفِرون». (سبأ/34،34) آنان، هم خود بر عقايد باطل گذشتگان پاى مىفشردند: «وكَذلِكَ ما اَرسَلنا مِن قَبلِكَ فى قَريَة مِن نَذير اِلاّ قالَ مُترَفوها اِنّا وجَدنا ءاباءَنا عَلى اُمَّة و اِنّا عَلى ءاثـرِهِم مُقتَدون» (زخرف/43،23)، و هم به زير دستانشان سفارش مىكردند كه بر آيين پيشين خود بمانند و از آن دست برندارند: «وانطَـلَقَ المَلاَُ مِنهُم اَنِ امشوا واصبِروا عَلى ءالِهَتِكُم اِنَّ هـذا لَشَىءٌ يُراد...». (ص/38، 6ـ8) آنان مردم را چنين بيم مىدادند كه با پيروى از پيامبر و در نتيجه دست برداشتن از آيين نياكان، زيان خواهند ديد: «وقالَ المَلاَُ الَّذينَ كَفَروا مِن قَومِهِ لـئِنِ اتَّبَعتُم شُعَيبـًا اِنَّكُم اِذًا لَخـسِرون». (اعراف/7،90) مقصود از خسران در اين كلام، ضرر مادّى چون از دست دادن سرمايه يا هلاكت[50][بهدست آن مترفان] بوده يا ضرر معنوى و خسارت در آيين است.[51] گويى آنها، راه نجات را در بتپرستى* مىپنداشتند.[52] همچنين آنان از حربههاى ديگرى، مانند اخراج از شهر و آبادى براى بازگرداندن مؤمنان به آيين باطل استفاده مىكردند: «قالَ المَلاَُ الَّذينَ استَكبَروا مِن قَومِهِ لَنُخرِجَنَّكَ يـشُعَيبُ والَّذينَ ءامَنوا مَعَكَ مِن قَريَتِنا اَولَتَعودُنَّ فى مِلَّتِنا...». (اعراف/7،88) آنان از شعيب و گروندگان به او مىخواستند كه به آيين بتپرستى بازگردند. گويى شعيب پيشتر بر آن آيين بوده است. برخى اين پندار را ناشى از مخفىسازى و تقيّه شعيب* در گذشته[53] يا سكوت او و مأموريّت نداشتن وى براى تبليغ[54] دانستهاند يا اينكه خطاب، فقط پيروان پيامبر را دربرگيرد.[55] برخى نيز گفتهاند كه مادّه «عود» با «الى» بهمعناى بازگشت و با «فى» بهمعناى دگرگونى و تغيير حالتاست.[56]6. مشركان و اهلكتاب:
طبق بيان قرآن، مشركان نهتنها دشمن مسلمانان بوده، بلكه مايل بودند آنان به كفر بازگردند: «اِن يَثقَفوكُم يَكونوا لَكُم اَعداءً...وودّوا لَو تَكفُرون» (ممتحنه/60، 2)، و در رسيدن به اين مقصود، پيوسته با آنان مىجنگيدند: «...ولا يَزالونَ يُقـتِلونَكُم حَتّى يَرُدّوكُم عَن دينِكُم اِنِ استَطـعوا...» (بقره/2،217)، و حتّى به مسلمانان وعده مىدادند درصورت پيروى از آنان، بار گناهانشان را به گردن مىگيرند: «وقالَ الَّذينَ كَفَروا لِلَّذينَ ءامَنُوااتَّبِعوا سَبيلَنا ولنَحمِل خَطـيـكُم» (عنكبوت/29، 12); ازاينرو قرآن به مؤمنان هشدار مىدهد كه درصورت پيروى از مشركان، آنان را به عقايد باطل پيشين بازمىگردانند. (آلعمران/3، 149) آنان در مواردى نيز با تهديد و ارعاب، پيامبران و پيروانشان را به بازگشت به آيين خود امر مىكردند: «وقالَ الَّذينَ كَفَروا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنَّكُم مِن اَرضِنا اَو لَتَعودُنَّ فى مِلَّتِنا». (ابراهيم/14، 13; اعراف/7، 88) از سوى ديگر، اهلكتاب بهويژه يهود[57] نيز به منظور رواج پديده ارتجاع و بازگشت به آيين باطل ميان مسلمانان، به حربههايى دست زدند كه در اين ميان، مهمترين حيله آنان براى بازگشت مسلمانان به جاهليّت اين بود كه به برخى از هم كيشان خود توصيه كردند كه صبحگاهان به اسلام بگرايند; سپس شامگاهان به بهانه اينكه محمّد(صلى الله عليه وآله) نشانه و ويژگىهاى پيامبر موعود را ندارد، از اسلام برگردند تا بدينسان در ايمان مسلمانان تزلزل ايجاد كنند «وقالَت طَـائِفَةٌ مِن اَهلِ الكِتـبِ ءامِنوا بِالَّذى اُنزِلَ عَلَى الَّذينَ ءامَنوا وَجهَ النَّهارِ واكفُرُوا ءاخِرَهُ لَعَلَّهُم يَرجِعون». (آلعمران/3،72) افزون بر اين، آنان با نفاقافكنى و ايجاد كينه و عداوت ميان مسلمانان در اين مقصود مىكوشيدند كه قرآن مسلمانان را از توطئه ارتجاع، آگاه ساخت: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن تُطيعوا فَريقـًا مِنَ الَّذينَ اوتُوا الكِتـبَ يَرُدّوكُم بَعدَ ايمـنِكُم كـفِرين». (آلعمران/3،100)آثار وپيامدهاى ارتجاع:
دربرخى از آيات، بازگشت به عقايد كهنه و باطل، سبب خسران دانسته شده است: «اِن تُطيعوا الَّذينَ كَفَروا يَرُدّوكُم عَلى اَعقـبِكُم فَتَنقَلِبوا خـسِرين». (آل عمران/3،149; حج/22، 11) كه با توجّه به دستهاى ديگر از آيات شايد بتوان اين خسران را «حرمان دائم از رستگارى»، «حبط عمل در دنيا و آخرت» و «عذاب جاودان» دانست. در ماجراى اصحاب كهف، نتيجه و پيامد بازگشت به آيين باطل، حرمان دائم از رستگارى دانسته شده است: «اِنَّهُم اِن يَظهَروا عَلَيكُم يَرجُموكُم اَو يُعيدوكُم فى مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا». (كهف/18،20) همچنين در آيه217 بقره/2 پس از بيان تلاش مشركان براى انحراف مؤمنان از دين مىافزايد: كسى كه از دين برگردد و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيكش در دنيا و آخرت ضايع مىشود و چنين كسى، اهلدوزخ و هميشه درآن خواهد بود: «ومَن يَرتَدِد مِنكُم عَن دينِهِ فَيَمُت وهُوَ كافِرٌ فَاُولـئِ كَ حَبِطَت اَعمــلُهُم فِى الدُّنيا والأَخِرَةِ واُولـئِ كَ اَصحـبُ النّارِ هُم فيها خــلِدون».آيه68ـ70 صافات/37 نيز پيامد اصرار بر عقايد باطل پدران را عذاب جهنّم دانسته است: «ثُمَّ اِنَّ مَرجِعَهُم لاَِلَى الجَحيم * اِنَّهُم اَلفَوا ءاباءَهُم ضالّين * فَهُم عَلى ءاثـرِهِم يُهرَعون». اين عذاب براى مشركان كه از مهمترين عوامل رويداد ارتجاع در جامعه هستند نيز وعده داده شده است: «حَتّى اِذا اَخَذنا مُترَفيهِم بِالعَذابِ... * قَدكانَت ءايـتى تُتلى عَلَيكُم فَكُنتُم عَلى اَعقـبِكُم تَنكِصون». (مؤمنون/23، 64ـ66)
آيه25 زخرف/43 نيز پىآمد گرايش به آيين نياكان و اصرار بر آن را انتقام الهى دانسته است: «فَانْتَقَمْنا مِنْهمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبين».
منابع
بحارالانوار; التبيان فى تفسير القرآن; التفسير الكبير; تفسير نمونه; تمدن اسلام و عرب; درآمدى بر دائرةالمعارف علوم اجتماعى; علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين; الفرقان فى تفسير القرآن; فرهنگ جامع سياسى; فرهنگ سياسى; فرهنگ فارسى; الكامل فى التاريخ; كتاب الرده; الكشاف; لسانالعرب; لغتنامه; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; موسوعة السياسه; الميزان فى تفسير القرآن; النهايه فى غريب الحديث و الاثر.سيد جعفر صادقىفدكى، عبدالصمد مجدى
[34]. النهايه، ج2، ص201; لسانالعرب، ج5، ص149; لغتنامه، ج1، ص1380.
[35]. لسانالعرب، ج5، ص151.
[36]. فرهنگ سياسى، ص5; فرهنگ فارسى، ج1، ص190.
[37]. فرهنگ سياسى، ص5; درآمدى بر دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص613.
[38]. موسوعة السياسه، ج3، ص229.
[39]. فرهنگ جامع سياسى، ص128.
[40]. فرهنگ سياسى، ص5.
[41]. علل پيشرفت اسلام; ص23ـ24; تمدن اسلام و عرب، ص51ـ54.
[42]. مجمعالبيان، ج2، ص856.
[43]. مجمعالبيان، ج2، ص416.
[44]. مجمعالبيان، ج2، ص848.
[45]. كتابالرده، ص53; الكامل، ج2، ص342ـ383.
[46]. بحارالانوار، ج22، ص351ـ353 و ج28، ص28ـ37; جامعالبيان، مج3، ج4، ص150ـ151.
[47]. مجمعالبيان، ج3، ص102; التبيان، ج3، ص238.
[48]. التبيان، ج1، ص345; مجمعالبيان، ج1، ص93 و299.
[49]. الفرقان، ج10ـ11، ص267; الكشاف، ج2، ص303.
[50]. مجمعالبيان، ج4، ص693; نمونه، ج6، ص258.
[51]. التفسير الكبير، ج14، ص181.
[52]. نمونه، ج6، ص258.
[53]. مجمعالبيان، ج4، ص690.
[54]. همان، ص254 و ج10، ص300.
[55]. همان، ص254 و ج10، ص300.
[56]. الميزان، ج12، ص34.
[57]. مجمعالبيان، ج2، ص774.