آزادى
لغويان براى آزادى معانى متعدّدى گفتهاند؛ از جمله، آن را به قدرت انتخاب، رهايى، ضدّ بندگى،[1] و استقلال* در عمل[2] و از آميختگى رها شدن[3] معنا كردهاند. در اصطلاح نيز معانى بسيارى براى آزادى بيان شده؛[4] مانند: فقدان موانع در راه تحقّق آرزوهاى انسان،[5] سلب مانع ترقّى و تكامل،[6] داشتن حق انجام هر عملى تا حدّى كه حقّ ديگران مورد تجاوز قرار نگيرد. مصون ماندن از اراده مستبدانه ديگران[7] و....تفسير درست آزادى، به انسانشناسى بستگى دارد و آن نيز به جهانشناسى وابسته است و با تفاوت اين دو، تفسير آزادى نيز متعدّد و متفاوت مىشود.[8] مفهوم آزادى به طور مطلق، بديهى و آشكاراست؛ امّا دستيابى به معانى دقيق انواع آن، باتوجّه به قيد، متعلّق و مبناى معرفتشناسى انسانى، امكانپذير خواهد بود و در غير اين صورت، ارائه معنايى دقيق و فراگير امرى ناشدنىاست.
آزادى، از امانتها و موهبتهاى الهى است كه خداى متعالى در انسان* به وديعه نهاده[9] تا بهواسطه آن، به حيات اصيل در حوزه انسان گامنهد؛[10] خود را از قيدهاى درونى و بيرونى خلاص كند و از بردگى نفس، به بندگى حق نايل شود؛[11] پس خداوند، آفريدگار انسان و همه شؤون او از جمله آزادى است و انسان در برابرش، نه تكوينى و نه تشريعى آزاد نيست؛[12] ولى در عين حال به اراده خداوند، از دو نوع آزادى برخوردار است: الف. تكوينى: بدين معنا كه در نظام آفرينش، براى انتخابِ راه و عقيده مجبور نيست و در صدور يا ترك فعل و رجحان يكى براى رسيدن به غرض خاص آزاد است؛ بدون اين كه عوامل يا موانع طبيعى يا ماوراى طبيعى او را مجبور سازند[13] و اين، همان اختيار فلسفى است كه انسان از آن برخوردار است؛ ولى در مباحث حقوقى، اين نوع آزادى مورد نظر نيست، وفقط به صورت مبنا و منشأ آزادى مورد توجّه است.[14] ب. تشريعى: بدين معنا كه او مىتواند از حقوق فطرى خويش بدون دخالت قدرت قاهرهاى از خارج، بهرهمند شود وخودراانتخابگر اصلى بداند. اين آزادى كه درباره جامعه وازنوع آزادى حقوقىواجتماعىكه افراداجتماع ازآن جهتكه عضويكجامعه هستند و مىخواهند با يكديگر زندگى كنند بايد اختياراتى را در اعمال يكديگر قائل باشند و بدان احترام گذارند، شمرده مىشود و همان امكان بهرهورى معقول از مواهبِ اختيار تكوينى و فلسفى است، يكى از اساسىترين و زيباترين حقوق براىآدمياندانسته شدهكهخداوندحراست آن را به واسطه شرع و دين و اعتقاد به خدا و معاد بر عهده انسان گذاشته است تا از اين طريق خود را به حيات معقول و هدفمند برساند؛ امّا اين آزادى با توجّه به مبانى انسانشناسىتوحيدى و الهى كه بر اساس عقلو شرع پايهريزى شده، معنادار و ثمربخش خواهد بود.
معادل عربى آزادى، «حرّيّت» است كه در قرآن نيامده و واژههاى «حرّ» (بقره/2، 178)، «تحرير» آزاد ساختن (نساء/4،92؛ مجادله/58،3؛ مائده/5، 89)، «محرّراً» آزاد شده از امور دنيا و خالص شده براى عبادت (آلعمران/3، 35) كه با حرّيّت از يك ريشهاند آمده است، واز يك ديدگاه به بحث آزادى حقوقى (موضوع بحث در اين مقاله) مربوط مىشوند. در بحث آزادى، از مشتقّات «نجاة» به معناى رها شدن و خلاص شدن (مؤمنون/23، 28 و...)، (اخراج) خارج كردن (يوسف/12، 100 و...)، آياتى كه ربوبيت غير خدا (آلعمران/3، 64)، اكراه (بقره/2، 256؛ يونس/10، 99)، اجبار (ق/50، 45) و سيطره (غاشيه/88، 21 و 22) و... را نفى مىكنند، استفاده شده است.
مبانى آزادى:
آزادى پيش از آنكه پديدهاى اجتماعى، سياسى و قراردادى باشد، قانون فطرى، طبيعى و انسانى[15] براى همه انسانها است[16] كه بر مبانى ذيل استوار مىباشد:الف. آفرينش دو بعدى انسان:
قرآن كريم انسان را موجودى مركّب از روح الهى و بدن مادّى مىداند كه زمينه بىنهايت صعود و يا سقوط را دارا است و در آيات بسيارى او را ستوده (بقره/2، 30؛ تين/95، 4؛ اسراء/17، 70 و...) و در نزديك به شصت آيه از جمله (نساء/4، 28؛ اسراء/17، 11؛ ابراهيم/14، 34 و...) او را به نوعى نكوهيده است[17] و همين دو بعد وجودى و قابليّت وى، مبناى اعطاى آزادى و به وديعه گذاشته شدن اراده در نهاد او است[18]:«إِنَّا هَدَينـهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً و إِمَّا كَفُوراً.» (انسان/76، 3)ب. اختيار طبيعى:
قرآن با نفى عقيده باطل و بىدليل جبرگرايى[19] (انعام/6، 149) و اثبات قدرت اراده* انسان بر انجام يا ترك آگاهانه اعمالش، او را موجودى مُختار مىداند؛ اگرچه اختيار* مطلق ندارد و اسباب و علل ديگرى و در رأس آنها، اراده خدا، اختيار او را محدود مىكنند، لازمه اصل اختيار تكوينى اين است كه از آزادىهاى حقوقى نيز برخوردار باشد و فقط خدا كه مالك او است (قصص/28، 68) يا خودش مىتوانند آزادى او را محدود كنند.[20]ج. مسؤوليّت انسان:
براساس بينش توحيدى، انسان از خدا است و به سوى او حركت مىكند: «إِنَّا لِلّهِ و إِنَّا إِليهِ رجِعون» (بقره/2، 156) و پاسخگوى كردار خويش در سراى باقى است[21]:«كُلُّ نَفس بِما كَسَبت رَهينَة» (مدثر/74،38) و با توجّه به اينكه براى رسيدن به غيب و خير مشترك، فقط يك صراط مستقيم وجود دارد،[22] انسانمسؤولوسازنده سرنوشت خويش و داراى رسالت ويژه در دنيا است و اعطاى مسؤوليّت و الزام به پاسخگويى بدون اعطاى آزادى به صورت وسيلهاى براى انجام مسؤوليّت، امرى غير معقول و بر خلاف عدلالهى به شمارمىرود.د. اصل تربيت:
قرآن، برخلاف كسانى كه انسان را موجودى طغيانگر و مفسد معرّفى كرده و اعطاى آزادى را به مصلحت نديدهاند، او را موجودى به طور فطرى پاك و طرفدار حقّ و عدل و نيز داراى فطرت توحيدى (روم/30،30) و داراى گرايشهاى عالى و مقدّس مىداند و كتابهاى آسمانى را دستورالعمل تربيتى، (آلعمران/3،79) و رسالت انبياى الهى راتربيت انسانها و تقويت فطرت توحيدى او و كمك به آنان در جهت ايفاى مسؤوليّت الهى و رساندن آنان به كمال و تأمين سعادت دنياو آخرت معرّفى مىكند[23] وعنصر تربيتپذيرى را زير بناى اعطا يا سلب آزادىهامىشمرد.قرآن براساس، مبانى چهارگانهپيشگفته و نيز اصل تساوى انسانها در انسانيّت (حجرات/49،13) و اصل عدم سلطه[24] و مالكيّت فردى بر فرد ديگر و اصل عدم برترى هيچ كدام از زن و مرد بر ديگرى (آلعمران/3، 64 و 80) با تجويز آزادىهاى انسانى و نهى و نفى آزادىهاى حيوانى و بىقيد و شرط، او را در جهت رسيدن به كمال هدايت مىكند و به سرزنش كسانى مىپردازد كه براساس جهانبينى الحادى و انسانشناسى مادّى و اُمانيزم (انسانمدارى بهجاى خدامدارى) با نفى خير مشترك موجود يا قابل شناسايى و با مهمل دانستن انسان: «أَيَحسَبُ الإِنسـنُ أَن يُترَكَ سُدىً» (قيامت/75،36) و خلاصه كردن انسان در «مَن غريزى» و انديشه جبرگرايى (نحل/16،35) و حاكميّت قدرت در روابط (طه/20،64) و منحصر دانستن زندگى به حيات دنيايى: «إِنْ هِى إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنيا نَموتُ و نَحيَا» (مؤمنون/23،37) و سلب مسؤوليّت آخرتى او: «بليريد الإنسن ليفجر أمامه» (قيامت/75، 5) و تأكيد بر عدم ضرورت تربيت معنوى، آزادى را به صورت يك هدف (نه يك ارزش) رهايى مطلق و بىقيد و شرط و مباح بودن همه چيز از جمله عدم پذيرش دين، يا پذيرش بردگى ديگران و... مىدانند و با اعتقاد به اصالت فرد و لزوم حاكميّت اميال بر عقل، در جهت كسب لذّتهاى حيوانى بيشتر و سود مادّى افزونتر مىكوشند و در صورت ضرورت، حدّ آزادى را فقط عدم تجاوز به آزادى ديگران مىدانند.
شرايط برخوردارى از آزادى:
خداوند گرايش به آزادى را همانند ساير خصايص طبيعى در انسان به وديعه گذاشته است[25] كه زمينهساز بهرهمندى از آزادىهاى فردى، اجتماعى و سياسى است؛ البتّه برخوردارى از اين آزادى در جامعه اسلامىدر صورتى است كه شخص يكى از شرايط ذيل را دارا باشد: 1.پذيرش اسلام[26]:«ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّلَّةُ أَينَ ما ثُقِفوا إِلاَّ بِحَبل مِنَ اللّهِ» (آلعمران/3، 112) اسلام افراد، در صورت اظهار قبول اسلام، پذيرفته مىشود[27] و هيچكس حق ردّ اظهارات و كنجكاوى در صحّت و سقم آن را ندارد:«لاَتَقولوا لِمَن أَلقَى إِلَيكُمُ السَّلـمَ لَستَ مُؤمِناً.» (نساء/4، 94) 2. تابعيت وپذيرش قوانينحاكمبرجامعه اسلامى و پيمان با مسلمانان[28]:«ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّلَّةُ أَينَ مَا ثُقِفواإِلاَّ بِحَبل...مِنَ النَّاسِ...» (آلعمران/3،112) زيرا سلطه عملى كه با پذيرش رسمىدين* يااظهار تسليم و دادن جزيه* محقّق مىشود، حق نظام دينى در برابر تحمّل مسؤوليّتها است و تن ندادن به يكى از آن دو، تمرّد، واز بين بردن تمرّد، مجاز است؛[29] لذا مشاركت در توطئه[30] و ورود به دشمنى با خدا و رسول از سوى يهوديان بنىنضير*، باعث فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر اخراج آنان از وطنشان و سلب آزادىهاى آنان شد: «ذلِكَ بِأَنَّهُم شَاقُّوا اللَّهَ و رَسولَهُ....» (حشر/59، 2ـ 5)آزادى و مسؤوليّت:
آزادى، امرى طبيعى و انسان آن را دارا است و ديگران موظّفند آن را رعايت كنند و به زمان و مكان خاصّى بستگى ندارد و با توجّه به تلازم حقّ و تكليف*،[31] هم برخوردارى از آزادى، حقّ و عطيّهاى الهى است و هم تكليف؛ يعنى كسى حق ندارد آزادى را از خويش سلب كند و خود را برده ديگران سازد و حراست از آن، شرط عبوديّت*، وتضييع آن، موجب از بين رفتن انسانيّت،[32] تغيير خلقت، تبديل سنّت و تخلّف از مشيّت الهى است و همه انسانها براى حفظ آزادى و دستيابى به آن مسؤولند (نساء/4، 97) افزون بر اين، در مقابل آزادسازى ديگران نيز مسؤوليّت مهمّى برعهده دارند[33] و موظّفند براى رهايى مظلومان و كسانى كه تحت سلطه ستمگران قرار گرفتهاند، در صورت لزوم بجنگند: «ومَا لَكُم لاتُقتِلونَ فِى سَبيلِ اللّهِ و المُستَضعَفينَ مِنَ الرِّجَالِ والنِّسَاءِ و الوِلدنِ الَّذينَ يَـقولُونَ رَبَّنا أَخرِجنَا مِن هـذِهِ القَريَةِ الظَّالِمِ أَهلُها و اجعَل لَنَا مِن لَدُنكَ وَليّاً و اجعَل لَنَا مِن لَدُنكَ نَصِيراً.» (نساء/4، 75)از سوى ديگر، قرآن كريم آزادى را نعمتى الهى[34] مىداند كه مسؤوليّت حمد و ستايش خدا را در پى دارد (مؤمنون/23، 28؛ يوسف/12، 100؛ بقره/2، 49؛ ابراهيم/14، 6) و آزادى نيز مانند هر نعمتى، وسيلهاى براى آزمايش انسانها قرار گرفته: «وإِذ نَجَّينـكُم مِن ءَالِفرعونَ يَسومونَكُم سوءَ العَذابِ يُذَبِّحونَ أَبنَاءَكُم ويَستَحيونَ نِساءَكُم و فِى ذلِكُم بَلاَءٌ مِن رَبِّكُم عَظِيم.» (بقره/2، 49) آيات 141 اعراف/7 و 6 ابراهيم/14 نيز به اين حقيقت اشاره دارد؛ بنابراين، مسؤوليّت عدم شكرگزارى در برابر اين نعمت بزرگ و عدم استفاده درست و بجا از آزادى و عواقب ناخوشايند آن نيز متوجّه خود انسان است.[35]
انواع آزادىهاى حقوقى و حدود آنها
1. آزادى انديشه:
آزادى انديشه به معناى آزادى تعقّل است، وآزاد انديشى و تعقّل، زيربناى گزينش درست هدف، مسير و شيوه زندگى[36] و شرط برخوردارى از هدايت الهى است.قرآن، در بيش از سيصد آيه، همگان را به تعقّل، تفكّر، تدبّر و باز كردن چشم عقل و بصيرت[37] و آزادى انديشه دعوت كرده[38]:«...كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الأَيـتِ لَعلَّكُم تَتفَكَّرونَ» (بقره/2،219) و با دعوت به ارتباط ميان انسانها و دادوستد فرهنگها (آل عمران/3،200) بهترين تشويق از آزادى انديشه را به عمل آورده است[39] و اساس دعوت حقپرستان را بر بصيرت و برهان مىداند[40] و از كسانىكه بدون انديشه عمل مىكنند، سخت انتقاد مىكند: «أَفلاَيَتدبَّرونَ القُرءانَ أَم عَلى قُلوب أَقفالُها = آيا به آيات قرآن نمىانديشند؟ يا [مگر]بر دلهايشان قفلهايى نهاده شده است؟» (محمّد/47،24) قرآن، موضوعها و منابعى را نيز براى انديشيدن معرّفى فرموده كه عبارتند از: 1. آفاق (ق/50، 6و 7) ازآن جمله قرآن (اسراء/17،41) و تاريخ گذشتگان (طه/20، 128) 2. انفس (فصلت/41، 53) ودراين زمينه، آدمى را از گرفتار آمدن در دام موانع درونى و برونىِ آزادى انديشه، نظير تقليد* بىجا[41] از گذشتگان (بقره/2،111)، تعصّب*هاى غلط و جمود فكرى به نام ارث مقدّس پدران[42] (بقره/2،170)، پيروى بىدليل از شخصيّتهاى اجتماعى (احزاب/33،67) و... برحذر مىدارد؛ بنابراين، قرآن، بر اهمّيّت و لزوم آزادانديشى تأكيد[43] و بر ردّ كامل سخنان بىدليل، به صورت قاعده مسلّم قرآنى اصرار مىورزد[44] و ضمن تبيين و مشخّص كردن نيكوترين گفتار كه دعوت به سوى خدا است: «ومَن أَحسنُ قَولا مِمَّن دَعا إِلَى اللَّهِ و عَمِلَ صـلِحاً و قالَ إِنَّنِى مِنَ المُسلِمِين» (فصلت/41، 33) مىفرمايد: هدايت* يافتن و خردمندى، ويژه بندگانى است كه به سوى خدا مىروند و از پرستش طاغوت گريزانند و با انديشيدن در گفتارهاى گوناگون به گزينش نيكوترين مىپردازند: «والَّذينَ اجتَنَبُوا الطّـغوتَ أَن يَعبُدوها و أَنابوا إِلَى اللّهِ لَهمُ البُشرَى فَبَشِّر عِبادِ* الَّذينَ يَستَمِعونَ القَولَ فَيتَّبِعونَ أَحسَنهُ أُولـَئِكَ الَّذينَ هَدَلـهُمُ اللّهُ و أُولـئِكَ هُم أُولُواالأَلبـَب». (زمر/39، 17و18) بر ايناساس، دستيابى به زندگى پاك و آرمانى بشركه در پرتو هدايت الهى حاصل مىشود، بهصورت انحصارى، از آزادانديشى فرد وانتخاب نيكوترين سخنان برمىخيزد؛ لذا قرآن با طرح شبهات ملحدان و مخالفان و بحث و مناظره پيامبران با آنان (بقره/2،139؛ بقره/2،111؛ بقره/2، 135؛ آلعمران/3،20؛ آلعمران/3،61؛ نحل/16، 125؛ عنكبوت/29، 46) همگان را به آزادى انديشه تشويق مىكند؛[45] بدينسان، اهمّيّت و لزوم آزادى انديشه براى برخوردارى از هدايت الهى آشكارتر و منطق آزادانديشى، به صورت منطق مكتب نيرومند اسلام مشخّص مىشود.[46] قابل توجّه است كه اين نوع آزادى در صورت قدرت تشخيص و انتخاب، محدوديتى ندارد و آنچه به صورت نهى از تفكّر و انديشه در ذات خدا نقل شده، ارشادى است؛ يعنى با انديشه در ذات خدا بهجايى نمىرسيد.[47]
2. آزادى انتخاب دين:
قرآن، در جهت تكريم انسان و احترام به اراده، انديشه و شعور او،[48] و با عنايت به اينكه تحصيل كمال، فقط در سايه پذيرش آزادانه حق ميسّر است[49] و با توجّه به اينكه اگر اصول و مبادى دين براى كسى حاصل نشود، دين نيز به قلمرو جانش پاى نمىنهد،[50] ضمن دعوت به پذيرش دين حق وكامل، بر نهى و نفى هرگونه تحميل عقيده و اجبار در انتخاب دين*،[51] تأكيد فرموده: «لاَ إِكرَاهَ فِىالّدِينِ قَد تَبَيّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىِّ = در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بىراهه [به خوبى]آشكار شده است». (بقره/2،256) به گفته علاّمه طباطبايى، دليلى كه در آيه پيشين، پس از نفى اكراه ذكر شده، مؤيّد است كه اكراه و اجبار در دين جايز نيست.[52] اين آيه، زمانى فرود آمد كه برخى از انصار مىخواستند فرزندان خود را كه در كودكى يهودى و نصرانى شده بودند، به پذيرش اسلام وادارند و خداوند، فرمان داد كه فرزندانشان را آزاد بگذارند.[53] اگر «لااكراه» قضيه خبرى باشد، از تكوين و نتيجه خبر مىدهد كه دين، اكراه* برنمىدارد؛ زيرا اعتقاد و ايمان، امرى قلبى است و امر قلبى، اكراه برنمىدارد و اگر انشايى تشريعى باشد ـ چنانكه جمله بعدى آيه هم شاهد آن است ـ نتيجه مىدهد كه كسى حق ندارد در صدد اكراه و اجبار ديگران برآيد و اين نهى، بر يك حقيقت تكوينى متّكى است.[54]نگارنده الميزان، توحيد را اصل، روح، غرض يگانه[55] و اساس همه نواميس اسلامى و زيربناى معارف، اخلاق و قوانين و مبناى تشريع[56] دين مىداند؛ براين اساس، آزادى دينى و نهى از اكراه بر پذيرش دين را فقط در دايره پيروان اديان توحيدى، يعنى اسلام، يهود، نصارا و مجوس مىپذيرد.[57] بر خود فرد به طور تشريعى لازم است كه دين حق و كامل را بپذيرد؛ امّا ديگران حق اكراه او را ندارند و علاّمه طباطبايى، آزادى دينى به معناى آزادى دعوت و تبليغ* دينى غير از اديانِ داراى كتاب آسمانى را متناقض و مخالف قانون اسلام و موجب نابودى اصل دين مىشمرد.[58] آراى بعضى مفسّران و تعدادى از روايات، اين نظريّه را تأييد مىكند؛ زيرا اسلام، الحاد و شرك* را نقيض خود، ضدّ مصالح بشر و غيرقابل احترام مىداند و آزادى معتقدان به آنها را نفى مىكند، مگر اينكه عناوين برتر و مصالح مهمترى آن را ايجاب كند.[59]
خداوند در جهت نفى تحميل دين پس از اقامه دليل بر حقّانيّت رسولان و كتابهاى آسمانى، از انسان درخواست تدبّر، انديشه و اقامه برهان كرده است؛[60] بر اين مبنا، خداوند حقّ تحميل عقيده را از همگان سلب فرموده است.[61] بيان نوح، بنيانگذار قديمترين شريعت* به قومش مبنى بر عدم جواز اكراه حتّى در صورت داشتن حجّت روشن الهى: «قَالَ يـقَومِ أَرَءَيتُم إِن كُنتُ عَلى بَيِّنَة مِن رَبِّى و ءَاتَلـنِى رَحمَةً مِن عِندِهِ فَعُمِّيَت عَلَيكُم أَنُلزِمُكُموها و أَنتُم لَها كـرِهون» (هود/11،28) و خطاب الهى به آخرين پيامبرش در زمان قدرت بر اكراه[62]:«ولَو شَاءَ رَبُّكَ لاََمَنَ مَن فِى الأَرضِ كُلُّهُم جَميعاً أَفأَنتَ تُكرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكونوا مُؤمِنين» (يونس/10، 99) بر عدم جواز اكراه انسانها به پذيرش دين دلالت مىكند و امروز هم به قوّت خود باقى است؛[63] بدين جهت براساس آيه «قُل أَطِيعُوا اللّهَ و أَطِيعُوا الرَّسولَ فَإِن تَولَّوا فَإِنَّما عَليهِ ما حُمِّلَ و عَليكُم ما حُمِّلتُم وَ إِن تُطِيعوهُ تَهتَدوا و ما عَلىَ الرَّسولِ إِلاَّ البَلـغُ المُبِين» (نور/24، 54) همچنين بر اساس آيات 20 آلعمران/3؛ 92 و 99 مائده/5؛ 40 رعد/13؛ 18 عنكبوت/29؛ 48 شورى/42 و 12 تغابن/64 وظيفه پيامبران الهى، ابلاغ، وبراساس آيات «...إِنَّما أَنتَ نَذِير...» (هود/11، 12؛ نمل/27،92) انذار انسانهابوده است.
از سوى ديگر، پيامبران الهى طبق آيه «...ومَا أَنتَ عَلَيهِم بِجَـبَّار...» (ق/50، 45) و آيه 99 يونس/10 حقّ اجبار و اكراه، وبراساس «...و مَن تَولَّى فَما أَرسَلنـكَ عَليهِم حَفِيظاً» (نساء/4،80) حقّ مراقبت قهرآميز،[64] و طبق «فَذكِّر إِنَّما أَنتَ مُذكِّرٌ * لَستَ عَليهِم بِمُصَيطِر» (غاشيه/88، 21و22) حقّ سيطره بر مردم را ندارند، ومطابق آيه «قُل يـَأَيُّها النَّاسُ قَد جَاءَكُم الحَقُّ مِن رَبِّكُم فَمَنِ اهتَدى فَإِنَّما يَهتَدِى لِنَفسهِ و مَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيها و ما أَنَا عَليكُم بِوَكِيل» (يونس/10، 108) و نيز آيات 66 و 107 انعام/6؛ 43 فرقان /25؛ 41 زمر/39 و 6 شورى / 42، حقّ اجبار مردم را ندارند؛ پس ايمان بايد برمبناى آزادى و رغبت شكل گيرد، نه اجبارواكراه.[65]
مؤلّف المنار با ردّ توهّم ترويج اسلام با جنگ، وتصريح به اينكه اكراه بر دين به نصّ قرآن نفى شده، مىگويد: پيامبر(صلى الله عليه وآله)با هيچيك از اعراب و غير آنان براى واداشتن ايشان به پذيرش اسلام نجنگيده و تمام جنگهاى پيامبر، جنبه دفاعى داشته و در جهت كسب آزادى دين و جلوگيرى از آزار و شكنجه مؤمنان بوده است؛[66] به همين جهت، معناى آيه «وقـتِلوهُم حَتَّى لاَتَكونَ فِتنَةٌ» (انفال/8، 39) را نيز آزادى انتخاب دين و عدم جواز اجبار بر پذيرش يا ترك آن مىداند.[67] او پس از استناد به آيات قرآن تصريح مىكند كه قوام دعوت دين به برهان و استدلال است، نه اكراه و اجبار؛[68] زيرا نتيجه پذيرش حق با آزادى و عدم پذيرش آن با سوءِ اختيار، متوجّه خود فرد است؛[69] البتّه ترويج عقيده باطل و امورى كه مخالف قوانين حاكم باشد، در جامعه اسلامى ممنوع است[70] و نيز براى حفظ نظام اسلامى و خنثا كردن توطئه دشمنان (آلعمران/3، 72) به كسانى كه پس از روشن شدن حق، از روى عناد و لجاجت با حق پرستان، مرتد شوند و كفر ورزند[71] و بر ضدّ نظام حاكم اسلامى قيام كنند، لعنت خدا و عذاب بزرگ الهى وعده داده شده است. (آلعمران/3، 86 و87؛ نحل/16، 106)[72] بر اين اساس، كافران مسلماننما با اظهار كفر* و دعوتبه آن، حق آشوب در جامعه اسلامى را ندارند؛[73] زيرا آزادىِ عقايد دينى آنان، محدود به عدم تجاوز به حريم عقايد ديگران (مسلمانان) است؛ به ويژه اعتقادات حكومتى كه در زير سايه آن زندگى مىكنند[74] و اين غير از تحميل اعتقادات، مهر زدن بر قلبها، نابودى فكر و انديشه در انسانها با توسّل به شلاق و شمشير، مجازات، تبعيد، منزوى كردن آدميان و قطع رابطه انسان با ديگران است كه ساحت اسلام از تشريع يا رضايت به آن مبرّااست.[75]
آزادى اقلّيّتهاى دينى: جامعه اسلامى، نمونه كاملى ازهمزيستى مسالمتآميز پيروان اديان الهى است؛ زيرا اقلّيّت*هاى دينى (گروههايى از اهل كتاب كه در داخل كشور اسلامى زندگى مىكنند و شرايط «ذمّه» را مراعات مىكنند) از آزادى عقيده، بيان، مناظرههاى كلامى و غير آن برخوردارند.[76] قرآن كريم در اينباره، براى انسجام جامعه، اهل كتاب را به وحدت بر مبناى اصول مشترك فراخوانده و با دعوت آنان به توحيد و نفى شرك و پرهيز از سلطه گروهى بر گروهى ديگر مىفرمايد: «قُل يأَهلَ الكِتبِ تَعالَوا إَلى كَلِمة سَواء بَينَنَا و بَينَكُم أَلاَّ نَعبُدَ إِلاَّ اللّهَ و لاَنُشرِكَ بِهِ شَيئَاً و لاَيَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضاً أَربَاباً مِن دُونِ اللّهِ فَإِن تَولّوا فَقُولوا اشهَدوا بِأَنَّا مُسلِمون». (آلعمران/3،64) اهلكتاب، با آزادى كامل در محضر پيامبر در مدينه حاضر مىشدند و به بيان عقايد و افكارشان مىپرداختند و حتّى عبادت خودشان را در مركز اسلام، در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله)انجام مىدادند[77] و مأموريت پيامبر فقط رساندن پيام الهى بود. از سوى ديگر، وقتى آنان مناظره كردند، پيامبر(صلى الله عليه وآله)از آنان برهان طلبيد و چون قانع نشدند و تقاضاى مباهله كردند، پيامبر(صلى الله عليه وآله)با اطمينان و به دور از هرگونه استبداد،[78] با آنان به مباهله برخاست. (آلعمران/3،61)
بايد توجّه داشت كه لزوم پرداخت جزيه از سوى اهلكتاب (توبه/9،29) با آزادى اقلّيّتهاى دينى در تعارض نيست؛ زيرا جزيه در مقابل حمايتهاىمدنىوخدماتامنيّتىحكومتاسلامى براىآناناست[79] واز سوى ديگر، از مسؤوليّتهاى گوناگون، چون شركت در جهاد و پرداخت حقوق واجب مالى اسلامى معاف هستند.[80]
3. آزادى بيان:
آزادى بيان و ابراز عقيده مخالف كه موجب رشد جامعه، وسلب آن موجب ركود و مختل شدن حركت تكاملى آن مىشود، به صورت قانون الهى و سفارش اولياى او،[81] در قرآن به شكلهاى گوناگونى نشان داده شده است: 1.قرآن، برخوردارى از هدايت را گوش دادن به بيانهاى مختلف و برگزيدن نيكوترين دانسته است و بدون وجود آزادىِ بيان، امكان رسيدن به چنين هدايتى ميسّر نمىشود؛ به اين جهت، دورى از حاكمان ستمگر كه بر سر راه آزادىِ بيان، مانع پديد مىآورند، امرى لازم است: «والَّذِينَ اجتَنَبُوا الطَّـغوتَ أَن يَعبُدوها و أَنَابوا إِلَى اللّهِ لَهمُ البُشرى فَبشِّر عِبادِ * الَّذينَ يَستَمِعونَ القَولَ فَيتَّبِعونَ أَحسَنهُ أُولـئِكَ الَّذينَ هَدَلـهُمُ اللّهُ و أُولـئِكَ هُم أُولُوا الأَلبـب». (زمر/39، 17 و 18) 2.قرآن، با به رسميّت شناختن آزادىبيان و اظهارنظر در جامعه اسلامى،[82] پيامبر(صلى الله عليه وآله)را به مشورت بامردم فراخوانده و امور مردم را شورايى و زمينهاى براى اظهار بيانهاى گوناگون قرار داده است: «وأَمرُهُم شُورَى بَينهُم...». (شورى/42،38) 3. قرآن، امر به معروف* و نهى از منكر را بر همه واجب كرده و راه را براى اظهار نظر و بيان حقايق در همه سطوح جامعه گشوده است:«والمُؤمِنونَ و المُؤمِنـتُ بَعضُهُم أَولِياءُ بَعض يَأمُرونَ بِالمَعروفِ و يَنهَون عَنِالمُنكَرِ...». (توبه/9، 71) 4. خدا، از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىخواهد كه در برخورد با مخالفان، ضمن دعوت آنان با حكمت و موعظه حسنه، زمينه را براى آزادى بيان و انتخاب آزادانه آنان فراهم آورد: «اُدعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ و المَوعِظَةِ الحَسَنةِ و جـدِلهُم بِالَّتِى هِىَ أَحسَن.» (نحل/16، 125) 5. به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىگويد: در صورت پافشارى مخالفان بر اعتقاداتشان و محاجّه آنان، حقّ اجبار آنان را ندارد. فقط وظيفه ابلاغ حقايق برعهده او است: «فَإِن حَاجُّوكَ فَقُل أَسلمتُ وَجهِىَ لِلّهِ و مَنِ اتَّبعَنِ و قُل لِلَّذينَ أُوتُوا الكِتبَ و الاُمّيِّينَ ءَأَسلَمتُم فَإِن أَسلَموا فَقدِ اهتَدَوا و إِن تَوَلَّوا فَإِنَّما عَليكَ البَلـغُ و اللّهُ بَصِيرٌ بِالعِباد». (آلعمران/3، 20) 6. در صورت اصرار بر عدم پذيرش حق پس از آگاهى بر آن، پيامبر موظف است بدون هيچگونه تهديد و ارعابى با آنان به مباهله برخيزد (آلعمران/3، 61) و آنان با آزادى به بيان افكار و عقايد خود مىپردازند و اين عمل، بزرگترين سند بر وجود آزادى بيان در جامعه اسلامى است.حدود آزادى بيان: اين آزادى به امور ذيل محدود است:1.عدم مخالفت با حكم خدا و پيامبرانش(عليهم السلام)حتّى در امور مربوط به خودشان: «وما كانَ لِمُؤمِن و لاَمُؤمِنَة إِذا قَضَى اللّهُ و رَسولُهُ أَمراً أَن يَكونَ لَهمُ الخِيَرةُ مِن أَمرِهِم و مَن يَعصِ اللّهَ و رسولَهُ فَقَد ضَلَّ ضَللاً مُبِيناً.» (احزاب/33، 36؛ قصص/28، 68) و حكم كسانى كه خدا به آنان ولايت داده، چنين است.[83] 2 و 3. نياميختن حق با باطل و عدم كتمان حقايق دينى:«ولاَتَلبِسُوا الحَقَّ بِالبطِلِ و تَكتُموا الحَقَّ و أَنتُم تَعلَمون.» (بقره/2، 42) 4. عدم بدعت*گذارى در دين و اظهار نظرهاى خلاف واقع: «ولاَ تَقولوا لِمَا تَصِفُ أَلسِنَتكُم الكَذِبَ هـذا حَللٌ و هـذا حَرامٌ لِتَفتَروا عَلَى اللّهِ الكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ لاَيُفلِحون.» (نحل/16، 116) 5. عدم غلّو در دين و پرهيز از گفتار باطل: «يأَهلَ الكِتبِ لاَتَغلوا فِى دِينِكُم و لاَتَقولوا عَلَى اللّهِ إِلاَّ الحَقّ.» (نساء/4، 171) نيز مائده/5، 77. 6. پرهيز از اهانت به مقدّسات اقوام و ملّتها:«ولاَتَسبُّوا الَّذينَ يَدعونَ مِن دُونِ اللَّه» (انعام/6،108) به جهت مفاسدى كه در پى دارد.[84] 7. دورى گزيدن از سخنان لغو و گمراهكننده: «والَّذينَ هُم عَنِ اللَّغوِ مُعرِضون.» (مؤمنون/23،3) 8. عدم اشاعه زشتىها: «إِنَّ الَّذينَ يُحِبّونَ أَن تَشِيعَ الفـحِشَةُ فِىالَّذِينَ ءَامَنوا لَهُم عَذابٌ أَلِيم.» (نور/24، 19) نيز «لاَيُحِبُّ اللّهُ الجَهرَ بِالسّوءِ مِنَ القَول» (نساء/4،148) زيرا به زندگى اجتماعى و فردى و همچنين كرامت انسانى آسيب مىزند.[85] 9. پرهيزاز گفتار مبتنىبرگمان و سوءظن به ديگران: «إِنَّ الَّذِينَ جَاءُو بِالإِفكِ عُصبَةٌ مِنكُم ... لِكُلِّامرِى مِنهُم ما اكتَسَبَ مِنَ الإِثمِ و الَّذِى تَوَلّى كِبرَهُ مِنهُم لَه عَذابٌ عَظِيمٌ * لَولاَ إِذ سَمِعتُموهُ ظَنَّ المُؤمِنونَ والمُؤمِنتُ بِأَنفُسهِم خَيراً و قَالوا هذاإِفكٌ مُبِين.» (نور/24،11و12) 10. پرهيز از تمسخر و عيبجويى ديگران: «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنوا لاَيَسخَر قَومٌ مِن قَوم ... و لاَ نِساءٌ مِن نِساء ... و لاَتَلمِزوا أَنُفسَكُم.» (حجرات/49، 11) 11. پرهيز از اهانت و به كار بردن لقب ناشايست در مورد ديگران ... : «ولاَتَنابَزوا بِالأَلقـب.» (حجرات/49،11) 12.پرهيز از تهمت به ديگران: «والَّذِينَ يَرمونَ المُحصَنتِثُمَّ لَم يَأتوا بِأَربَعةِ شُهَداءَ فَاجلِدوهُم ثَمـنِينَ جَلدَةً ولاَتَقبَلوا لَهُم شَهـدةً أَبداً» (نور/24،4) و نيز آيات12 ممتحنه/60؛ 94 و156 نساء/4؛11 و 15 و23 نور/24. 13. ترك غيبت و بدگويى: «... و لاَ يَغتَب بَعضُكُم بَعضاً.» (حجرات/49،12)[86] 14.پرهيز از تجسّس و پرسشهاى بىمورد: «ولاَ تَجَسَّسوا....» (حجرات/49، 12) 15. ضرورت رعايت عدل و انصاف در اظهارنظرها: «...وإِذا قُلتُم فَاعدِلوا.» (انعام/6، 152) 16. گفتار درست و نيكو با انسانها:«...و قُولوا لِلنَّاسِ حُسناً.» (بقره/2، 83) 17. پرهيز از هرگونه سخن ناآگاهانه[87]:«ولاَتَقفُ مَا لَيسَ لَكَ بِه عِلم.» (اسراء/17، 36)
4. آزادى جنسى:
در قرآن، بر آزادى انسان در انتخاب همسر و برقرارى رابطه جنسى با او اعمّ از موقّت و دائم تأكيد شده است[88]:«نِساؤُكُم حَرثٌ لَكُم فَأتوا حَرثَكُم أَنَّى شِئتُم...» (بقره/2،223)، «...و أُحِلَّ لَكُم مَاوَراءَ ذلِكُم أَن تَبتَغوا بِأَمولِكُم مُحصِنينَ غَير مُسـفِحينَ فَمَا استَمتَعتُم بِهِ مِنهُنَّ...» (نساء/4، 24) و نيز آزادى ازدواج با كنيزان مؤمن (نساء/4،25) تسريح و طلاق و آزادى از تعهّد طرفينى (پيمان ازدواج) در صورت عدم تفاهم زوجين، آخرين راه حل رسمى شناخته شده است. (بقره/2، 231) در اسلام، از يك سو مذاكره و گفتوگوى متين و شايسته با زنان درباره ازدواج، مجاز شمرده شده؛ حتّى در برخى موارد اگر هنوز در حال عدّه باشند: «ولاَ جُناحَ عَلَيكُم فِيمَا عَرَّضتُم بِهِ مِن خِطبَةِ النِّساءِ» (بقره/2،235) و از سوى ديگر، براى حفظ جامعه اسلامى از فرو افتادن در گرداب فساد و تباهى، روابط جنسى خارج از محدوده تعهّد طرفينى و قانونى نه تنها امرى ناشايست معرفى گشته، بلكه مستحق مجازات و حدّ* شرعى دانسته شده است:«الزَّانِيَةُ و الزَّانِى فَاجلِدوا كُلَّ وحِد مِنهُما مِائَةَ جَلدَة» (نور/24، 2) به همين جهت، حضرت يوسف(عليه السلام)زندان را بر خيانت و فساد ترجيح مىدهد و مىگويد: «رَبِّ السِّجنُ أَحبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدعونَنِى إِلَيه». (يوسف/12،33)حدود آزادى جنسى: قرآن، آزادىهاى جنسى بىقيد و شرط را كه خواست شهوتپرستان است، انحراف عظيم از مسير خوشبختى و تكامل و گرفتار شدن در بىراهه و پرتگاه[89] مىشمارد: «...و يُريدُ الَّذينَ يَتَّبِعونَ الشَّهوتِ أَن تَمِيلوا مَيلا عَظِيماً» (نساء/4، 27) و خداى سبحان، براساس علم و حكمت خويش (نساء/4، 26) حدود آزادى جنسى را كه صلاح دنيا و آخرت انسانها در آن است،[90] به شرح ذيل بيان فرموده است: 1. حفظ نگاه: «قُل لِلمُؤمِنينَ يَغُضُّوا مِن أَبصـرِهِم...* و قُل لِلمُؤمِنتِ يَغضُضنَ مِن أَبصـرِهِنَّ....» (نور/24، 30 و 31) 2. حفظ حريم عفاف: «...و لاَيُبدِينَ زِينَتهُنَّ إِلاَّ لِبُعولَتِهِنَّ.» (نور/24،31) 3. عدم برقرارى روابط جنسى نامشروع (زنا): «قُل تَعالوا أَتلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُم عَليكُم... و لاَتَقربوا الفَوحِشَ ما ظَهَرَ مِنهَا و ما بَطَن» (انعام /6، 151)، «ولاَتَقرَبوا الزِّنَى إِنَّهُ كانَ فـحِشَةً و سَاءَ سَبِيلا.» (اسرا/17، 32) نيز آيات 15 و 19 نساء/4؛ 5 مائده/5؛ 28 و 33 اعراف/7؛ 90 نحل/16؛ 2، 3و31 نور/24؛ 30احزاب/33؛ 12 ممتحنه/60 و نيز عدم ارتباط جنسى با محارم (نساء/4، 23 و 24) همچنين عدم جواز اجبار كنيزان پاكدامن به فحشا و روابط جنسى نامشروع: «ولاَتُكرِهوا فَتَيـتِكُم عَلَى البِغَاءِ إِن أَرَدنَ تَحَصُّناً....» (نور / 24،33) 4. عدم برقرارى روابط جنسى با همجنس (لواط). در قرآن، همجنسبازى، ممنوع و عملى بىپايه و اساس و بىسابقه در بين انسانها و نشانه جهل، اسراف، انحراف، عدم رشد، روى آوردن به منكر و بىتقوايى و فساد معرّفى شده است: «ولُوطاً إِذ قالَ لِقَومِهِ أَتَأتونَ الفـحِشَةَ و أَنتُم تُبصِرونَ * أَئِنَّكُم لَتَأتونَ الرِّجَالَ شَهوَةً مِن دُونِ النِّساءِ بَل أَنتُم قَومٌتَجهَلون» (نمل/27، 54 و 55)، «ولُوطاً إِذ قالَ لِقومِهِ إِنَّكُم لَتَأتونَ الفـحِشَةَ ما سَبقَكُم بِها مِن أَحد مِن العـلَمينَ * أَئِنَّكُم لَتَأتونَ الرِّجالَ و تَقطَعونَ السَّبِيلَ و تَأتونَ فِى نَادِيكُمُ المُنكَرَ فَما كانَ جَوابَ قَومِهِ إِلاَّ أَن قَالوا ائتِنَا بِعَذابِ اللَّهِ إِن كُنتَ مِن الصَّـدِقينَ * قالَ رَبِّ انصُرنِى عَلَى القَومِ المُفسدِين». (عنكبوت/29، 28ـ 30)
با هم جنس بازى از آنرو كه ظلم و موجب نابودى جامعهاست، مخالفت شده (عنكبوت/29، 31 و 34) به همين لحاظ، لوط(عليه السلام)با اين انحراف به مبارزه برخاست و براى بيدار ساختن فطرت منحرفان به آنان فرمود: «بَل أَنتُم قَومٌ مُسرِفون» (اعراف/7، 81)، «أَلَيسَ مِنكُم رَجلٌ رَشِيد» (هود/11، 78)، «أَتأتونَ الفـحِشةَ و أَنتُم تُبصِرون» (نمل/27، 54)، «أَتأتونَ الفـحِشةَ ما سَبقَكُم بِها مِن أَحد مِنَ العـلَمِين». (اعراف/7،80)
5. آزادى انتخاب وطن:
آزادى در انتخاب وطن و سكونت در آن[91]، حقّ طبيعى و از سوى قرآن مورد تأييد قرار گرفته است واز آيات متعدّدى مانند 84 و85 و191 و240 و246 بقره/2؛ 195 آلعمران/ 3؛ 30 انفال/8؛ 13 ابراهيم/14؛ 13 محمد/47 و 1 و 9 ممتحنه/60 مىتوان آزادى انسانها در گزينش مسكن و حرمت سلب اين آزادى را كه ميثاق الهى شمرده شده،[92] استفاده كرد؛ به همين جهت، اخراج شخص از وطن، ستمى شمرده شده كه مىتوان براى مقابله با آن به جهاد پرداخت: «أُذِنَ لِلَّذينَ يُقـتَلونَ بِأَنَّهُم ظُلِموا ... * الَّذينَ أُخرِجوا مِن دِيـرِهِم بِغَيرِ حَقّ....» (حج/22، 39 و 40) اين نكته در آيه246 بقره/2 نيز مورد تأكيد قرار گرفته؛ زيرا اين جنگ، اقدامى انسانى و در خدمت زندگى بشر و تحقّق عدالت است.[93]خداوند، سلبكنندگان آزادى وطن را فتنهگر شمرده، مبارزه با آنان و مقابله به مثل را مجاز مىداند: «واقتُلوهُم حَيثُ ثَقِفتُموهُم و أَخرِجوهُم مِن حَيثُ أَخرَجوكُم و الفِتنَةُ أَشَدُّ مِنَ القَتل». (بقره/2،191) بر اين اساس، قرآن، آزادسازى وطن را از سلطه تجاوزپيشگان و اشغالگران، ارج نهاده و آزادى انتخاب وطن در صورت توان پاسدارى از دستاوردهاى دينى خويش را (آلعمران/3، 195) امرى مهم تلقّى كرده است؛ بنابراين، حدّ آزادى انتخاب وطن نيز كه همان مورد تهديد قرار گرفتن ايمان و حيات معنوى انسان به شمار مىرود، مشخّص مىشود كه در اين صورت، انسان بايد از محيط فساد هجرت كند: «أَلَم تَكُن أَرضُ اللَّهِ وسعةً فتُهاجِروا فِيهَا.» (نساء/ 4، 97) قرآن آزادى وطن براى غير مسلمانان را در صورتى روا مىداند كه آنان به جنگ با خدا و فساد در زمين (مائده/5،33) و پيمان شكنى و مخالفت با رهبر جامعه اسلامى و آزارواذيّت مسلمانان روى نياورند. (حشر/59،2)
6. آزادى سياسى:
عبارت از اين است كه انسان در يك نظام سياسى حق داشته باشد، هر كارى را كه قانون اجازه داده است و مىدهد، انجام دهد و به انجام آنچه قانون منع كرده و به صلاح او نيست، وادار نشود.[94] با توجّه به مالكيّت مطلق خدا، حقّ حكومت بالاصاله از آن او است و او بر اساس مشيّت حكيمانهاش (آلعمران/3، 26) آن را به انبيا و اولياى خويش جهت تأمين حقوق انسانها وانهاده است. (ص/38، 26) قرآن، با نفى حكومت استبدادى (اعراف/7، 123 ـ 130) و به رسميّت شناختن حق دخالت مردم در نظام سياسى با شيوههاى ذيل، آزادى سياسى آنان را تأمين كردهاست: الف: برخوردارى ازحق انتخاب نظام سياسى الهى و شكل آن: «إِنَّ الَّذينَ يُبايِعونَكَ إِنَّما يُبايِعونَ اللَّهَ يَدُاللّهِ فَوقَ أَيدِيهِم فَمَن نَكثَ فَإِنَّما يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ و مَن أَوفى بِما عـهدَ عَليهُ اللَّهَ فَسيُؤتِيهِ أَجراً عَظِيماً.» (فتح/48، 10) نيز فتح/48، 18. ب: آزادى در انتخاب كارگزاران اصلح و دادن مسؤوليّت به كسى كه صلاحيّت آن را داراست[95]:«إِنَّ اللّهَ يَأمُركُم أَن تُؤَدُّوا الأَمـنـتِ إِلى أَهلِها = خداوند به شما دستور مىدهد كه امانتها را به اهلش واگذاريد.» (نساء/4،58) ج: نهى از استبداد و استعباد[96] (آلعمران/3، 79) و لزوم دخالت دادن مردم در تعيين و تَمشيت امور خويش: «وشَاوِرهُم فِىالأَمر» (آلعمران/3،159)، «وأَمرُهُم شُورَى بَينَهُم» (شورى/42، 38) زيرا مشورت، يعنى استخراج آراى مشاوران[97] كه بدون آزادى رأى، در نظام سياسى معنا ندارد.[98] عدم مصونيّت هيچكس[99] حتّى حاكمان در برابر قانون، (انعام/6، 88 و 89) و گذاشته شدن مسؤوليّت امر به معروف و نهى از منكر و نقد حكومت و سياست و موضعگيرى حاكم اسلامى و اصلاح جامعه بر دوش همگان (زنان و مردان): «والمُؤمِنونَ و المُؤمِنتُ بَعضُهُم أَولِياءُ بَعض يَأمُرونَ بِالمَعروفِ و يَنهونَ عَنِ المُنكَر.» (توبه/9، 71) آيات 104 و 110 آلعمران/3؛ 116 هود/11 و 41 حج/22 نيز مؤيد همين نكته است.زندگى منافقان شناخته شده در جامعه اسلامى و نزول دهها آيه قرآن درباره رفتار نفاقانگيز آنان و تحمّل و مداراى پيامبر(صلى الله عليه وآله)حتّى در برابر اعتراض نابجاى آنان: «ومِنهُم مَن يَلمِزُكَ فِى الصَدقت» (توبه/9،58) نشان دهنده[100] رفتار حاكم اسلامى با مردم و دادن آزادى به آنان است؛ افزون بر اين، حاكمان دينى موظّف به تأمين فضاى سالم تحقيق در معارف دينى، حتّى براى غيرمسلمانانند: «وإِن أَحدٌ مِن المُشرِكِينَ استَجارَكَ فَأَجرهُ حَتّىيَسمعَ كَلـمَاللّهِ ثُمَّ أَبلِغهُ مَأمَنَه.» (توبه/9، 6) مبارزه انبيا با طاغوتها و سلبكنندگان آزادى در زمان خويش، به همين دليل صورت گرفته است: «ثُمَّ بَعثنَا مِن بَعدِهِم موسى بِـَايـتِنا إِلى فرعَونَ و مَلإِيهِ...* و قالَ موسى يـفرعونُ إِنِّى رَسولٌ مِن رَبِّ العـلَمينَ * ... فَأَرسِل مَعِىَ بَنىإِسرءِيل.» (اعراف/7، 103 و 104 و 105) آيه 17 شعراء/26 نيز چنيناست.
پيامبران الهى، از نبود آزادى در جامعه انتقاد (اعراف/7، 85 و 86 و 88) و حقستيزان و مستبدّان، در برابر آنان ايستادگى و مقاومت، وآنان را به سلب آزادى تهديد مىكردند:«وقالَ الَّذينَ كَفروا لِرُسلِهِم لِنُخرِجنَّكُم مِن أَرضِنا أَو لَتعودُنَّ فِى مِلَّتِنا...» (ابراهيم/14، 13) و نيز انفال/8،30؛ ولى انبيا با تمام توان، جهت اصلاح* و حفظ آزادىهاى مشروع و پيشگيرى از آزادىهاى نامشروع مىكوشيدند: «قالَ يقومِ أَرءَيتُم إِن كُنتُ عَلى بَيِّنة مِن رَبِّى و رَزقَنِى مِنهُ رِزقاً حَسناً و ما أُرِيدُ أَن أُخالِفَكُم إِلى ما أَنهَـلـكُم عنهُ إِن أُريدُ إِلاَّ الإِصلـحَ مَا استَطعت.» (هود/11، 88)
حدود آزادى سياسى: اين آزادى، محدود به امور ذيل است: 1. عدم تخلّف از احكام و پيشى نگرفتن از دستورهاى خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)و رهبران سياسى ـ اجتماعى منصوب از ناحيه آنان: «يـأَيُّها الَّذينَ ءَامَنوا لا تُقدِّموا بَينَ يَدَىِ اللّهِ و رَسولِه.» (حجرات/49، 1) 2. عدم پذيرش ولايت* و سلطه كافران و بيگانگان: «يـأَيُّها الَّذينَ ءَامَنوا لاتَتَّخِذوا الكـفِرينَ أَولياءَ مِن دُونِالمُؤمِنين....» (نساء/4،144) نيز 57 مائده/5؛ بنابراينكه «ولى» به معناى سرپرست باشد. 3. عدم برقرارى ارتباط ويژه با بيگانگان در جاىگاه محرم اسرار خود: «يـأَيُّهاالَّذينَ ءَامنوا لاتَتَّخذوا بِطانَةً مِن دُونِكُم لايَألونَكُم خِبالا وَدُّوا ما عَنِتُّم.» (آلعمران/3، 118) 4. عدم افشاى اخبار امنيتى:«وإِذا جَاءَهُم أَمرٌ مِن الأَمنِ أَوالخَوفِ أَذاعُوا بِه و لو رَدُّوهُ إِلَى الرَّسولِ و إِلى أُولِى الأَمرِ مِنهُم لَعلِمَهُ الَّذينَ يَستَنبِطونَهُ مِنهُم.» (نساء/4،83) 5. به كار نگرفتن سخنان يا واژههاى مورد سوءاستفاده دشمنان: «يـأَيُّها الَّذينَ ءَامَنوا لاتَقولوا رعِنَا و قولُوا انظُرنا.» (بقره/2، 104). 6. حفظ ادب در برخورد با رهبران الهى جامعه: «يـأَيُّها الَّذينَ ءَامَنوا لاتَرفَعوا أَصوتَكُم فوقَ صَوتِ النَّبِىِّ.» (حجرات/49، 2)
7. آزادى اجتماعى:
خداوند، انسان را اجتماعى آفريده[101] (حجرات/49، 13) و جهت به فعليّت رساندن استعدادهايش[102] به او دستور مرابطه، ايجاد و گسترش روابط اجتماعى داده است[103]:«يـأَيُّها الَّذينَ ءَامَنوا اصبِروا و صَابِروا و رَابِطوا....» (آلعمران/3، 200) قوام و تعادل جامعه جز در سايه حاكميّت قانون ميسّر نمىشود و فلسفه حضور قانون، پيشگيرى از تعدّى و تجاوز ستمگران و تضمين آزادى افراد جامعه است. در مواردى نيز كه قانون ساكت است، انسان آزادى دارد.[104] قرآن ضمن دستور به ارتباط محبّتآميز بين افراد جامعه (انعام/6، 54؛ زخرف/43، 89) به آنان سفارش مىكند تا به همديگر سلام و بدين وسيله به تأمين آزادى همديگر در جامعه اعلام وفادارى كنند.[105]حدود آزادى اجتماعى: اين نوع آزادى، به امور ذيل محدود است: 1. عدم برقرارى ارتباط دوستانه با كافران معاند: «يـأَيُّها الَّذينَ ءَامَنوا لاتَتَّخِذوا عَدُوِّى و عَدوَّكُم أَولِياءَ تُلقونَ إِليهِم بِالمَودَّةِ و قَدكَفَروا بِماجَاءَكُم مِن الحَقِّ...تُسِرُّونَ إِلَيهِم بِالمَودّةِ» (ممتحنه/60، 1) و نيز آيات 28 آلعمران/3؛ 144 نساء/4 و 57 مائده/5. 2. عدم ايجاد رابطه دوستانه با مسخره كنندگان اسلام: «يـأَيُّهاالَّذينَ ءَامَنوا لاتَتَّخِذوا الَّذينَ اتَّخَذوا دِينَكُم هُزواً و لَعِباً مِن الَّذينَ أُوتوا الكِتبَ مِن قَبلِكُم و الكُفّارَ أَولِيَاء.» (مائده/5،57) 3.ممنوعيّت اعتماد به ستمگران: «ولاتَركَنوا إِلَى الَّذينَ ظَلَموا فَتمسَّكُم النَّار» (هود/11، 113) زيرا اعتماد و وابستگى به ستمگران، خواه از نظر فكرى و فرهنگى باشد يا نظامى، اقتصادى و يا سياسى، نتيجهاى جز اسارت براى فرد و جامعه نخواهد داشت.[106] 4. ممنوعيّت همكارى با متجاوزان به حدود الهى: «ولاتَعاوَنوا عَلَى الإِثمِ والعُدون....» (مائده/5، 2) 5. عدم ايجاد فساد در جامعه: «...و لاتَعثَوا فِىالأَرضِ مُفسِدين» (بقره/2، 60) و نيز آيات 11 و 27 و 205 بقره/2؛ 32 و 33 و 64 مائده/5؛ 74و85 اعراف/7؛ 116 هود/11؛ 25 رعد/13؛ 88 نحل/16؛ 183 شعراء/26؛ 48 نمل/27؛ 77 قصص/28 و 36 عنكبوت/29. 6. عدم ايجاد تفرقه و اختلاف: «واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَميعاً و لاتَفرَّقوا... * و لاتَكونوا كَالَّذينَ تَفرَّقوا واختَلَفوُا مِن بَعدِ ما جَاءَهُمُ البَيِّنت.» (آلعمران/3،103 و 105) 7.پرهيز از شكستن حريم مقدّسات: «يـأَيُّهاالَّذينَ ءَامنوا لاتُحِلُّوا شَعـئِرَ اللّهِ و لاَ الشَّهرَالحَرامَ و لاَ الهَدىَ و لاَ القَلـئِدَ و لا ءَامِّينَ البَيتَالحَرام.» (مائده/5، 2) 8. عدم شكستن حريم پيامبر(صلى الله عليه وآله)و رهبران دينى: «يـأَيُّها الَّذينَ ءَامَنوا لاتَدخُلوا بُيوتَ النَّبِىِّ إِلاَّ أَن يُؤذنَ لَكُم إِلى طَعام غَيرَ نـظِرينَ إِنـلـهُ ولـكِن إِذا دُعيتُم فَادخُلوا فَإِذا طَعِمتُم فَانتَشِروا و لامُستَئنِسينَ لِحَديث إِنَّ ذلكُم كانَ يُؤذِى النَّبِىَّ فَيستَحيِى مِنكُم» (احزاب/33، 53) ونيز آيات 104 بقره/2؛ 69 احزاب/ 33؛ 1 و 2 حجرات/49. 9. عدم تجسّس* در امور ديگران: «ولاتَجسَّسوا.» (حجرات/49،12) 10. عدم ورود به خانه ديگران بدون اجازه: «يـأَيُّهاالَّذينَ ءَامَنوا لاتَدخُلوا بُيوتاً غَيرَ بُيوتِكُم حَتّى تَستَأنِسوا.» (نور/24،27) 11. رعايت عدالت* در روابط اجتماعى حتّى با دشمنان:«لايَجرِمَنَّكُم شَنئَانُ قَوم... أَن تَعتَدوا.» (مائده/5، 2)
در پايان به صورت قاعدهاى كلّى بايد دانست كه آزادى مطلق در جامعه، فساد در زندگى ونابودى نوع انسان را در پى دارد؛[107] لذا آزادى انسان اجتماعى، به اجراى عدالت و تأمين مصالحو منافع عالى و حياتى جامعه و اجراى قوانين و مقرّرات حاكم بـر آن جامعه محدوداست.[108]
فلسفه حدود آزادى:
آزادى، موهبتى[109] الهى است كه براساس حكمت بالغه خداوند، جهت طى كردن مسير تكاملى انسانها به آنان عطا و در تشريع احكام الهى كه خود از الطاف او است و عسر* و حرجى در آن قرار داده نشده (بقره/2، 185؛ حج/22، 78) پيشفرض تلقّى شده است، واصل اوّلى عدم ولايت و قيموميّت افراد بر يكديگر، اصالةالاباحة، اصالةالحلية و آزادى در منطقة الفراغ (هر جا كه شارع حكم الزامى ندارد) مؤيد آن است؛ ولى آزادىِ تأمينكننده سعادت انسان، بدون شك، آزادى حيوانى نيست[110] و در همه جوامع[111] و طبق همه اديان و مكاتب، داراى حدودى است، وقدر متيقّن آن، به مرز آزادى (خود و ديگران) محدود است و به تعبير منتسكيو، حدّ اعلاى آزادى آنجا است كه آزادى به حدّ اعلا نرسد؛[112] افزون بر آن، آزادى مطلق، با بندگى خدا،[113] توحيد و اخلاق فاضله انسانى[114] و رشد استعدادهاى عالى بشرى و با حقّ طبيعى انسان، يعنى اجتماعى بودن او و حكم قطعى عقل و شاملترين قواعد حقوقى اسلام، يعنى قاعده لاضرر كه بر آمده از سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله)است و قاعده سلطنت (النّاس مسلّطون على أموالهم) قابل جمع نيست.[115] از سوى ديگر، بديهى است كه انسان در هيچ مدارى نمىتواند بدون تقيّد و پذيرش حدود، مسير تكاملى خود را بپيمايد[116] و اين، از اين حقيقت نشأت مىگيرد كه وصف هر موجودى تابع هستى او است؛ به همين جهت، خداوند همانگونه كه از نظر تكوينى، وجود انسان و به تبع، وجود صفات او را (از جمله آزادى و اختيار) محدود آفريده: «إِنَّا كُلَّشَىء خَلَقنـهُ بِقَدر» (قمر/54، 49) از نظر تشريعى نيز آزادى او را با جعل قوانين[117] محدود كرده است و انبياى الهى ازيك سو براى به دست آوردنآزادىهاى مشروع قيام كرده و از سوى ديگر، براى حفظ مصالح عالى فردى[118] و اجتماعى[119] با آزادىهاى نامشروع و حيوانىكهمستلزم هرجومرجآفرينى، پوچگرايى، بازماندن از هدف اصلى و ستم، بىدادگرى، فساد و فحشا و مسؤوليّت گريزى است،[120] به مبارزه برخاستهاند (هود/11، 87 و 88) و اينگونه آزادى، امرى دست نايافتنى و نفى كننده آزادى است؛ بر اين اساس، در جامعه اسلامى، آزادى مطلق و بدون قيد و شرط جاىگاهى ندارد؛[121] بلكه خداوند آن را به حكم قطعى عقل (و امورى كه همه عاقلان جهان آن را با حيات عقلانى مغاير مىدانند، مثل ستمگرى، آدمكشى و نظاير اينها) و احكام وحى، محدود كرده است؛ لذا در ذيل هر كدام از انواع آزادى، حدود آن را (فقط واجبات و محرّمات و حدّ و مرزهايى كه قواى ظاهرى يا باطنى فاعل را محدود مىكنند و به اصطلاح قانون ناميده مىشود، اگرچه همه محرّمات، واجبات، مستحبّات، مكروهات و مباحات، نظام قانونى اسلام را كه بر مبناى صحيح فكرى و انسانى پايهگذارى شدهاند و پروردگار با ملاحظه مصلحت حقيقى انسان نازل فرموده است، شكل مىدهند) در ابعاد گوناگون ارائه كرديم.انبيا و آزادى:
رسالت انبياى الهى بر دعوت به توحيد و پرستش خداى واحد (آلعمران/3،2) (پرستشى كه هرگونه تعلّق از غير خدا را نفى كرده و عالىترين درجه آزادى است و به سوى خانه خدا كه مظهر آزادى است[122] صورت مىگيرد) و نفى عبوديّت غيرخدا: «ولَقد بَعثنَا فِى كُلِّ أُمَّة رَسولاً أَنِ اعبُدوا اللّهَ و اجتَنِبُوا الطّـغُوت» (نحل/16، 36) و نيز آلعمران/3، 64 و 79 استوار شده است. قرآن، وظايف و اقدامهاى ذيل را مسؤوليّتهاى انبياى الهى در جهت تحقّق رسالتشان و رساندن انسانها به كمال نهايى بيان مىدارد. الف. آزادسازى انسانها از قيد و بندها و خرافهها: «الَّذينَ يَتَّبعونَ الرَّسولَ النَّبِىَّ الاُمِّىَّ الَّذِى يَجِدونَهُ مَكتوباً عِندَهُم فِى التَّوريـةِ و الإِنجِيلِ يَأمُرهُم بِالمَعروفِ و يَنهلـهُم عَنِ المُنكَرِ و يَحِلُّ لَهمُ الطَّيِّبـتِ و يُحَرِّمُ عَليهِمُ الخَبئِثَ و يَضَعُ عَنهُم إِصرَهُم و الأَغلـلَ الَّتِى كانَت عَليهِم....» (اعراف/7، 157) ب. آزادسازى انسانها از سلطه غير و مبارزه با طاغوتها و سلب كنندگان آزادى (اعراف/7، 103 ـ 105؛ شعرا/26، 17) و ايستادگى در برابر زورگويان و ستمگران و تهديدهاى آنان. (ابراهيم/14، 13) ج. كوشش و مبارزه براى حفظ آزادىهاى مشروع و پيشگيرى از آزادىهاى نامشروع جهت اصلاح و تعالى فرد و جامعه. (هود/11، 88) د. آنان با نفى هرگونه اكراه و اجبار و شيوههاى زورمدارانه در انجام رسالتشان (=>همين مقاله، آزادى انتخاب دين) وظيفه خود را فقط ابلاغ پيام الهى: «فَهل عَلَى الرُّسلِ إِلاَّ البَلـغُ المُبِين» (نحل/16، 35 و...) و برداشتن موانع از سر راه اين مسؤوليّت خطير (انفال/8، 39) مىدانستند و نيز موظّف بودند در جهت فراهم ساختن زمينه مساعد براى آزادى تحقيق در معارف الهى بكوشند: «وإِن أَحدٌ مِنَ المُشرِكينَ استَجارَكَ فَأَجِرهُ حَتـّى يَسمَعَ كَلـمَ اللّهِ ثُمَّ أَبلِغهُ مَأمَنهُ....» (توبه/9،6) سرانجام خداوند، زمينه پيروزى و آزادى آنان را از دست ستمگران فراهم كرد و نابودى حقستيزان راورق زد. (هود/11، 66 و 67؛ شعرا/26، 61 و 63 و 65؛ قصص/28، 21 و 25)قرآن در اين جهت فقدان آزادى در جوامع پيشين را به دليل آنكه زمينهساز سقوط و انحطاط جامعه انسانى شده، نكوهيده و مبارزه انبيا را با آن به شرح ذيل بيان كرده است:
1. قوم نوح در برابر دعوت پيامبر خدا ايستادند و با كفرپيشگى، آزادى انديشه دينى را سلب كردند و سرانجام در آب غرق شدند: «إِذ قالَ لَهُم أَخوهُم نوحٌ أَلاَ تَتَّقونَ * إِنِّى لَكُم رَسولٌ أَمين * قالوا لَئِن لَمتَنتهِ يـنوحُ لَتكونَنَّ مِن المَرجومينَ * فَأَنجينـهُ و مَن مَعهُ فِىالفُلكِ المَشحونِ * ثُمَّأَغرَقنا بَعدُ البَاقِين.» (شعراء / 26، 106 و 107 و 116 و 119 و 120،) نيز ابراهيم/14، 9و13.
2. قوم لوط، آزادى را از حضرت لوط(عليه السلام)و پيروانش سلب و آنان را به اخراج تهديد كردند و سرانجام با عذاب الهى نابود شدند: «وما كانَ جَوابَ قَومِهِ إِلاَّ أَن قالوا أَخرِجوهُم مِن قَريَتِكُم إِنَّهُم اُناسٌ يَتَطهَّرون» (اعراف/7، 82)، «قالوا لَئِن لَمتَنتَهِ يـلوطُ لَتكونَنَّ مِنَ المُخرَجين * ثُمَّدَمّرنَا الأَخَرِينَ * و أَمطَرنا عَليهِم مَطراً فَساءَمَطرُ المُنذَرِين.» (شعراء/26، 167، 172 و173)
3 و 4. قوم ثمود و عاد و امّتهاى پس از آنان كه با تهديد پيامبران به تبعيد و اعتراض عملى به حق، آزادى دينى در جامعه را زير پا گذاشته، مورد سرزنش و تهديد الهى قرار گرفتند: «أَلَميَأتِكُم نَبؤُا الَّذينَ مِن قَبلِكُم قَومِ نوح و عاد و ثمودَ و الَّذينَ مِن بَعدِهِم لايَعلَمُهُم إِلاَّ اللّهُ جاءَتهُم رُسلُهُم بِالبَيّنـتِ فَرَدّوا أيدِيهُم فِى أَفوهِهِم و قالوا إِنَّا كَفَرنا بِما أُرسلِتُم... * و قالَ الَّذِينَ كَفَروا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنّكُم مِن أَرضِنا....» (ابراهيم/14،9و13)
5. قوم شعيب كه حضرت را به دليل مخالفت با هوسهاى نامحدودشان، از انجام اصلاحات اجتماعى بازداشتند، وپيروان او را به تبعيد تهديدمىكردند، با صيحه آسمانى، دچار عذابسخت الهى شدند: «قالَ المَلأُ الَّذينَ استَكبَروا مِن قَومِهِ لَنُخرِجَنّكَ يـشُعيبُ و الَّذينَ ءَامَنوا مَعكَ مِن قَريَتِنا أَو لَتعودُنَّ فِى مِلَّتِنا قالَأَوَ لَو كُنّا كـرِهين.» (اعراف/7، 88) آيات 87 و 88 و 91 و 94 سوره هود/11 نيز گواه همين مطلبند.
6. حكومت فرعون نيزكهباپيامآزادىخواهانه موسى(عليه السلام)[123]:«أَن أَدُّوا إِلَىَّ عِبادَ اللَّه = اى طاغوتيان! بندگان خدا را به من بسپاريد» (دخان/44، 18) به مقابله برخاست و با به بردگى* كشاندن بنىاسرائيل (شعراء/26،22) ومجازاتمؤمنان (شعراء/26،29) و تهديد ساحران پس از معجزه موسى(عليه السلام)آزادى را از جامعه خود سلب كرد، مفسد و طغيانگر و ظالم معرّفى و مجازات شده است. آيات 22 و 29 و 49 و 52 و 65 شعراء/26؛ 4 قصص/28؛ 49 و 50 بقره/2؛ 103 و 123 و 124 و 125 و 127 و 130 و 134 و 141 اعراف/7؛ 6 ابراهيم/14 و 70 و 71 و 73 و 80 طه /20 شاهد اين مطلبند.
7. اصحاب اخدود كه با برافروختن آتش و سوزاندن مؤمنان به سبب ايمانشان نه تنها آزادى دينى، بلكه حقّ حيات را از آنان سلب كردند، نفرين شدهاند:«قُتِلَ أَصحـبُ الأُخدودِ * النَّارِ ذَاتِ الوَقودِ * إِذ هُم عَليهَا قُعودٌ * و هُم عَلى ما يَفعلونَ بِالمُؤمِنينَ شُهودٌ * و مَا نَقَموا مِنُهم إَلاَّ أَن يؤُمِنوا بِاللّهِ» (بروج/85، 4ـ 8) بنابراين، قرآن كريم از فقدان آزادى در جوامع پيشين انتقاد مىكند و اصحاب كهف را كه با ستمگران به دليل فقدان آزادى: «إِنَّهُم إِن يَظهَروا عَلَيكم يَرجُموكُم أَو يُعِيدوكُم فِى مِلَّتِهِم» (كهف/18، 20) مبارزه كردند و براى حفظ دين، هجرت را برگزيدند، ستوده، آنان را جوانانى مؤمن ومشمول هدايت و كمك الهى مىداند. (كهف/18،13 و 14)
سلب آزادى و عوامل آن:
اسلام، آزادى را زندگى، وسلب آن را نوعى قتل مىشمرد؛[124] و نفى سلطه انسان بر انسان ديگر از اصول مسلّم و مورد پذيرش دين است؛[125] به همين جهت، هيچ كس حقّ سلب آن را از انسانها ندارد؛ زيرا موجب سلب انسانيّت انسان و اختلال[126] در زندگى او مىشود.[127] قرآن مىفرمايد: هر كس در هر مقامى باشد، حق ندارد انسانها را به خود بخواند: «ماكانَ لِبَشر أَن يُؤتِيهُ اللّهُ الكِتبَ و الحُكمَ و النُّبوَّةَ ثُمَّ يَقولَ لِلنَّاسِ كونوا عِباداً لِى مِن دُونِ اللَّهِ...» (آلعمران/3، 79) براين اساس، سلب آزادىهاى مشروع نزد خداوند، گناهى بزرگ است: «والمَسجِدِ الحَرامِ و إِخرَاجُ أَهلِهِ مِنهُ أَكبرُ عِندَاللَّهِ...» (بقره/2، 217) و تهديد و توطئه براى سلبِ آزادىِ فعّاليّت پيامبران الهى، امرى ناپسند معرّفى شده است: «وإِذ يَمكُربِكَ الَّذينَ كَفروا لِيُثبِتوكَ أَو يَقتُلوكَ أَو يُخرِجوكَ و يَمكُرونَ و يَمكُرُاللّهُ و اللّهُ خَيرُ المـكِرين.» (انفال/8، 30) اكنون به نمونههايى از عوامل سلب آزادى در قرآن اشاره مىشود:1. استكبار:
استكبار*، يكى از عوامل سلب آزادى است؛ براى نمونه، عامل تهديد و سلب آزادى حضرتشعيبويارانش،استكبارگروهىازقومش بود: «قالَالمَلأُالَّذينَ استَكبَروامِنقَومِهِ لَنُخرِجَنّكَ يـشعيبُ و الَّذينَ ءَامَنوا مَعكَ مِن قَريَتِنا أَو لَتَعودُنَّ فِى مِلَّتِنا قالَ أَوَلو كُنّا كـرِهين.» (اعراف/7، 88)2. خودمحورى:
خودرأيى فرعون كه از روحيّه استكبارى او سرچشمه مى گرفت، عامل محروم ساختن مردم از آزادى و تهديد حضرت موسى(عليه السلام)و ارعاب مؤمنان شد (قصص/28،4) و با تهديد موسى(عليه السلام)به زندان، براى استمرار حكومت استبدادى خويش مىكوشيد: «وتِلكَ نِعمَةٌ تَمُنُّها عَلىَّ أَن عَبَّدتَّ بَنِىإِسرءيلَ * قالَ لَـلـِن اتَّخَذتَ إِلـهاً غَيرِى لاََجعَلنَّكَ مِنَالمَسجونين.» (شعراء/26، 22 و 29) اين آيه، با عنايت به فلسفه آزادى كه وجود آن زمينهساز تعالى انسان به بالاترين درجه حيات و سلب آن موجب سقوط به پايينترين درجه زندگى است، پيام رسالت، مبنى بر ترجيح آزادى بر هرگونه استفاده مادّى را بيان مىكند؛ به اين جهت، رهبران الهى، گرسنگى با آزادى را بر سيرى با سلب آن ترجيح مىدهند.[128] از سوى ديگر، حاكمان مستبد، آزادى انسانها را تهديد مى كردند؛ به همين جهت، ساحران كه بر اثر ديدن معجزه ايمان آوردند، مورد تهديد حكومت ستمگر فرعون قرار گرفتند: «فَأُلقِىَ السَّحَرةُ سـجِدينَ * قالوا ءَامَنّا بِرَبِّ العلَمينَ * رَبِّ موسى و هرونَ * قالَ ءَامَنتُم لَهُ قَبلَ أَن ءَاذنَ لَكُم إِنَّهُ لَكَبيرُكُم الَّذِى عَلَّمكُمُالسِّحرَ فَلسَوفَ تَعلَمونَ لاَُقطِّعنَّ أَيدِيَكُم و أَرجُلَكُم مِن خِلف و لاَُصلِّبنَّكُم أَجمَعين.» (شعراء/26، 46ـ49)3. استثمار*:
استثمارگران مفسد (قصص/28، 4) براى تحصيل و حفظ منافع مادّى خويش و بهرهكشى از ديگران با ايستادگى در برابر دعوت آزادىخواهانه انبيا (اعراف/7، 75) و تحقير انسانها (زخرف/43، 54) و نابود كردن توان آنان و سوء استفاده از زنان (قصص/28، 4) آزادى آنان را سلب مىكردند.4. كفر:
كفر، يكى از عوامل سلب آزادى است؛ زيرا كافران، همواره آزادى انبيا و پيروان آنان را در انتخاب دين سلب مىكردند: «وقالَ الَّذينَ كَفروا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنّكُم مِن أَرضِنا أَو لَتَعودُنَّ فِى مِلَّتِنا» (ابراهيم/14، 13) و نيز كافران، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)را به خروج از مكّه واداشتند: «إِذ أَخرَجهُ الَّذينِ كَفروا ثَانِى اثنَين.» (توبه/9، 40)راههاى كسب آزادى:
آزادى هديهاى الهى است كه مسلمانان موظّفند در صورت سلب آن از سوى ستمگران، جهت كسب آن بكوشند. قرآن در اين زمينه راههايى را براى كسب آزادى بيان فرموده كه عبارتند از:1. جهاد:
هدف از تشريع جهاد، رساندن پيام توحيد و گسترش عبوديّت خدا،[129] وسيلهاى براى حفظ نظام الهى اسلام،[130] حاكميّت حق و عدالت،[131] نابودى ستم و استبداد،[132] گسترش امنيّت و آرامش،[133] رفع موانع آزادى انسانها،[134] دفاع از فطرت اسير شده آنان[135] و رهايى مستضعفان است؛[136] بنابراين، جهاد، زمينهساز دعوت به توحيد و دفاع از آن كه امرى فطرى است، وآماده شدن زمينه ابلاغ آشكار و آزادانه پيام انبيا و انتخاب آزادانه مردم و نفى بندگى غير، والغاى بردگى و بندگى بشر براى بشر است و به آزادى انسان عينيّت مىبخشد؛[137] بدينسان، اسلام، دين رحمت، محبّت،[138] سعه صدر، تسامح[139] و آرامش است و جهاد، فقط براى نفى خشونت و تحقّق آزادى كامل و همه جانبه انسانها[140] و يكى از راههاى كسب آزادى است و «جهاد ابتدايى» نيز كه مسلمانان به سوى كافران رفته، آنان را به پذيرش اسلام مىخوانند و موانع غيرمنطقى بر سر راه دعوت به حق را با جنگ از ميان برمىدارند، به «جهاد دفاعى» برمىگردد؛ لذا غير مسلمانان «معاهد» كه با مسلمانان پيمان دارند و «مهادن» كه اهل صلحند و مزاحمتى براى مسلمانان ندارند و نيز «اهل ذمه*» كه در داخل كشور اسلامى زندگى مىكنند، از هرگونه تعرّضى مصونند.[141]2. هجرت:
فلسفه هجرت*، بهدست آوردن آزادى دينى و فردى است و مسلمانان در صورت محروميّت از آزادى و قرار گرفتن در حاكميّت استبدادى كه حفظ ايمان ميسور نيست، موظّفند براى به دست آوردن آزادى هجرت كنند و در صورت كوتاهى در اين وظيفه، به خويشتن ستم كرده، مرتكب گناهى بزرگ مىشوند[142]:«إِنَّ الَّذينَ تَوَفّيـهُم ُالمَلـلـِكَةُ ظالِمِى أَنفُسِهِم قالوا فِيمَ كُنتُم قالوا كُنَّا مُستضعَفينَ فِىالأَرضِ قالوا أَلَمتَكُن أَرضُ اللّهِ وسعِةً فُتهاجِروا فِيها فَأُولـلـِكَ مَأويهُم جَهنَّمُ و ساءَت مَصيراً.» (نساء/4،97) به مهاجر، وعده گشايش و در صورت فرا رسيدن مرگ در اين راه، وعده آمرزش داده شده است:«ومَن يُهاجِر فِىسَبيلِ اللّهِ يَجِد فِىالأَرضِ مُرغَماً كَثيراً و سَعةً و مَن يَخرُج مِن بَيتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللّهِ و رَسولِهِ ثُمَّ يُدرِكهُ المَوتُ فَقَد وَقَعَ أَجرُهُ عَلَىاللّهِ...» (نساء/4، 100) بنابراين، زمين خدا گسترده و هجرت براى كسب آزادى و عزّت و كرامت انسانى كه خدا براى بندگان مؤمنش قرار داده، پسنديده است.[143]3. مقاومت و صبر:
حضرت موسى(عليه السلام)در برابر تهاجم فرعون به او و پيروانش، يارانش را به صبر و مقاومت دعوت كرد و پيروزى را در گرو آن دانست: «قالَ سَنُقتِّلُ أَبناءَهُم و نَستَحيِى نِساءَهُم و إِنَّا فَوقَهُم قـهِرونَ * قالَ موسى لِقومِهِ استَعِينوا بِاللّهِ و اصبِروا إِنَّ الأرضَ لِلّهِ يورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ و العـقِبَةُ لِلمُتّقِين». (اعراف/7، 127و 128)4. دعا:
حضرت
موسى(عليه السلام)رهايى خويش از ستمگران را از خداوند طلبيده است. (قصص/28، 21 و25)
حضرت نوح(عليه السلام) (شعراء/26،118 و 119) وآسيه (تحريم/66،11) و ستمديدگان
بنىاسرائيل (بقره / 2، 250) و مستضعفان در بند مكّه (نساء/4،75) نيز براى رهايى
خود از ستم، دست به دعا برداشته، آزادى خود را از خداوند طلبيدند.منابع:
پيام قرآن؛ تفسير راهنما؛ التفسير الكاشف؛ تفسير من وحىالقرآن؛ تفسير المنار؛ التفسير المنير؛ تفسير نمونه؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ چهارمقاله درباره آزادى؛ روحالقوانين؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ طلب و اراده؛ الفرقان فى تفسيرالقرآن؛ فرهنگ آفتاب؛ فرهنگ علوم سياسى؛ فلسفه حقوق بشر؛ فى ظلال القرآن؛ كشفالغطاء عن مبهمات الشريعه؛ لغتنامه دهخدا؛ مجمعالبيان فىتفسير القرآن؛ معجم الفاظ غررالحكم؛ مفردات الفاظ القرآن؛ المكاسب؛ الموسوعة الذهبيّه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ ولايت فقيه ولايت فقاهت و عدالت؛ سلسله يادداشتهاى استاد مطهرى.على رضايىبيرجندى
[1] لغتنامه دهخدا، ج1، ص77، «آزادى».
[2] The concisi oxford dictionry.
[3] مفردات، ص224، «حرّ».
[4] چهار مقاله آزادى، ص236.
[5] چهار مقاله آزادى، ص236.
[6] يادداشتهاى استاد مطهرى، ج1، ص131.
[7] فرهنگ علوم سياسى، ص164.
[8] ولايت فقيه، ص29.
[9] الميزان، ج10، ص372؛ ولايت فقيه، ص29.
[10] فلسفه حقوق بشر، ص197.
[11] . ولايت فقيه، ص 30.
[12] الميزان، ج16، ص68.
[13] همان، ج14، ص139.
[14] همان، ج16، ص110 و 111.
[15] الميزان، ج16، ص68 و ج6، ص352.
[16] همان، ج2، ص274.
[17] فلسفه حقوق بشر، ص 104.
[18] الميزان، ج4، ص116.
[19] همان، ج7، ص367.
[20] همان، ج16، ص68 و ج10، ص367 و 370.
[21] الميزان، ج20، ص96.
[22] همان، ج1، ص31 ـ 33.
[23] طلب و اراده، ص153 ـ 157.
[24] كشفالغطاء عنمبهماتالشريعه، ص37؛علومسياسى، ش1، ص77.
[25] الميزان، ج16، ص67 و 68 و ج6، ص352.
[26] روحالمعانى، مج3، ج4، ص47؛ من وحى القرآن، ج11، ص84؛ راهنما، ج3، ص15.
[27] مجمعالبيان، ج3، ص145.
[28] الميزان، ج9، ص240؛ من وحىالقرآن، ج11، ص84؛ راهنما، ج3، ص15.
[29] من وحى القرآن، ج11، ص84.
[30] مجمعالبيان، ج9، ص386.
[31] نمونه، ج 2، ص 110.
[32] الميزان، ج4، ص116.
[33] جامعالبيان، مج4، ج5، ص230 و 231.
[34] نمونه، ج10، ص277؛ من وحى القرآن، ج10، ص229.
[35] جامعالبيان، مج10، ج8، ص210؛ المنير، ج24، ص21؛ من وحى القرآن، ج5، ص279 و ج11، ص378 و ج14، ص322.
[36] من وحى القرآن، ج11، ص379.
[37] يادداشتهاى استاد مطهرى، ج1، ص121.
[38] الميزان، ج5، ص255 و ج4، ص130؛ المنير، ج22، ص181؛ راهنما، ج2، ص478.
[39] ولايتفقيه، ص39.
[40] المنار، ج1، ص424 و 425 و ج12، ص232.
[41] مجمعالبيان، ج1، ص356 و ج3، ص396؛ المنار، ج1، ص425؛ المنير، ج2، ص73 و ج9، ص187.
[42] من وحى القرآن، ج2، ص172 و 173.
[43] الميزان، ج4، ص130.
[44] المنار، ج1، ص424؛ الكاشف، ج3، ص161.
[45] ولايت فقيه، ص 38.
[46] نمونه، ج19، ص416.
[47] الميزان، ج19، ص53.
[48] فى ظلال، ج 1، ص 291؛ من وحى القرآن، ج 9، ص362.
[49] ولايت فقيه، ص33 و 34.
[50] فلسفه حقوق بشر، ص 195.
[51] فى ظلال، ج1، ص291.
[52] الميزان، ج2، ص343.
[53] جامعالبيان، مج3، ج3، ص21.
[54] الميزان، ج2، ص342 و 343.
[55] همان، ج10، ص135 و 136.
[56] همان، ج1، ص63 و ج4، ص116.
[57] همان، ج9، ص240.
[58] همان، ج4، 117.
[59] من وحى القرآن، ج5، ص48 ـ 50.
[60] مجمعالبيان، ج4، ص427؛ الكاشف، ج3، ص161.
[61] الكاشف، ج3، ص161؛ الفرقان، ج2و3، ص225.
[62] المنار، ج12، ص232.
[63] الميزان، ج10، ص207.
[64] المنار، ج5، ص280؛ الفرقان، ج30، ص302.
[65] المنير، ج11، ص272.
[66] المنار، ج11، ص141 و 255 و ج4، ص62؛ فىظلال، ج1، ص294؛ المنير، ج2، ص265.
[67] المنار، ج9، ص665.
[68] همان، ج12، ص232.
[69] المنير، ج 24، ص 21.
[70] المنار، ج11، ص139؛ الميزان، ج4، ص130 و 131.
[71] الميزان، ج3، ص340.
[72] الميزان، ج3، ص340.
[73] المنار، ج11، ص139.
[74] المنار، ج11، ص140.
[75] الميزان، ج4، ص131.
[76] المنار، ج 5، ص 354؛ فى ظلال، ج 1، ص 295.
[77] من وحى القرآن، ج6، ص65.
[78] من وحى القرآن، ج6، ص64.
[79] الميزان، ج9، ص240 و 242؛ من وحىالقرآن، ج11، ص84 و 85.
[80] من وحى القرآن، ج5، ص48.
[81] الكاشف، ج1، ص81 و 82.
[82] راهنما، ج3، ص170.
[83] الميزان، ج10، ص372.
[84] مجمعالبيان، ج 4، ص 537.
[85] من وحى القرآن، ج7، ص524.
[86] من وحى القرآن، ج7، ص524.
[87] مجمعالبيان، ج6، ص641.
[88] الميزان، ج4، ص271و272 و ج15، ص17.
[89] نمونه، ج3، ص353.
[90] الميزان، ج4، ص280.
[91] فرهنگ آفتاب، ص63.
[92] من وحى القرآن، ج2، ص111.
[93] من وحى القرآن، ج16، ص83.
[94] روحالقوانين، ج1، ص392.
[95] الميزان، ج4، ص385.
[96] معجم الفاظ غررالحكم، ص 204.
[97] مجمعالبيان، ج2، ص428.
[98] الموسوعة الذهبيه، ج13، ص513.
[99] الميزان، ج 1، ص 193.
[100] الموسوعة الذهبيه، ج 13، ص 519.
[101] الميزان، ج4، ص92.
[102] همان، ج8، ص189.
[103] همان، ج4، ص92.
[104] الميزان، ج4، ص108.
[105] همان، ج5، ص32.
[106] نمونه، ج9، ص262.
[107] الميزان، ج4، ص107.
[108] همان، ج10، ص368 و 372.
[109] همان، ج6، ص350 و ج10، ص372.
[110] المنار، ج1، ص286.
[111] الميزان، ج6، ص351 و 352.
[112] روحالقوانين، ج1، ص396.
[113] الميزان، ج 10، ص 367 و 369 و 372 و ج 3، ص248.
[114] الميزان، ج4، ص116.
[115] الميزان، ج6، ص352 و ج10، ص367 و 368 و371.
[116] يادداشتهاى استاد مطهرى، ج1، 129.
[117] المكاسب، ص153.
[118] من وحى القرآن، ج16، ص222؛ يادداشتهاى استادمطهرى، ج1، ص129.
[119] الميزان، ج6، ص352؛ يادداشتهاى استاد مطهرى، ج1، ص129.
[120] نمونه، ج25، ص279.
[121] الميزان، ج4، ص116؛ من وحى القرآن، ج5، ص51.
[122] ولايتفقيه، ص39 و 40.
[123] فلسفه حقوق بشر، ص188.
[124] الميزان، ج5، ص40.
[125] علوم سياسى، ش1، ص77.
[126] فى ظلال، ج1، ص291.
[127] الميزان، ج6، ص352.
[128] من وحى القرآن، ج17، ص101.
[129] من وحى القرآن، ج5، ص48.
[130] فى ظلال، ج1، ص295؛ من وحى القرآن، ج11، ص83.
[131] من وحى القرآن، ج7، ص353.
[132] فىظلال، ج1، ص291 ـ 294؛ المنير، ج3، ص24؛ منوحىالقرآن، ج7، ص353 و ج16، ص81.
[133] فى ظلال، ج1، ص291؛ من وحى القرآن، ج16، ص82.
[134] الفرقان، ج5 و 6، ص179 و 180؛ المنير، ج3، ص24.
[135] الميزان، ج2، ص59 ـ 70.
[136] الفرقان، ج5 و 6، ص180.
[137] فى ظلال، ج1، ص295.
[138] من وحى القرآن، ج7، ص354.
[139] همان، ج6، ص64.
[140] فى ظلال، ج1، ص294.
[141] پيام قرآن، ج10، ص401.
[142] المنار، ج5، ص361؛ من وحى القرآن، ج7، ص418.
[143] من وحى القرآن، ج7، ص353و422.