آشتى: ايجاد ارتباط، سازش و پيوند ميان افراد
بهاين موضوع درآيات فراوانىپرداخته شده و برگرفته از واژگان قرآنى ذيل است: الف. اصلاح*، مصدر ثلاثى مزيد از ريشه صَلُحَ است. لغويانى چون راغب،[1] ابن فارس،[2] جوهرى،[3] و فيومى،[4] صلاح را در برابر فساد و اصلاح را در برابرِ اِفساد دانستهاند[5]. روشنترين آيهاى كه با استفاده از واژه اصلاح به اين مبحث پرداخته، نخستين آيه انفال/8 است: «فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصلِحُوا ذاتَ بَينِكُم = پس از خدا پروا داريد و با يكديگر سازش كنيد».«اصلاح ذاتالبين» با استفاده از همين آيه، اصطلاح شده است.آيات ديگرىكه واژهاصلاحبه معناى آشتى درآنها به كار رفته، عبارت است از: (بقره2/182و224؛نساء/4،35و114و128و129؛ انفال/8،1؛ شورى/42،40؛ حجرات/49،9و 10). ب. «تأليف» به معناى جمع كردن، نزديك كردن دو چيز يا دو شخص به يكديگر است.[6] اين واژه در آيات 103 آلعمران/3، و63 انفال/8 به اين معنا آمده است. پ. «سِلْم» به معناى صلح، سازش و ترك مخاصمه است. (بقره/2،208) ت. «صلح*» اسم مصدر به معناى سازش و از ميان بردن دشمنى بين مردم است و دو بار در آيه 128 نساء/4 آمده است. ث. «توفيق» به معناى همفكر كردن، سازش و آشتى دادن بين دو نفر است.[7] اين واژه در آيات 35 و 62 نساء/4 آمده است. ج.«شَفع» به معناى انضمام چيزى به چيز ديگر است[8] و در آيه 85 نساء/4 به معناى شفاعت براى كار خير آمده است.
اهمّيّت آشتى:
از مجموع آيات قرآن، اهمّيّت صلح و سازش استفاده مىشود كه مىتوان آن را در مجموعه ذيل عنوان كرد:1. خداوند، زمينهساز آشتى:
قرآن، صلح و سازش را از نعمتهاى بزرگ الهى برشمرده: «واذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَليكُم إِذ كُنتُم أَعداءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلوُبِكُم فَأَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ إِخوناً = نعمت خدا را بر خود ياد كنيد؛ آنگاه كه دشمنانِ يكديگر بوديد؛ پس ميان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شُديد». (آلعمران/3،103) شأن نزول آيه را دو قبيله اوس* و خزرج دانستهاند كه سالهاى متمادى (120سال) باهم جنگ* داشتند.[9]واختلاف آنان به حدّى بود كه خداوند به پيامبر مىفرمايد: «اگر آنچه در روى زمين است، همه را خرج مىكردى، نمىتوانستى ميان دلهايشان الفت برقرار كنى و اين خدا بود كه ميان آنان الفت انداخت». (انفال/8،63)2. وجوب آشتى بر همگان:
خداوند متعالى در اين باره، اوامر مؤكّدى را متوجّه مؤمنان كرده است. در آيهاى، همه آنان را به داخل شدن در صلح و آشتى امر كرده[10]: «يـأَيُّها الَّذينَ ءَامَنوا أدخُلوا فِى السِّلمِ كافَّة» . (بقره/2،208) در آيهاى ديگر مؤمنان را برادر يكديگر دانسته و آنان را به اصلاح ميان خود سفارش فرموده است: «إِنَّما المُؤمِنونَ إِخوَةٌ فَأَصلِحوا بَينَ أَخَوَيكُم» (حجرات/49،10) و در آيهاى، براى رفع نزاع بين زوجين، به انتخاب و فرستادن داور فرمان داده است: «فَابعَثوا حَكَماً مِن أَهلِهِ و حَكَماً مِن أَهلِها» (نساء/4،35) و.... از اين اوامر به دستمىآيد كه اصلاح ميان مؤمنان، اهمّيّت فراوانى دارد.3. پاداش آشتىدهندگان:
هركس شفاعتى پسنديده كند، براى او از آن نصيبى خواهد بود: «مَن يَشفَع شَفـعَةً حَسَنةً يَكُن لَهُ نَصيبٌ مِنها.» (نساء/4،85) قرطبى در ذيل آيه مىگويد: هركس بين دو نفر اصلاح كند، سزاوار پاداش است.[11] خداوند در ديگر آيات، به مصلحان تقوا پيشه، وعده بهرهمندى از آمرزش و رحمت خويش را داده است: «وإِن تُصلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ غَفُوراً رَحيماً» . (نساء/4،129) در آيه 114 نساء/4 نيز به اصلاح دهندگان با نيّت كسب رضايت خداوند، وعده پاداشى عظيم داده شده است: «وَ مَن يَفعَل ذلِكَ ابتِغاءَمَرضاتِ اللّهِ فَسَوفَ نُؤتِيهِ أَجراً عَظيماً».4. استفاده از احكام ثانوى براى آشتى دادن:
آشتى ميان مؤمنان چنان اهميّتّى دارد كه براى تحقّق آن، بعضى از امور حرام، مباح دانسته شده است؛ از جمله: الف. دروغ: برخى مفسّران در تفسير آيه 114 نساء/4 با استفاده از روايات گفتهاند: ايجاد خوشبينى و الفت ميان مردم، حتّى با سخن دروغ نيز كارى پسنديده است[12] و اين در صورتى است كه منفعت اصلاح، بيش از منفعت راستگويى، ومفسده دروغ، كمتر از مفسده قهر و دورى دو مؤمن باشد.[13] امام صادق(عليه السلام)در روايتى سخنها را سه قسم مىداند: راست، دروغ و اصلاح بينالناس، وآن اين است كه از كسى سخنى را درباره شخصى مىشنوى كه اگر او آن را بشنود، ناراحت مىشود و رابطه آنها به فساد مىگرايد؛ ولى اشكالى ندارد كه تو به جاى گفتن حقيقت به وى بگويى كه فلانى دربارهات سخنان نيك مىگفت و از تو ستايش مىكرد.[14] ب. نجوا*: سخنان درِ گوشى، عملى شيطانى است: «إنَّما النَّجوى مِنَ الشَّيطـن» (مجادله/58،10)[15] امّا در بعضى موارد، از جمله اصلاح ميان مردم، خداوند آن را نيكو شمرده: «لاَ خَيرَ فِى كَثير مِن نَجوهُم إِلاَّ مَن أَمَرَ بِصَدَقَه أَو مَعروف أَو إِصلـح بَينَ النَّاس». (نساء/4،114) راز جواز نجوا براى اصلاح اين است كه گاهى لازم است با هر كدام از دو طرفِ دعوا كه در يك مجلس حاضرند، جداگانه نجوا شود تا نقشه اصلاحى بهتر به اجرا در آيد.[16] ج. عدم تحقّق سوگند: سوگندهايى كه برخاسته از اراده و قصد قلبى باشد، تعهّدآور است (بقره/2،225) امّا اگر كسى بر ترك اصلاح ميان مردم سوگند* خورده باشد، وفا به آن لازم نيست: «وَ لاَتَجعَلُوااللّهَ عُرضَةً لاَِيمنِكُمأَن تَبَرُّوا و تَتَّقوُا وَ تُصلِحوابَينَالنَّاس= خدارا دستاويز سوگندهاى خود قرارمدهيدتااز نيكوكارى و پرهيزگارى و سازش دادن ميان مردم بازايستيد.» (بقره/2،224) در شأن نزول اين آيه چنين آمده است: عبداللهبن رواحه سوگند ياد كرده بود كه به خانه دامادش نرود و با او سخن نگويد و ميان او و دخترش اصلاح نكند كه اين آيه نازل شد و سوگند او را بىاعتبار دانست.[17] د. تغيير وصيّت: قرآن تبديل و تغيير وصيّت را گناه شمرده است (بقره/2،181) امّا در صورت بيم از جفاى وصيّت كننده به وارث مىتوان به اصلاح وصيّت اقدام كرد: «فَمَن خافَ مِن موص جَنَفاً أَو إِثماً فَأَصلَحَ بَينَهُم فَلا إِثمَ عَلَيهِ إِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيمٌ.» (بقره/2،182) به نظر بيشتر مفسّران، مقصود از «فَلا إثمَ عَلَيه» گناهكار نبودن مصلح در تغيير وصيت است؛[18] البتّه اين احتمال هم وجود دارد كه آيه به اصلاح وصيّت از سوى خود موصى و در زمان حيات او مربوط باشد. هـ. قهر و تنبيه بدنى: زنانى را كه از نافرمانى آنان بيم داريد، [نخست]پندشان دهيد؛ [بعد]در خوابگاه از ايشان دورى گزينيد [واگر آنهم تأثير نكرد]، آنان را تنبيه بدنى كنيد: «والَّـتِى تَخافونَ نُشوزَهُنَّ فَعِظوهُنَّ وَاهجُروهُنَّ فِى المَضاجِعِ وَاضرِبوهُنَّ....» (نساء/ 4، 34) اين اقدامها در صورتى جايز استكه نشوز زن به مرحله شديدى رسيده باشد و به قصد اصلاح و استمرار زندگى زناشويى صورت گيرد، نه به قصد انتقام و تشفّى دل.[19] تنبيه بدنى بايد ملايم و ضعيف باشد؛ به طورى كه موجب شكستگى، مجروح شدن يا كبودى بدن نشود.[20]و. جواز جنگ با مؤمنان: قرآن، جلوگيرى از ظلم و برقرارى سازش ميان دو گروه از مؤمنان را هرچند به جنگ با ظالم بينجامد، لازم شمرده است: «وَ إِن طائِفَتانِ مِنَ المُؤمِنِينَ اقتَتَلُوا فَأَصلِحُوا بَيَنهُما فَإِن بَغَت إِحدهُما عَلَى الأُخرى فَقتِلوا الَّتِى تَبْغِى حَتّى تَفِىءَ إلَى أَمرِ اللّهِ». (حجرات/49،9) برخى بغى را به تعدّى و تجاوز تفسير كرده و گفتهاند: مقصود آيه، نزاع و كشمكشهايى است كه ميان دو گروه از مؤمنان رخ مىدهد.[21]بعضى از شأن نزولهايى كه براى اين آيه نقل شده نيز اين معنا را تأييد مىكند؛[22] البتّه استفاده از قدرت در راهاصلاح ميان مؤمنان در صورتى جايز است كه اختلاف از طريق مسالمتآميز حل نشود.موانع آشتى:
عوامل اختلاف عبارت است از:1. پيروى از شيطان:
تبعيّت
از شيطان*، مانع صلح ميان مؤمنان است[23]: «يأَيُّها الَّذِينَ ءَامَنوا
ادخُلُوا فِى السِّلمِ كافَّةً و لاتَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطـنِ إِنَّهُ لَكُم
عَدُوٌّ مُبين.» (بقره/2،208) اين آيه، پيروى از شيطان را در برابر
سازش بيان كرده، انسان را بر سر دو راهى قرارمىدهد: ياداخلشدن در صلح و آشتى و
يا پيروى از گامهاى شيطان كه عين اختلاف* و فساد است.[24]2.دنياطلبى:
از
تو درباره انفال مىپرسند، بگو: انفال به خدا و فرستاده او اختصاص دارد؛ پس از خدا
پروا داريد و با يكديگر سازش كنيد: «يَسئَلونَكَ عَنِ الأَنفالُ قلِ الأَنفالُ لِلّهِ وَالرَّسولِ فَاتَّقوا
اللّهَ وأَصلِحوا ذاتَ بَينِكُم....» (انفال/8،1) در شأن نزول آيه
آمده: مسلمانان بر سر تقسيم غنايم جنگ بدر اختلاف كردند و هريك از آنان سهم بيشترى
را مىطلبيد.[25]
(قرائتِ «يَسأَلُونَكَ
الأَنفال= از تو انفال مىطلبند»،[26] مطلب را
روشنتر مىسازد.) خداوند با قرار دادن اموالِ به جاى مانده در اختيار پيغمبر،
اختلاف مسلمانان را از بين برد.[27]3. بخل:
«فَلاَ جُناحَ عَلَيهِما أَن يُصلِحا
بَيْنَهُما صُلحاً والصُّلحُ خَيرٌ وَ أُحضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ = بر آن دو[زن
و شوهر]گناهى نيست كهباهم صلح كنند و صلح بهتر
است؛ اگرچه بخل همراه با حرص، بر مردم چيره است.»[28] (نساء/ 4،
128) در اين آيه، به سرچشمه بسيارى از نزاعها بدين بيان اشاره شده است: طبيعت
آدمى بر اثر غريزه حبّ ذات درمعرض بخل قرار دارد و هركس مىكوشد تمام حقوق را
دريافت كند؛ بنابراين اگر زوجين به اين حقيقت توجه داشته باشند و گذشت پيشه كنند،
نه تنها ريشه اختلافهاى خانوادگى مىخشكد كه بسيارى از كشمكشهاى اجتماعى نيز از
بين مىرود.[29]
آزمندى، مانع عمده آشتى است و در ظاهر، عنوان كردن بخل پس از صلحى كه مستلزم گذشت
از حقوق است، چنين معنا مىدهد كه نپذيرفتن صلح بر اثر بخل است.[30]4. نشوز* و برترىجويى:
اصل
اوّلى در محيط خانواده؛ دوستى، صلح و آشتى است؛ ولى گاهى برترىجويى زن يا شوهر و
عدم رعايت حقوق يكديگر، موجب از بين رفتن دوستى، بروز اختلاف و كينهتوزى مىشود؛
در اين صورت، قرآن به زوجين و ديگران سفارش مىكند كه آرامش را با ملاطفت و حسن
تدبير، به خانواده بازگردانند. (نساء/4،34 و 35)[31]وظايف متخاصمان در آشتى
1. قصد اصلاح:
در مرحله نخست، متخاصمان خود بايد قصد اصلاح داشته باشند تاخداوند نفرت را به دوستى تبديل سازد: «إِن يُريِدا إِصلَـحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَينَهُما.» (نساء/4،35) اگر متخاصمان چنين نيّتى نداشته باشند، كوشش ديگران نيز فايدهاى نخواهد داشت؛ گرچه تمام همّت و سعى خويش را به كار بندند.[32]2. عفو* و گذشت:
متخاصمان
براى سرعت بخشيدن به آشتى، مناسب است از برخى حقوق خويش بگذرند. به نظر بيشتر
مفسّران در ذيل آيه 128 نسا/4 براى بازگشت آرامش به خانواده* و استمرار زناشويى،
راههايى مانند بخشيدن قسمتى از مال به زن يا چشمپوشى از مهريّه يا حقّ همخوابگى[33]
و نفقه و پوشش[34]
براى زنان وجود دارد. در آيهاى ديگر آمده است: كيفر بدى، مانند آن بدى است؛ پس
هركه درگذرد و اصلاح كند، پاداش او بر عهده خدا است: «وجَزَاؤُ سَيِّئَة سَيِّئةٌ مِثلُها فَمن
عَفا وأَصلَحَ فَأَجرُهُ عَلَى اللّه». (شورى/ 42، 40) قرطبى در ذيل
اين آيه از ابنعبّاس روايت مىكند: كسىكه ازحقّ قصاص بگذرد و بينخود و دشمنش
اصلاح كند، پاداش او بر خدا است.[35]3.نيكى در برابر بدى:
بالاتر
از عفو، پاسخ بدى با نيكى است. قرآن مىفرمايد:«ولاَتَستَوِى
الحَسَنَةُ وَلاَالسَّيِّئةُ ادفَع بِالَّتِى هِىَ أَحسَنُ فَإِذا الَّذِى بَينَكَ
و بَينَهُ عَدوَةٌ كأَنَّهُ وَلىٌّ حَمِيم = نيكىوبدى يكسان نيست. بدى را با آنچه بهتر است، دفع كن؛
آنگاه كسى كه ميان تو و او دشمنى است، گويا دوستى صميمى مىشود». (فصلت/41،34) از
آنجا كه رسيدن به اين مقام،به خودسازى نياز دارد، در آيه بعد مىگويد: به اين [خصلت]نمىرسند، مگر كسانى كه صبر و بهره
بزرگى از ايمان دارند[36]:«وما يُلَقَّــها إِلاّ
الَّذينَ صَبَروا و ما يُلقَّــها إِلاَّ ذوحَظّ عَظيم». (فصلت/41،35)وظايف مؤمنان و حكومت، در آشتى
1. پيشگيرى ازبروز اختلاف:
«فَمَن خـافَ مِن مُوص جَنَفاً أَو إِثماً فَأَصلَحَ بَينَهُم فَلاَ إِثمَ عَلَيهِ إنَّ اللَّهَ غَفورٌ رَحيِمْ= كسى كه از انحراف [و تمايل بىجاى]وصيّت كنندهاى [درباره ورثهاش]يا گناه او [در وصيّت به كار خلاف]بيم داشته باشد و ميانشان را سازش دهد، بر او گناهى نيست؛ چرا كه خدا آمرزنده مهربان است.» (بقره/2،182)به نظر بيشتر مفسّران، سياق آيه بر پيشگيرى از اختلاف وارثان دلالت مىكند[37] كه بر وصى يا حاضران در مجلس وصيّت يا هر كه وظيفه امر به معروف و نهى از منكر دارد،[38] لازم است موصى را به رعايت عدالت و عمل به وظيفه سفارش كنند و مانع تحقّق چنين وصيّتى شوند.[39] برخى نيز معتقدند: اين وظيفه حكومت اسلامى است كه با اصلاح وصيّت براساس حقّ و عدالت، زمينه بروز اختلاف را از بين ببرد.[40]2. ميانجىگرى در رفع اختلاف:
مؤمنان و حكومت وظيفه دارند در رفع اختلاف بكوشند: «... و أَصلِحوا ذاتَ بَينِكُم...» (انفال/8،1) و در اين راه جايز است از برخى امور حرامى كه مباح شمرده شده نيز استفاده كنند. ( <= اهمّيّت آشتى، همين مقاله) لكن در قلمرو اختيارات مؤمنان و حكومت گفتهاند: در اصلاحِ از طريق گفتوگو اجازه حاكم شرع لازم نيست؛ امّا در مرحله شدّت عمل، اجازه حكومت اسلامى يا حاكم شرع ضرورت دارد، مگر در مواردى كه دسترس نباشد كه در اينجا نوبت به مؤمنان عادل و آگاه مىرسد.[41] به نظر طبرى در مواردى كه يكى از گروههاى درگير، حاضر به صلح نباشد، بر امام مسلمانان واجب است با آنها بجنگد تا به پذيرش صلح و آشتى رضايت دهند.[42]3. انتخاب داور:
هرگاه شدّت اختلاف، اقدامهاى پيشگيرانه را بىاثر كند، تعيين داور ضرور است[43]:«وَ إِن خِفتُم شِقاقَ بَينِهِما فَابعَثُوا حَكَماً مِن أَهلِهِ و حَكَماً مِن أَهلِها» (نساء/4،35) البتّه اين آيه به اختلافهاى خانوادگى مرتبط است؛ ولى انتخاب داور به اين مورد اختصاص ندارد و براى حلّ همه اختلافهاى جامعه مىتوان داور تعيين كرد. از امامباقر در پاسخ به اعتراض گروهى از خوارج به پذيرش حكميّت از سوى على(عليه السلام)روايت شده كه خداوند، خود تعيين داور را تشريع كرده است؛ آنجا كه مىفرمايد: «فَابعَثوا حَكَماً مِن أَهلِهِ و حَكَماً مِن أَهلِها...». [44] (نساء/4،35) شقاق به معناى نصف شدن شىء و دراينجا كنايه از شدّت كدورت است. گويا استمرار اختلاف بين زوجين موجب دونيمه شدن الفت و تبديل آن به كينه شده است.[45] در اينكه انتخاب داور در اختلافهاى خانوادگى برعهده كيست، رأى مفسّران مختلف است. به نظر برخى، خود زوجين يا اهل آنها داور را برمىگزينند.[46] عدّهاى نيز وظيفه مؤمنان مىدانند؛[47] امّا بيشتر مفسّران بر اين عقيدهاند كه تعيين داور، وظيفه حكومت اسلامى است[48] و همين نظر از امامان نيز روايت شده است.[49] برخى مسأله انتخاب داور را به موارد توافق و سازش دادن زن و شوهر اختصاص داده و گفتهاند: داوران بايد درباره طلاق، با زوجين مشورت كنند صورت رضايت زوجين، چنين حقّى خواهند داشت.[50] اين نظر از امامان(عليهم السلام)نيز روايت شده است.[51] رأى ديگر اين است كه داوران برگزيده از جانب مردم يا حكومت اختيارات تام دارند. روايات متعدّدى از امام على(عليه السلام)نيز همين نظر را تأييد مىكند.[52]ويژگىهاى داور:
با توجّه به اينكه داور نقش اصلاحگرى را انجام مىدهد ... شايسته است افزون بر شرايط عامّه تكليف يعنى بلوغ، عقل، حرّيت و اسلام، ويژگىهاى ذيل را نيز داشته باشد: 1. خويشاوند بودن: قرآن در اختلافهاى خانوادگى سفارش مىكند كه داوران از ميان خانواده زن و مرد برگزيده شوند. (نساء/4،35) آنان امتيازهايى دارند كه ديگران فاقد آن هستند. خانواده كانون احساسات است و خويشاوند بهتر مىتواند بر احساسات تأثير بگذارد. از طرفى، اسرار خانواده پوشيده مىماند. دلسوزى خويشاوند، بيشتر از بيگانه است؛[53] افزون بر اين، زوجيناسرار خودرادر حضور خويشاوند بهتر از بيگانه آشكار مىكنند.[54] به نظر برخى، خويشاوند بودن در داور شرط نيست و ذكر «اهل» درآيه براى افضليّت است.[55] 2. رعايت تقواى الهى: «إِنَّما المُؤمِنونَ إخوَةٌ فَأَصلِحوا بَينَ أَخوَيكُم وَاتَّقُوااللَّه = مؤمنان برادر يكديگرند؛ پس دوبرادر خود را آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه كنيد.» (حجرات/49، 10) از پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز روايت شده كه فرمود: آشتى بين مسلمانان روا است؛ مادامى كه حلالىرا حرام و حرامى را حلالنكند.[56] 3.عدالتجويى: معناى حكميّت، نگاه عادلانه است[57] و داور نيز مانند قاضى بايد به دو طرف درگيرى به طور مساوى بنگرد تا بتواند بين آنها آشتى برقرار كند.[58] قرآن مىگويد: «فأَصلِحوا بَينَهُما بِالعَدل = ميان آنها [=دوگروه متخاصم]به عدالت* صلح برقرار سازيد» (حجرات/49، 9) و اصلاح بالعدل، فقط به زمين گذاشتن سلاح و فرونشاندن اختلاف نيست؛ بلكه با اجراى عدالت و تأمين حقوق متخاصمان حاصل مىشود؛ بدين معنا كه اگر از متخاصمان، حقّى پايمال شده يا خونى ريخته شده است كه منشأ درگيرى بوده، بايد جبران شود وگرنه اصلاح «بالعدل» نخواهد بود.[59] 4. خيرخواهى و رازدارى: داوران تَحكيم بايد اراده اصلاح داشته باشند؛[60] زيرا اگر نيّت آنها خير باشد و دلسوزانه وارد ميدان شوند، خداوند نيز ميانجىگرى آنها را مبارك و بين متخاصمان، الفت برقرار مىكند.[61] رمز تأكيد قرآن بر گزينش داور از ميان خويشاوندان، اين است كه آنها دلسوزتر و بر حفظ اسرار خانواده جدّىترند.[62] برخى گفتهاند: حكمين بايد بر حفظ آبروى خانواده حريص و درباره كودكان خردسال دلسوز باشند.[63] 5. انگيزه الهى: مصلح اگر براى طلب خشنودى خدااين كارراانجام دهد، از پاداش عظيم الهى بهرهمند خواهد شد. (نساء/4،114) از اين آيه به دست مىآيد كه نيّت مصلحدراصلاح ميان مردم بايد كسب رضاى الهى باشد، نه اغراض مادّى و دنيايى؛[64] در نتيجه، متخاصمان نيز هنگامى كه صدق نيّت او را ببينند، سخناورامىپذيرند واصلاح برقرار خواهد شد.[65]منابع:
الاحتجاج؛ اسبابالنزول، واحدى؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير راهنما؛ التفسيرالكاشف، مغنيه؛ التفسير الكبير؛ تفسير المنار؛ التفسير المنير؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ جامعالبيان عن تأويل آىالقرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الصحاح؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ الكافى؛ الكشّاف؛ كنزالعرفان فى فقه القرآن؛ لسانالعرب؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ المصباح المنير؛ معجم مقاييس اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ من لا يحضره الفقيه؛ مواهب الرحمن فى تفسير القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن.سيدجعفر صادقىفدكى
[1] مفردات، ص489، «صلح».
[2] مقاييس، ج3، ص303، «صلح».
[3] الصحاح، ج1، ص383، «صلح».
[4] المصباح، ص 345، «صلح».
[5] التحقيق، ج6، ص265، «صلح».
[6] لسانالعرب، ج1، ص180، «ألف».
[7] التحقيق، ج13، ص158، «وفق».
[8] لسانالعرب، ج7، ص150، «شفع»؛ التحقيق، ج6، ص82، «شفع».
[9] جامعالبيان، مج3، ج4، ص47.
[10] الكاشف، ج1، ص311.
[11] قرطبى، ج 5، ص 190.
[12] راهنما، ج4، ص46؛ الفرقان، ج5 و 6، ص334.
[13] الفرقان، ج5 و 6، ص334.
[14] نورالثقلين، ج1، ص550؛ الكافى، ج2، ص341.
[15] الفرقان، ج5 و 6، ص332.
[16] نمونه، ج 4، ص 127.
[17] اسباب النزول، ص70.
[18] الكشّاف، ج1، ص224؛ مجمعالبيان، ج1، ص486.
[19] الفرقان، ج5 و 6، ص51.
[20] نمونه، ج3، ص373.
[21] كنزالعرفان، ج1، ص386 و 387.
[22] مجمعالبيان، ج9، ص199.
[23] راهنما، ج2، ص46.
[24] الكاشف، ج1، ص311.
[25] مجمعالبيان، ج4، ص797.
[26] مجمعالبيان، ج4، ص795.
[27] راهنما، ج6، ص409.
[28] مفردات، ص 446، «شح».
[29] نمونه، ج 4، ص 151.
[30] راهنما، ج4، ص80.
[31] المنار، ج5، ص72ـ77.
[32] الكاشف، ج2، ص319.
[33] جامعالبيان، مج 4، ج 5، ص 418.
[34] مجمعالبيان، ج3، ص184.
[35] قرطبى، ج16، ص27.
[36] نمونه، ج20، ص283.
[37] مجمعالبيان، ج1، ص485.
[38] التفسير الكبير، ج5، ص73.
[39] جامعالبيان، مج 2، ج 2، ص 168 ـ 170.
[40] همان.
[41] نمونه، ج22، ص170.
[42] جامعالبيان، مج13، ج26، ص165.
[43] الفرقان، ج5 و 6، ص59.
[44] الاحتجاج، ج 2، ص 174.
[45] مواهب الرحمن، ج8، ص163.
[46] المنير، ج 5، ص 58.
[47] التفسير الكبير، ج10، ص92.
[48] قرطبى، ج5، ص115.
[49] مجمعالبيان، ج3، ص70.
[50] مجمعالبيان، ج2، ص70.
[51] همان، ج3، ص70.
[52] جامعالبيان، مج4، ج5، ص101.
[53] نمونه، ج3، ص375.
[54] الكشّاف، ج1، ص508.
[55] الكاشف، ج2، ص318.
[56] من لايحضرهالفقيه، ج3، ص32.
[57] جامعالبيان، مج 4، ج 5، ص 104.
[58] الفرقان، ج5 ـ 6، ص54.
[59] الميزان، ج18، ص315.
[60] راهنما، ج3، ص373.
[61] الكشّاف، ج 1، ص 508.
[62] الكاشف، ج4، ص318.
[63] الفرقان، ج5 ـ 6، ص54.
[64] التفسير الكبير، ج6، ص65.
[65] همان.