آيه ولايت:
آيه 55 مائده/5 به «آيه ولايت» شهرت يافته است.[8] در اين آيه آمده است: «ولىّ» شما فقط خدا، پيامبر و مؤمنانى هستند كه نماز را به پا داشته، در ركوع زكات* مىدهند: «إِنّما وَليّكُمُ اللّهُ ورَسولُهُ والّذينَ ءَامَنوا الَّذينَ يُقِيمُونَ الصَّلوةَ ويُؤتُونَ الزَّكوة و هُم ركِعونَ» . براساس روايات فراوانى در منابع شيعه و اهل سنّت، اين آيه در شأن امام على*(عليه السلام)نازل شده است. بر پايه اين روايات كه برخى از آنها با اندكى تفاوت نقل شده، فقيرى وارد مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله)شد و تقاضاى كمك كرد؛ ولى كسى چيزى به او نداد. او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! شاهد باش كه من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم؛ ولى كسى به من چيزى نداد. در همين حال، على(عليه السلام)كه در حال ركوع بود، با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد. فقير نزديك آمد و انگشتر را از دست حضرت بيرون آورد و اين آيه نازل شد.[9] ابوذر غفارى نيز همين شأن نزول را روايت كرده و در ادامه آورده است: در آن هنگام، پيامبر(صلى الله عليه وآله)در حال نماز بود و اين ماجرا را مشاهده كرد. هنگامى كه از نماز فارغ شد، سر به سوى آسمان برداشت و گفت: خدايا! برادرم موسى از تو خواست كه روح او را وسيع، وكارها را بر او آسان كنى و گره از زبانش بگشايى تا مردم گفتارش را درك كنند و نيز تقاضا كرد هارون را كه برادرش بود، وزير و ياورش قرار دهى و به وسيله او، بر نيرويش بيفزايى و در كارهايش شريك سازى. خداوندا! من محمد، پيامبر و برگزيده توام. سينه مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان ساز. از خاندانم، على(عليه السلام)را وزير من گردان تا به وسيلهاش پشتم قوى و محكم شود. هنوز دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)پايان نيافته بود كه جبرئيل آيه ولايت* را نازل كرد.[10] اين شأن نزول از طرق گوناگون درمنابع شيعه و اهل سنّت نقل شده است. ازجمله اصحابىكه اين حادثه را نقلكردهاند، امام على(عليه السلام)،[11] عبداللّه بن عبّاس[12] ابورافع مدنى،[13] عمّاربن ياسر[14] ابوذر غفارى،[15] انسبن مالك،[16] و مقدادبن اسود هستند.[17] از تابعان نيز مسلمة بن كهيل،[18]عتبةبن ابى حكيم،[19] سُدّى[20] و مجاهد[21] به نقل اين حادثه پرداختهاند. در كتاب غاية المرام تعداد 24 حديث در اين باره از اهل تسنّن و 19 حديث از شيعه نقل شده است.[22] در هر صورت، از نظر شيعه ترديدى نيست كه اين آيه درباره امام على(عليه السلام)فرود آمده و از نظر اهل سنّت نيز شهرت اين روايات به حدّى است كه متكلّم معروف اهل سنّت، قاضى ايجى در كتاب مواقف تصريح كرده است كه مفسّران بر نزول اين آيه در شأن على(عليه السلام)اجماع دارند.[23] جرجانى در شرح مواقف،[24] سعدالدين تفتازانى در شرح مقاصد[25] و قوشچى در شرح تجريد[26] نيز بر اين اجماع اعتراف دارند. محدّثان بزرگى از اهل سنّت در اعصار گوناگون، مانند حافظ عبدالرزاق صنعانى (شيخ بخارى) حافظ عبدبن حميد، حافظ رزين بن معاويه، حافظ نسائى (مؤلف صحيح)، حافظ محمدبن جرير طبرى، ابنابىحاتم، ابنعساكر، ابوبكربنمردويه، ابوالقاسم طبرانى، خطيب بغدادى، هيثمى، ابنجوزى، محبّ طبرى، جلال الدين سيوطى و متّقى هندى، اين روايت را در كتابهايشان آوردهاند.[27] آلوسى هم گفته است: بيشتر اخباريان برآنند كه اين آيه در شأن امامعلى(عليه السلام)نازل شده[28] و شهرت اين خبر بهحدّى بوده كه حسانبنثابت، شاعر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نيز اين منقبت على(عليه السلام)را بهنظم آورده است:فانت الّذى اعطيت اذ كنت راكعاً***زكاة فدتك النفس يا خير راكع
فانزل فيك اللّه خير ولاية***و اثبتها اثنى كتاب الشرايع
بنابراين با وجود نقل اين روايت از راههاى گوناگون، سستى سخن ابن تيميّه كه مدّعى شده اين روايت از جعليّات است، روشن مىشود. شيعه با اين آيه بر جانشينى و ولايت على(عليه السلام)استدلال كرده است[29] و حتّى برخى آن را قوىترين دليل بر امامت حضرت برشمردهاند.[30] وجه استدلال چنين است كه اين آيه با «إِنّما» آغاز شده و به تصريح لغويان دلالت بر حصر دارد.[31] كلمه ولىّ مشتق از «ولى» و «ولايت» و به معناى سرپرستى و صاحب اختيار است. ابن منظور در تعريف ولىّ مىگويد: ولىِّ يتيم، كسى است كه عهدهدار كار يتيم است و به امور او قيام مىكند و ولىِّ زن كسى است كه سرپرستى عقد ازدواج او را برعهده دارد.[32] «فيومى» نيز مىگويد: ولىِّ شخص كسى است كه به امر او قيام كند و آيه «اللّهُ وَلىُّ الّذينَ ءَامَنوا» از همين قبيل است[33] (بقره/ 2، 257) بنابراين از گفتار لغويان مىتوان استفاده كرد كه معناى «ولايت»، همان سرپرستى و عهدهدار بودن كار ديگرى است و معانى ديگرى كه براى آن گفتهاند، از قلمرو همين معنا است؛ پس وقتى گفته مىشود: دوست، همسايه، همپيمان، پدر، خدا و پيامبر، ولىّ هستند، در همه موارد، اين معنا (اولويّت در قيام به امور) موجود است و چنانكه اديبان تصريح كردهاند، اصل، عدم اشتراك لفظى است[34] و در صورتى كه اشتراك لفظى را بپذيريم؛ يعنى معانى متعدّدى براى لفظ ولايت قائل شويم، قراين حالى و لفظى دلالت مىكند بر اينكه مقصود از «ولايت» در اين آيه، همان سرپرستى است؛ زيرا ولايت كه به صورت مفرد و با يك تعبير، به همه (خدا، پيامبر، مؤمنانى كه...) نسبت داده شده، به يك معنا است و چنانكه خداوند (اللّهُ وَلِىّ الّذين ءَامَنوا) (بقره/ 2، 257) و پيامبر (النَّبِىُّ أَولى بِالمُؤمِنينَ مِن أَنفُسهِم) (احزاب/ 33، 6) ولايت به معناى سرپرستى بر مؤمنان را دارا هستند: «الّذين ءَامنوا...» نيز همان ولايت خدا و پيامبر را دارد؛ البتّه اين ولايت براى خداوند بالاصاله و براى پيامبر و «الّذينَ ءَامنوا...» تبعى و با اذن پروردگار است. از سوى ديگر، پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه وظيفه تبيين آيات را بر عهده دارد: «وأَنزَلنا إِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبيِّنَ لِلنّاسِ مَا نُزِّلَ إِليهِم» (نحل/ 16، 44) خود به روشنىولايت در اين آيه را تفسير كرده است؛ از جمله در روايتى كه كلينى آن را در كتاب كافى آورده، از امام باقر(عليه السلام)چنين نقل شده است: خداوند پيامبرش را به ولايت على(عليه السلام)فرمان داد و بر او چنين نازل كرد: «إِنَّما وَلِيّكُم اللّهُ و رَسولُه والّذينَ ءَامَنوا...» (مائده/ 5، 55) و خداوند ولايت «اولىالامر*» را واجب ساخت. آنان نمىدانند اين ولايت چيست؟ پس خداوند به محمد(صلى الله عليه وآله)فرمان داد ولايت را براى آنان تفسير نمايد؛ همان گونه كه نماز و زكات و روزه و حج را تفسير مىكند. چون اين فرمان رسيد، حضرت دلتنگ شد و نگران بود كه مردم از دينشان برگردند و وى را تكذيب كنند؛ پس به پروردگارش رجوع، وخداوند چنين وحى كرد: «يَـأيّهَا الرَّسولُ بَلِّغ مَا أُنزِلَ إِليكَ مِن رَبِّكَ وَ إِن لَم تَفعَل فَما بَلّغتَ رِسالتَه واللّهُ يَعصِمُكَ مِنالنّاسِ». (مائده/ 5، 67) حضرت امر ولايت را به فرمان خدا آشكار ساخت و به معرّفى ولايت على(عليه السلام)در روز غدير خم پرداخت... و به مردم دستور داد تا حاضران به اطلاع غايبان برسانند.[35] عيّاشى نيز روايتى نزديك به همين مضمون را از امام صادق(عليه السلام)نقل مىكند.[36] در برخى منابع اهل سنّت نيز اين تفسير مشاهده مىشود؛ از جمله، طبرانى از عمّار ياسر نقل مىكند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)پس ازنزول آيه، آن را قرائت كرد و فرمود: من كنت مولاه فعلىّ مولاه اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.[37]
پاسخ به برخى شبهات:
گفتهاند: «ولىّ» در اين آيه به معناى دوستى است و نمىتواند به معناى ناصر باشد؛ زيرا با انحصارى كه از «إِنّمَا» استفاده مىشود،ناسازگاراست و چنين ولايتى به مؤمنانى اختصاص ندارد كه نماز مىخوانند و در حال ركوع* زكات مىدهند؛ بلكه حكم عمومى است كه همه مؤمنان را در بر مىگيرد و همه وظيفه دارند يكديگر را دوست داشته، به هم يارى رسانند.[38] افزون بر آنچه گفته شد، بررسى موارد كاربرد اين واژه در قرآن نشان مىدهد كه در بيشتر موارد، ولىّ به معناى سرپرستى به كار رفته است. برخى از اهل سنّت با استناد به وحدت سياق احتمال دادهاند كه «ولىّ» در آيه ولايت، به معناى دوست و ياور باشد؛ چنانكه در آيه 51 مائده/ 5 (يَـأيُّهَا الّذينَ ءَامَنوا لاَ تَتّخِذوا اليَهودَ والنَّصـرى أولِياء) به معناى دوست و ياور است.[39] اين احتمال با توضيحاتى كه در واژه «ولىّ» داده شد، غير قابل قبول است؛ افزون بر اينكه انعقاد سياق در آيه منتفى است؛ زيرا آيه ولايت، شأن نزول مستقلّى دارد؛ بنابراين از نظر محتوا و مضمون به آيه پيشين مربوط نيست. از سوى ديگر، شكّى نيست كه تنظيم آيات به گونه موجود، با ترتيب آن از نظر نزول مغاير است و وحدت سياق در صورتى است كه بدانيم آيات با هم نازل شده است و بر فرض كه سياق هم منعقد باشد، در آيه پيش نيز محرز نيست كه ولىّ به معناى دوست يا ناصر باشد؛ بلكه در آن آيه نيز مىتواند معناى سرپرست و صاحب اختيار داشته باشد.برخى از اهل سنّت خواستهاند «وهُم ركِعونَ» در اين آيه را به معناى «وهُم خَاضِعونَ» بگيرند و نتيجه بگيرند كه آيه در مقام وصف مؤمنان است كه نماز اقامه مىكنند و هنگام پرداخت زكات خاضعند.[40] ابن كثير مىگويد: اگر ركوع به معناى خم شدن در نماز باشد، بايد دفع زكات در حال ركوع از حالتهاى ديگر برتر باشد و اين در بين دانشمندان اهل فتوا شناخته شده نيست.[41] در پاسخ اين اشكال گفتهاند كه ركوع در لغت به معناى انحنا و خم شدن و به صورت فرو افتادن است و بدين لحاظ، خم شدن در نماز را ركوع مىگويند[42] و اگر در معناى ديگرى مانند خضوع به كار رود، مجاز است[43] و به قرينه نياز دارد و در آيات مورد بحث، نه تنها قرينهاى موجود نيست، بلكه روايات شأن نزول، كاربرد ركوع در معناى لغوىاش را تأييد مىكند. چون على (عليه السلام)در حال ركوع به نيازمند، زكات داده، ستايش شده است و گرنه عنوان ركوع خصوصيتى ندارد.
از جمله اشكالات بر رواياتى كه در شأن نزول اين آيه وارد شده، اين است كه «الَّذينَ ءَامَنوا» به صورت جمع بيان شده و تطبيق آن بر فرد خلاف ظاهر است. فخر رازى مىگويد: حمل لفظ جمع بر واحد، براى تعظيم روا است؛ امّا مجاز است و به دليل نياز دارد.[44] زمخشرى در پاسخ به اين اشكال گفته: آمدن لفظ جمع در اين مورد، براى تشويق ديگران است كه همانند على(عليه السلام)عمل كنند و بر احسان به فقيران و مسكينان حتّى در بين نماز حريص باشند.[45] برخى نيز گفتهاند: خداوند با آوردن لفظ جمع در اينجا اين منقبت و كرامت امام على(عليه السلام)را بزرگ شمرده است.[46] علاّمه طباطبايى در پاسخ به اين اشكال گفته است: در جايى كه لفظ جمع گفته شود و در معناى مفرد به كار رود، استعمال لفظ مجازى است؛ ولى در موردى كه لفظ جمع در معناى خودش به كار مىرود، امّا فقط بر يك مصداق تطبيق مىشود، اين كاربرد، مجازى نخواهد بود؛ به عبارت ديگر، ميان مصداق خارجى مفهوم لفظ با معناى آن تفاوت وجود دارد و حقيقت و مجاز در محور استعمال لفظ، در مفهوم و معنا است، نه در تطبيق با مصداق خارج، ومورد بحث، از نوع دوم است و قرآن در موارد متعدّدى آن را به كار برده.[47] در ادبيات عرب نيز مكرّر ديده مىشود كه از مفرد، به لفظ جمع تعبير شده است.[48] از طرف ديگر بر فرض بپذيريم كه استعمال «الّذينَ ءَامَنوا» بر فرد مجازى است، احاديثى كه در شأن نزول آيه وارد شده مىتواند قرينه اين كاربرد مجازى باشد.
برخى گفتهاند: اگر ولىّ به معناى متصرّف در امور و امامت باشد، در حال نزول آيه، اين امر محقّق نمىشود؛ چون على بن ابى طالب(عليه السلام)در زمان حيات رسول خدا(صلى الله عليه وآله)امام و متصرّف در امور نبوده است.[49] در پاسخ اين اشكال گفتهاند: در تعبيرهاى ادبى، بسيار ديده مىشود كه اسم يا عنوانى به افرادى گفته مىشود كه آن را بالقوه دارا هستند؛ به طور مثال، شخص، كسى را «وصىّ» خود يا «قيّم» اطفال خويش قرار مىدهد و در حالى كه هنوز زنده است، بر آن كس، عنوان وصىّ و قيّم صدق مىكند. در قرآن نيز اين گونه تعبيرها ديده مىشود؛ از جمله زكريا از خداوند مىخواهد: «فَهبْ لِى مِن لَدُنكَ وَلَيًّا * يَرِثُنى و يَرِثُ مِن ءَالِ يَعقوبَ...» (مريم/19،5 و 6) در حالى كه روشن است مقصود از «ولىّ» در اينجا سرپرستى براى بعد از مرگ منظور است؛[50] افزون بر اينكه بر اساس دليلهاى بسيارى، على(عليه السلام)در زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله)داراى ولايت بوده است؛ امّا اين سرپرستى عنوان خلافت داشته؛ يعنى در غياب پيامبر، على جانشين حضرت بود؛ چنانكه هارون در حيات موسى(عليه السلام)خليفه وى بود و براساس حديث منزلت، تمام منزلتهاى هارون نزد موسى براى على(عليه السلام)نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)ثابت است.[51]
شايان ذكر است كه الف. براساس منابع شيعه و سنّى، امام على(عليه السلام)ضمن احتجاجهاى خود بر حقّانيّت خويش به اين آيه استناد كرده است. از جمله ابن بابويه از عالمان شيعه در كتاب كمالالدين[52] و ابراهيم بن محمد جوينى از عالمان سنّى در كتاب فرائد السمطين[53] استناد حضرت به آيه ولايت را نقل كردهاند؛ افزون بر اينكه خود حضرت نيز از جمله ناقلان اين روايت به شمار مىرود[54] كه خود به منزله استدلال به آيه است؛ از اين رو، سخن برخى[55] كه مدّعى شدهاند حضرت، بر امامت خود به آيه ولايت استدلال نكرده، بىپايه است. ب. شنيدن صداى فقير و كمك به او، توجّه به خويشتن نيست و با توجّه حضرت به خدا، منافاتى ندارد؛ زيرا پرداختن زكات در نماز، انجام عبادت در ضمن عبادت ديگرى است و توجّه به آنچه در مسير رضاى خدا است، به طور كامل با روح عبادت سازگارى دارد.[56] ج. انفاق انگشتر در حال نماز، «فعل كثير» به شمار نمىرود و فقيهان شيعه و سنّى، اين گونه كارها را موجب بطلان نماز نمىدانند.[57] د. زكات در اين آيه، زكات مستحبى است و زكات الزاماً بر زكات واجب اطلاق نمىشود؛ بلكه به واجب و مستحب قابل تقسيم است؛ مانند «صلوة» كه به نماز واجب اختصاص ندارد و نماز مستحب را نيز دربرمىگيرد.[58] از مجموع مباحث نتيجه گرفته مىشود كه دانشوران شيعه با ملاحظه روايات پرشمار و نيز محتواى متن، آيه ولايت را بدون الغاى خصوصيت در شأن امام على(عليه السلام)دانسته، آن را دليل محكمى بر امامت حضرت مىشمرند.
منابع:
آية الولاية؛ احكام القرآن، جصاص؛ احقاق الحق؛ الافصاح فى الامامة؛ امامت و عصمت امامان در قرآن؛ انوار التنزيل، بيضاوى؛ تاج العروس؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ ترتيب كتاب العين؛ التفسير الكبير؛ تفسيرالعيّاشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابنكثير؛ تفسير نمونه؛ تلخيص الشافى؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ شرح تجريد، قوشچى؛ شرح المقاصد؛ شرحالمواقف؛ شواهد التنزيل؛ الصحاح اللغة؛ فتحالقدير؛ فرائدالسمطين؛ القاموس المحيط؛ الكافى؛ الكشّاف؛ لسانالعرب؛ كمالالدين و تمامالنعمة؛ مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن؛ المراجعات؛ المصباحالمنير؛ المعجمالاوسط؛ مغنىاللبيب؛ منهاجالبراعة؛ الميزان فى تفسيرالقرآن.على خراسانى
[8] المراجعات، ص226 و 229.
[9] احقاق الحق، ج2، ص399؛ شواهد التنزيل، ج1، ص209-239.
[10] مجمع البيان، ج3، ص324 و 325.
[11] شواهد التنزيل، ج1، ص226؛ الدرّالمنثور، ج3، ص106؛ المراجعات، ص230.
[12] شواهد التنزيل، ج1، ص232.
[13] الدرّالمنثور، ج 3، ص 106.
[14] فرائد السمطين، ج1، ص194.
[15] التفسير الكبير، ج12، ص26؛ شواهد التنزيل، ج1، ص230.
[16] شواهد التنزيل، ج1، ص225.
[17] همان، ص228.
[18] الدرّالمنثور، ج3، ص105.
[19] جامع البيان، مج4، ج6، ص390.
[20] همان، ص389.
[21] همان، ص 390.
[22] منهاج البراعة، ج2، ص350.
[23] شرح المواقف، ج8، ص360.
[24] همان.
[25] شرح المقاصد، ج5، ص207.
[26] شرح تجريد، قوشچى، ص368.
[27] آية الولاية، ص12؛ احقاق الحق، ج2، ص399 ـ 407.
[28] روحالمعانى، مج4، ج6، ص244.
[29] الافصاح فى الامامة، ص134 و 217؛ التبيان، ج3، ص559؛ روحالمعانى، مج4، ج6، ص245.
[30] تلخيص الشافى، ج2، ص10.
[31] لسان العرب، ج1، ص245؛ الصحاح، ج5، ص2073.
[32] لسان العرب، ج 15، ص 401.
[33] المصباح المنير، ج2، ص672.
[34] مغنى اللبيب، باب پنجم، ص791 و 792.
[35] الكافى، ج1، ص289.
[36] عيّاشى، ج1، ص333.
[37] المعجم الأوسط، ج7، ص129 و 130؛ فرائد السمطين، ج1، ص194 و 195.
[38] نمونه، ج4، ص429.
[39] امامت و عصمت امامان در قرآن، ج3، ص27 و 28.
[40] فتحالقدير، ج2، ص51؛ الكشّاف، ج1، ص649؛ بيضاوى، ج1، ص439.
[41] ابن كثير، ج2، ص73.
[42] الصحاح، ج3، ص1222؛ القاموس المحيط، ج3، ص31؛ ترتيب كتاب العين، ج1، ص200.
[43] تاج العروس، ج11، ص176؛ امامت و عصمت امامان در قرآن، ص21.
[44] التفسير الكبير، ج12، ص28.
[45] الكشّاف، ج1، ص649.
[46] آيةالولاية، ص34 و 35.
[47] الميزان، ج6، ص9.
[48] نمونه، ج4، ص426.
[49] التفسير الكبير، ج12، ص28.
[50] نمونه، ج4، ص430.
[51] امامت و عصمت امامان در قرآن، ج3، ص42.
[52] كمال الدين، ج1، ص262.
[53] فرائد السمطين، ج1، ص312 و 313.
[54] الدرّالمنثور، ج3، ص105؛ المراجعات، ص230.
[55] التفسير الكبير، ج12، ص28 و 29.
[56] نمونه، ج4، ص428.
[57] احكامالقرآن، جصّاص، ج2، ص625 و626؛ قرطبى، ج6، ص144.
[58] احكام القرآن، جصّاص، ج2، ص626.