آسمان: جوّ اطراف زمين، كرات غير از
آن، فضاى گسترده، گنبد كبود و عالم ملكوت
برابر
عربى آسمان، «سماء» است. ريشه سماء را سُمُوّ، سُمْى و سَمْو به معناى علوّ گفتهاند.[1]
مصطفوى، سماء را معرّب شِمَيا در آرامى، سريانى و عبرى مىداند.[2]
به گفته ابن اثير[3]
و راغب،[4]
سماء مؤنث است و گاهى مذكّر به كار مىرود؛ امّا جوهرى[5]
آن را هم مؤنث و هم مذكّر مىداند. در قرآن، افعال و ضمايرِ سماء، جز در آيه «السَّماءُ مُنفَطِرٌبه»
(مزّمل/73،18) مؤنث آمده. ابنمنظور، سماء در مقابل ارض را مؤنث، وسماء به معناى
سقف را مذكّر دانسته است. جمع سماء را اَسميه، سماوات، سُمِىّ و سماء گفتهاند.[6]
به نظر راغب[7]
و مصطفوى،[8]
سماء براى جمع و مفرد هر دو به كار مىرود؛ چنانكه در آيه 29 بقره/2 (ثُمَّ استوى إلى السَّماء فَسَوّهُنَّ سَبعَ
سَموت) براى آن، ضمير جمع «هُنَّ» به كار رفته است؛ البتّه برخى آن را
مفرد دانسته و گفتهاند: ضمير هُنّ در اين آيه به مناسبت «سَبعَ سَماوات» جمع آمده[9]
و جهت آنكه سماء، به صورت مذكّر و مؤنث، جمع و مفرد به كار مىرود، اسم جنس بودن
آن است.[10]سماء به معناى چيزى بالاى چيز ديگر و محيط بر آن است[11] و اين معنا، در همه مواردِ به كار رفته، جارى است؛ از اين رو به باران*[12]، گياه (زيرا از باران كه سماء است مىرويد يا چون از زمين بلندتر است)،[13] سقف خانه و پشت اسب نيز سماء مىگويند.[14]
مقصود از سماء:
كلمه سماء در قرآن، 120 بار مفرد، 190 بار جمع[15] و 100 مرتبه تنها آمده و غير از آن، با ارض به كار رفته كه 173 بار بر ارض مقدّم و 7 مرتبه مؤخّر و بر موارد ذيل اطلاق شده است: 1. اجرام وفضاى بالا:«اللّه الذى رفع السّموت بِغَيرِ عَمَد تَرَوْنَها...» (رعد/13،2)، «جَعَل فىالسَّماءِ بُروجًا.» (فرقان/25، 61) اين مورد، بيشترين كاربرد را دارد. 2. قشر متراكم اطراف زمين (جوّ): «وجَعَلنا السَّماءَ سَقفًا مَحفُوظًا.» (انبياء/ 21، 32)[16] 3. سقف و آسمانه خانه: «فَليَمدُد بِسبب إلى السَّماءِ.» (حج/22، 15)[17] 4. عالم ملكوت* و مقام قرب الهى: «ءأمِنتُم مَن فِى السَّماءِ أن يَخسِفَ بِكمالأَرضَ.» (ملك/67، 16) 5. گنبد كبود كه انسان بالاى سر خود مشاهده مىكند: «وَالسَّحابِ المُسَخّر بَينَ السَّماءِ و الأرضِ.» (بقره/2،164)[18] برخى معتقدند: سماء به معناى باران «يُرْسِلِ السَّماءَ عليكُم مِدرارًا» (نوح/71،11)[19] و ابر «ونزّلنا مِنَ السَّماءِ ماءً مبركًا» (ق /50،9)[20] نيز به كار رفته است. روشن است كه همه اين موارد، در معناى علوّ (مكانى يا رتبى) مشتركند.[21] آسمان، گاهى مادّى و گاهى معنوى (ملكوت) است؛ امّا به دليل قطعى نبودن يكى از آن دو در هر آيه، ما نيز چون بيشتر مفسّران در مقام انتخاب نيستيم؛ بلكه به مباحث مطلق آسمان مىپردازيم. در قرآنكريم گويا هرگاه آسمانها و زمين* و موجودات ميان آن دو مقصود بوده، چنين آمده: «السَّمـوتِ والأرضِ و ما بَينَهما» (ص/38،66) و اگر مجموع آسمانها و زمين از حيث خودشان، نه موجودات در آنها منظور بوده، اينگونه آمده است: «إنَّ فى خَلقِ السَّمـوتِ و الأرضِ و اختِلـفِ الَّيلِ وَ النَّهارِ لاَيـت لاِولِى الأَلبـبِ» (آلعمران/3،190) و اگر ذوى العقول در آن دو منظور بوده، با اسم موصول «مَن» همراه شده: «ولَهُ أسلَمَ مَن فىالسَّمـوتِ و الأرضِ» (آلعمران/3،83) و هر گاه مطلق آسمان در برابر زمين اراده شده، هردوبه صورت مفرد آمدهاند:«فَوَربِّالسَّماءِ والأرضِ.» [22] (ذاريات/51،23) افزون بر «سماء» واژههاى«سَبعاً شِداداً» (نبأ/78،12)، «سَبعَ طَرائقَ» (مؤمنون/23،17) كه مقصود از آن، آسمانهاى هفتگانه است[23] و «السَّقفِ المَرفوعِ» (طور/52،5) به معناى آسمانند.در قرآن، روايات و فرهنگ اسلامى، آسمان داراى جاىگاه بلند و پراهمّيّتى است و در روايات و اشعار، اشيا و امور ارزشمند به آن تشبيه شده است. نظامشگفتانگيزآسمان كه هر جزء آن آيتى از آيات الهىاست، با گذشت ميليونهاسالبدون كمترين انحراف ودگرگونىادامه داردوبا پيشرفت علم، هر روز پرده از اين نظام شگفتآور كنار رفته، اسرارآن آشكار مىشود وخداونددر آياتى چند به آسمان سوگند ياد مىكند (ذاريات/51،7) كه اين سوگند به سبب شرف و نورانيّت آن است.[24]
آسمان معنوى جاىگاه و معبد فرشتگان*، محل صدور احكام و اوامر الهى و الواح و مقدّرات است و نامههاى اعمال به آنجا مىرود.[25]
آفرينش آسمان:
براساس آياتِقرآن، چهار مرحله بر آفرينش آسمانها گذشته است:1. مرحلهاى كه در فضاى خالى جهان[26] هيچ چيز وجود نداشت، جز مايعى كه قرآن از آن به «ماء» تعبير كرده، وعرش آفرينش خدا بر آن بوده است:«هُوَ الَّذى خَلَق السَّمـوتِ والأرضَ فى سِتّةِ أيّام وَ كانَ عَرشُه عَلى الماءِ.» (هود/11،7)
از آيه پيش گفته، به اجمال (به كمك دانش كيهانشناسى) مىتوان فهميد كه آسمان و زمين، پيش از مرحله دخان كه در آيه 11 فصّلت/41 آمده، «ماء» و به صورت گازهاى بسيار فشرده بوده كه شكل موادّ مذاب را داشته است.[27] دانشمندان نيز مادّه نخستين آفرينش جهان مادّى را كه قرآن از آن به ماء تعبير كرده، موادّ مذاب داراى حرارت بسيار و فوق العاده مىدانند، نه آب معمولى كه تركيب «H2O» دارد؛ زيرا آب، در حرارت بيش از صد درجه، به طور كلّى به بخار تبديل مىشود. افزون بر آن، آب در حالت غليان، آتش و زبانه توليد نمىكند؛ چه رسد به اينكه دود (دخان) ايجاد كند.[28] برخى برآنند كه پيدايش و تكامل جهان، از فضايى مملو از مادّهاى بسيار گرم آغاز شده و تحت تأثير فشار شگرف آن، گسترش يافته و در اين مدّت، انبساط جهان و درجه حرارت مادّه به كندى در حال تنزّل است، ودر مرحله معيّنى از اين گسترش، گازِ پيوسته، بريدگى يافته و به پاره ابرهاى منظم گِردى كه همان ستارگان* است، مبدل گشته است.[29] اين حقيقت را مىتوان از روايات امامان(عليهم السلام)نيز استفاده كرد. امام باقر(عليه السلام)درباره آغاز آفرينش مىگويد: همه چيز آب بود و عرش الهى بر آن قرار داشت؛ سپس خداوند، اشتعال و انفجارى در آب پديد آورد و پس از آن، شعله و زبانهاش را خاموش كرد و در پى آن، گازى پديد آمد كه مادّه آفرينش آسمانها شد.[30] حضرت، در روايتى ديگر، مادّه نخستين آفرينش* را «ماء» و ويژگى آن را سابقه و نَسَب نداشتن دانسته است[31] و از آن به دست مىآيد كه «ماء» آب معمولىِ داراى سابقه و تركيب نبوده است.[32] برخى نيز معتقدند «ماء» در اين روايت، استعاره از عقل يا نور است كه نخستين آفريده خدا به شمار مىرود؛ بنابراين منظور از آن آب جسمانى نيست.[33]
2. مرحله دخانى: اين دوره، پس از دوره موادِّ مذابِ يكنواخت است. قرآن، پس از بيان آفرينش زمين، به دوره دخانِ آسمان تصريح مىكند: «ثُمَّ استوَى إلَى السَّماءِ وَ هِى دُخانٌ فَقالَ لَها و لِلأرضِ ائتِيا طَوعًا أو كَرهًا قالَتا أَتينا طائِعينَ» . (فصلت/41، 11) لغويان، دخان را به دود* معنا كردهاند. راغب، دخان را چيزى مىداند كه به همراه زبانه آتش متصاعد مىشود.[34] چگونگى پيدايش دخان، در روايت پيشين از امام باقر(عليه السلام)آمده است. به نظر بيشتر كيهانشناسان نيز فرضيه انفجار بزرگ (Bigbang)در مادّه نخستين آفرينش، به حقيقت پيوسته.[35] درباره شكل و تركيب دخان بايد گفت: همانگونه كه مقصود از ماء، آب معمولى نيست، دخان نيز نبايد دود ساده و معمولى باشد. «ژرژگاموف» مىنويسد: ادلّه نجومى، ما را به اين حقيقت رهنمون مىسازد كه اين ستارگان بىشمار آسمان، آغازى دارند و تمام آنها از گازهاى بسيار داغ پديد آمدهاند.[36]«بوكاى» در ذيل آيه پيشين، واژه دخان را چنين ترجمه كرده است: بنيانى گازىِ ساخته شده كه در آن، بخشچههاى ريزى به حالت كمابيش پايدار معلّقند و ممكن است داراى حالت جامد يا مايع و درجه گرماى بالا باشد.[37] در روايات امامان(عليهم السلام)از اين مرحله، گاهى به بخار (خلقتالسموات... من بخار الماء)[38] و گاهى به دخان: (ثمّ امر النار فخمدت فارتفع من خمودها دخان فخلق الله السموت من ذلك الدخان)[39] تعبير شده است.
3. مرحله شكل گرفتن هفتآسمان كه پس از دخان بودن پديد آمده: «ثمّ استوى إِلىالسَّماءِ و هِى دُخانٌ... * فَقضـهُنَّ سَبعَ سَمـوت فى يَومَينِ و أَوحى فى كُلّ سَماء أَمرَها» (فصلت/41، 11 و 12) چنانكه در روايت امام باقر(عليه السلام)به اين دوره نيز اشاره شده است.[40]
4. مرحله رتق و فتق آسمانها: قرآن، به رتق آسمانها و زمين در ابتداى آفرينش، سپس فتق آنها تصريح كرده است؛ «أَوَلَميَر الَّذِينَ كَفَروا أنَّ السَّموتِ و الأرضَ كانتا رَتقًا فَفَتَقنـهُما...» . (انبياء/21،30) در اين كه رتق و فتق آسمانها و زمين چيست، آراى گوناگونى براساس شواهدى از آيات و روايات يا دادههاى علمى، گفته شده است: الف. رتق، به هم پيوستگى آسمانها با زمين در آغاز آفرينش است. به نظر دانشمندان، جهان ابتدا به صورت توده بزرگى از بخار سوزان بود كهبراثر انفجارهاى درونى و حركت، آرام آرام تجزيه شد و كواكب و ستارهها، از جمله منظومه شمسى و كره زمين پديد آمد.[41] ب. آسمانها طبقههاى به هم پيوسته بودند و خداوند آنها را فتق (جدا) كرد و به شكل هفت آسمان پديد آورد، زمين نيز چنين است.[42]امام على(عليه السلام)در داستان آغاز آفرينش، به اين موضوع تصريح مىكند: خداوند، آسمان را به طبقهها تبديل كرد و طبقهها را از هم گشود و آن را هفت آسمان ساخت؛ پس از آنكه به يكديگر بسته و به فرمان او، چنگ در يكديگر نهاده بودند.[43] ج. آسمانها رتق بودند؛ يعنى محكم بودند و خلل و فُرَجى در آنها نبود و خداوند، آنها را با باران گشود و اين معناىِ «وَالسَّمـاءِ ذاتِ الرَّجعِ» (طارق/86، 11) است. زمين نيز رتق و محكم بود و آمادگى رويش گياهان را نداشت و خداوند آن را فتق كرد و براى روييدن گياهان آماده ساخت: «وَالأرضِ ذاتِ الصَّدعِ.» (طارق/86، 12)[44] امام صادق(عليه السلام)در تفسير رتق و فتق در آيه 30 انبياء/21 مىگويد: آسمان به رنگ آب سبز، وزمين خشك و به رنگ آب زلال، وهر دو «مرتوق» بودند و در نداشتند. زمين، داراى در (منفذ)ى كه محل رويش گياهان است، نبود و آسمان بر زمين نمىباريد تا از آن گياه برويد؛ پس خداوند، آسمان را با باران و زمين را با رويش گياهان گشود.[45] د. آسمانها و زمين، رتق يعنى تاريك بودند و موجودات آنها ديده نمىشدند. خداوند آنها را با اجرام نورانى، فتق (روشن) كرد.[46] هـ. آسمانها و زمين «رتق» بودند؛ يعنى موجود نبودند و با فتق، وجود يافتند.[47] فخررازى تفسير اوّل، دوم و سوم را به ترتيب راجح دانسته و سوم را به بيشتر مفسّران نسبتداده است.[48] الفرقان، ميان آراى پيشين چنين جمع كرده: «رتقاً» كه به صورت مصدر و مفرد آمده، دليل بر آن است كه آن دو، در آغاز يكى بودند و زمين و آسمانى وجود نداشت؛ بلكه هر دو، مادّه واحد نخستين بودند كه از آن به «ماء» تعبير مىشود و در اين مادّه، به هم پيوسته بودند؛ سپس ماء، فتق، وبه دخانِ سماء و زَبَدِ ارض تقسيم شد. در آيه 11 و 12 فصلت/41 رتق و فتق دوم بيان شده: «ثُمَّ استَوى إلىالسَّماءِ و هِى دُخانٌ ... * فقضـهُنَّ سَبعَ سمـوت...» ؛ پس دخانِ آسمان، اصلِ دوم آسمانها است كه از «ماء»، فتق (جدا) سپس به هفت آسمان فتق شد؛ چنانكه زَبَد ارض، براى ارضين سبع، اصل بود و فتق شد؛ سپس فتق سوم صورت گرفت و زمين با رويش گياهان و آسمان با نزول باران فتق شد: «والسَّماءِ ذاتِ الرَّجعِ * و الأرضِ ذاتِ الصَّدعِ = سوگند* به آسمان پرباران و سوگند به زمين پرشكاف.»[49] (طارق/86، 11 و 12) علاّمه طباطبايى، جدا شدن تركيبات زمينى و هوايى را از يكديگر، از جمله گياهان از زمين، حيوان از حيوان و انسان از انسان، وپديد آمدن تركيبات و ويژگىهاى تازه را رتق و فتق در جهان مادّى مىداند كه در آسمانها و زمين و كواكب نيز جارى است و تكرار آن در اين جهان، دليل بر آن است كه روزى همه آنها، رتق (به هم پيوسته) بودند. وى يافتههاى علمى را نيز مؤيّد اين نظر دانسته؛ زيرا اجرامى كه در ديد ما هستند، از عناصر مشترك معيّنى تشكيل شدهاند و هر كدام عمرى محدود دارند.[50] و. مقصود از «رتق»، وحدت حقيقت وجود واحد بسيط، ومقصود از «فتق»، تفصيل آن به صورت آسمان، زمين، عقل، نفس و... است.[51] طبق اين قول، رتقوفتق طولى خواهند بود و بر اين اساس تحقّق مرحله فتق مستلزم از بين رفتن مرحله رتق نيست؛ چنانكه خود اين قول نيز در طول اقوال پيشين بوده و با هر يك از آنها قابل جمع است.
تورات نيز درباره آغاز آفرينش آسمانها عباراتى دارد كه رتق و فتق آسمانها به اجمال از آن برداشت مىشود: و خداوند گفت: فلكى باشد در ميان آبها و آبها را از آبها جدا كند و خدا فلك را بساخت و آبهاى زير فلك را از آبهاى بالاى فلك جدا كرد و چنين شد.[52] نويسنده التمهيد بر آن است كه در سفر پيدايش تورات اين عبارت بوده: خداوند، جوهرى را آفريد؛ آنگاه با ديده هيبت به آن نگريست و ماء شد و آسمانها و زمين را از آن آفريد و ميانشان جدايى افكند؛ ولى اين عبارت از تورات حذف شده است.[53]
ترتيب آفرينش آسمانها و زمين:
از ظاهر برخى آيات استفاده مىشود كه آفرينش آسمان پس از زمين بوده است: «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم ما فِى الأرض جَميعاً ثُمَّ استَوى إلى السَّماءِ فَسَوّهنَّ سَبعَ سموت». (بقره/2، 29) و نيز فصلت /41، 9تا 12، طبق ظاهر اين آيات، خداوند پس از آفرينش زمين و موجودات آن، قصد آفرينش آسمانها را نموده و آنها را آفريد؛ زيرا قصد آفرينش آسمانها با «ثمّ» كه بيانگر ترتيب است، بر آفرينش موجودات زمين عطف شده.[54]در دو آيه، آفرينش آسمان پيش اززميندانستهشدهاست: «ءَأَنتُم أشَدُّ خَلقاً أمِالسَّماءُ بَنـها» (نازعات/79، 27)، «وَالأرضَ بَعدَ ذلِكَ دَحـلـهَا». (نازعات/79، 30) بيان مفسّران درباره ترتيب آفرينش آسمان و زمين به سبب اختلاف در ظاهر اين دو دسته آيات ـ در صورتى كه گسترانيدن زمين (دحوالأرض) با آفرينش آن يكى بوده باشد ـ چهار گونه است كه در برخى از آنها صرفا به اظهار نظر بسنده شده و در برخى ديگر، جمع بين آيات نيز ذكر شده است:الف. بيشتر مفسّران برآنند كه آسمان، پيش از زمين آفريده شده؛ زيرا در آيه 30 نازعات/79 پس از بيان آفرينش آسمان، گسترانيدن زمين را بيان مىكند: «وَالأرضَ بَعدَ ذلك دَحلهَا» و در آيه «ثُمَّ استَوى إلى السَّماءِ» (فصّلت/41، 11) از ظاهر كلمه «ثُمّ» به دست مىآيد كه خداوند، آسمانها را پس از زمين آفريده؛ ولى اين ترتيب و تأخّر در بيان است، نه در آفرينش و واقع.[55] علاّمه طباطبايى گسترش زمين (دَحوُالأرض) را كه در آيات 30 33 سوره نازعات/79 پس از آسمان آمده، از آفرينش آن به همان شكل كروى جدانمىداند و بر آن است كه خلقت و گسترش زمين يكى بوده و پس از آفرينش آسمان اتّفاق افتاده است. افزون بر اين، در اين آيات، پسازبيان گستردن زمين، به اخراج آب و چراگاه و ريشهدار كردن كوهها اشاره شده و اين همانچيزى است كه در آيات 9 و 10 فصّلت/41 آمده است: «قُل أئِنَّكم لَتكفرونَ بِالَّذى خَلَقَ الأرضَ فِى يَومَينِ... * و جَعَل فيها رَوسِىَ مِن فَوقِها و بـرَكَ فِيها و قَدَّر فِيها أقوتَها...». در اين آيات، قراردادن كوهها در زمين و بركت دادن به آن و تقدير ارزاق كه اين امور يك مرحله ديگر است، با آفرينش زمين يكجا آمده و آفرينش آسمان را با «ثُمَّ» بدان عطف كردهاست؛ بنابراين، «ثُمَّ» به معناىبَعديت زمانى نيست؛ بلكه بَعديّت در ذكر و خبراست وظهور«بعد ذ لك» درتأخّرزمانىدرآيات سوره نازعات كه خلقت زمين را پس از آسمانها مىداند، از ظهور «ثمّ» روشنتر و قوىتراست كه آفرينش آسمان را پس از زمين مىداند.[56]
ب. دستهاى ديگر از جمله مجاهد، حسن بصرى و ابنعبّاس با استدلال به آيه 29 بقره/2 و 9 و 11 فصّلت/41 آفرينش آسمان را پس از زمين مىدانند.[57] ج. برخى، تعارض ميان آيه سوره فصلت و آيات سوره نازعات را اين گونه برطرف مىكنند: آسمانها پس از مرحله «دخان» دو بنا داشتهاند: بناى اوّل، همان است كه در اين آيات آمده: «رفع سَمكَها فَسَوّـها * وأغطَش لَيلَها و أخرجَ ضُحلـهَا» (نازعات/79، 28 و 29) و بناى دوم، هفتگانه كردن آن بوده؛ پس آيات سوره نازعات، بناى اوّل را بيان مىكند؛ زيرا هفتگانه كردن در آنها نيامده و آيات سوره فصلت، هر دو بنا را بيان مىكند: «ثُمَّ استوى إلى السَّماءِ وَ هِىَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلأرضِ ائتِيا... * فَقَضـهُنَّ سَبعَ سَمَوت فى يَومَين...» و گسترش زمين (دَحوالأرض) و اخراج آب و چراگاه و ارساء كوهها در زمين، در فاصله دو بناى آسمان صورت گرفته است.[58] د. گروهى از مفسّران از جمله طبرسى، ميان دو دسته آيات مزبور چنين جمع كردهاند: خداوند جِرم زمين را پيش از آسمان خلق كرد؛ ولى آن را گسترش نداد؛ سپس آسمان را آفريد و پس از آن زمين را گسترانيد: «وَالأَرضَ بَعدَ ذلكَ دَحلهَا». [59] (نازعات/79، 30) بوكاى، با بررسى آيات به اين نتيجه مىرسد كه قرآن، ترتيبى را در آفرينش آسمان و زمين بيان نكرده و كاربرد واژههاى «واو» «ثمّ» و «بعد» هنگام بيان آفرينش آسمان و زمين، فقط براى ارتباط كلام و جملههااست.[60]
مدّت آفرينش آسمانها:
در هفت آيه، مدّت آفرينش آسمانها و زمين و آنچه در آنها قرار دارد (جهان آفرينش مادّى) شش روز بيان شده است: «وَ لَقَد خَلَقنا السَّمـوتِ وَ الأرضَ وَ ما بَينَهما فِى سِتَّةِ أيّام...» (ق/50، 38) و در يك آيه، مدّت آفرينش آسمانها، دو روز بيان شده: «ثُمَّ استَوى إلى السَّماءِ وَ هِىَ دُخانٌ... * فَقضـهُنَّ سَبعَ سَموت فِى يَومَين». (فصّلت/41، 11 و 12) بيشتر مفسّران برآنند كه مقصود از يوم در آيه، روز معمولى نيست؛ زيرا روز معمولى با حركت وضعى زمين به دور خود و تابش نور خورشيد بر آن پديد مىآيد؛ حال آنكه پيش از آفرينش زمين و خورشيد، روز و شبى نبود؛[61] بنابراين، روز به معناى مرحلهاى از وجود آفرينش است؛ يعنى خداوند، آسمانها و زمين (مجموعه آفرينش) را در شش دوره، وآسمانها را در دو دوره آن آفريد. اطلاق «يوم» بر مرحلهاى كه در آن حادثهاى رخ داده، بسيار به كار رفته؛ از جمله در آيه 140 آلعمران/3: «وتِلكَ الأيّامُ نُداوِلُها بَينَالناسِ...» و 102 يونس/10: «فَهَل يَنتَظِرونَ إلاّ مِثلَ أيّامِ الَّذِينَ خَلَوا مِن قَبلِهم...». [62] رشيدرضا «يوم» را به معناى مرحله دانسته، مىگويد: يعنى در شش زمان (مرحله) كه در هر مرحله يك شكل آفرينش كامل شده؛ گرچه ممكن است مدّت آن هزاران سال از روزهاى زمين باشد.[63] كيهان شناسان به مراحل ششگانه اشارهاى نمىكنند؛ امّا به اين موضوع كه هر مرحله از پيدايش آفرينش، دورهاى طولانى بوده، اذعان دارند؛[64] از اين رو احتمال اين كه مقصود، همين شش روز هفته باشد كه از يكشنبه آغاز و به جمعه ختم شده، از دليل استوارى برخوردار نيست؛ همچنين نظر مجاهد كه جمعه را به اين نام خوانده است؛ زيرا همه موجودات در آفرينش، در آن روز براى خدا جمع شدند.[65] صدرالمتألهين، يوم را روزهاى ربوبى مىداند كه هر روز آن هزار سالِ دنيا است.[66]عظمت آفرينش آسمانها:
درچند آيه، برعظمتو شگفتى آفرينش آسمانها تصريح شده، وآن را از آفرينش انسان (باتمام پيچيدگى آن) دشوارتر و مهمتر دانسته است: «لَخَلقُ السَّمـوتِ والأرضِ أَكبرُ مِن خَلقِ النّاسِ» (غافر/40، 57)، «ءَأنتُم أشدُّ خَلقاً أمِ السَّماءُ بَنـلـها * رفعَ سَمكَها فَسَوّها». (نازعات/79، 27 و 28) چنان كه در روايتى، زمين و موجودات آن در برابر آسمان اوّل به حلقهاى در بيابان تشبيه شده است.[67] بشر تا كنون درباره بزرگى، گستردگى و پيچيدگى آسمانها و كرات، بسيار تحقيق و تفحّص كرده و كتابهاى فراوانى نوشته؛ ولى يافتهها و دانستههاى او در مقايسه با نادانستههايش اندك است. در اينباره مىتوان به موارد ذيل اشاره كرد: آفرينش آغازين آسمانها، وسعت و گسترش آنها كه آسمان دنيا (همه ثوابت و سيّارات كه ما مىبينيم) يكى از آنها است و شمار ستارگان كه با چشم عادى، هفتهزار و با تلسكوپ قوى، دوهزار ميليون و پس از كشف كهكشانها دههزارميليارد گفته شده است،[68] فاصله آنان با يكديگر كه سال نورى مقياس اندازهگيرى آن است، وزن و حجم هر يك و وجود نيروى جاذبه كه هر كدام را در مدار معيّنى نگه داشته و نظم دقيق در حركت آنها.تداوم ثبوت آسمانها به امر خداوند:
قيام آسمانهابه امر خداوند از آيات الهى است: «وَ مِن ءايـتِهِ أَنتَقومَالسَّماءُ والأَرضُ بِأمرِه» (روم/30،25) مقصود از قيام آسمان و زمين به امر خداوند، ثبوت آن دو بر حالاتى چون حركت و سكون و تغيير و ثبات است.[69] تعبير به امر در اين آيه، به نهايت قدرتپروردگار اشاره دارد كه براى ادامه حيات ونظم اين جهان پهناور، فقط يك فرمان او كافىاست.[70]حقّانيّتِ آفرينش آسمانها:
در آيات فراوانى از حقانيّتِ خلقت آسمانها ياد شده: «وَ هُوَ الَّذِى خَلَق السَّمـوتِ والأرضَ بِالحَقِّ». (انعام/6، 73) راغب براى واژه «حق» كاربردهاى گوناگونى از جمله هدفدارى و حكيمانه بودن را گفته است.[71] در برخى آيات به بازيچه نبودن آفرينش آسمانها: «وما خَلَقنا السَّماءَ وَ الأرضَ وَ ما بَينَهُما لـعِبينَ» (انبياء/21، 16) و باطل* نبودن آن تصريح شده است: «وما خَلَقنا السَّماءَ والأرضَ و ما بَينهما بطِلا». (ص/38،27) منظور از باطل نبودن آن است كه از روى مصلحت و غايتِ درست، پديد آمدهاند.[72] غايت آسمانها مانند همه موجودات ديگر، بازگشت آنها به سوى خدااست.[73]آسمانها مخلوق، مِلك و ميراث خداوند:
قرآن با تعبيرهاى گوناگون خداوند را آفريدگار آسمان دانسته؛ چون: 1. «بَديعُ السَّمـوتِ و الأرضِ». (بقره/2،117) كلمه (بديع*) به معناى «مبدع»، ومبدع از إبداع، به معناى ساختن و ايجاد چيزى است بدون آن كه نمونه قبلى داشته باشد[74] و در اصطلاح، آفرينش بدون وساطت مادّه، ابزار و زمان و مرتبهاى بالاتر از تكوين (آفرينش با وساطت مادّه) و احداث (آفرينش با وساطت زمان) است.[75] 2. «وَ خَلَقَ اللّهُ السَّمـوتِ و الأرضَ بِالحقِّ.» (جاثيه/45، 22) كلمه «خلق» به معناى تقدير و اندازهگيرى است[76] و از آن جهت كه آفرينش آسمانها توأم با تقدير و اندازهگيرى بوده، كلمه «خلق» به كار رفته است. 3. «فاطِرِ السَّمـوتِ والأرضِ.» (ابراهيم/14،10) كلمه «فطرت» به معناى آفريدن، براى طبيعت و شكلى كه آماده كارى باشد، به كار مىرود.[77] 4. «فَقَضـهُنَّ سَبعَ سَمـوت.» (فصّلت/41، 12) كلمه «قضى» به معناى پايان و به نهايت كمال رساندن است.[78] 5. «والسَّماءَ بَنينـها.» (ذاريات/51، 47) به گفته قتاده، مقصود آيه اين است كه ما آسمان را آفريديم و با بهترين نظام برافراشتيم.[79] اين تعبيرهاى گوناگون، گرچه در اصلِ معناى ايجاد مشتركند، هريك افزون بر معناى اصلى، داراى بار معرفتى خاصّى نيز هست. از آن جهت كه خداوند آفريدگار آسمانها، به شمار مىرود مالكيّت تام بر آسمانها نيز فقط از آن او است[80] و در آيات فراوانى چون: «ولِلّهِ مُلكُ السَّمـوتِ» (آلعمران/3، 189) و «لَه مُلكُ السَّمـوتِ و الأرضِ» (توبه/9،116) به اين مطلب تصريح شده است كه مالكيّت آسمانها به خداوند اختصاص دارد. خداوند افزون بر آنكه خالق و مالك آسمانها است، وارث آنها نيز شمرده مىشود: «ولِلّهِ مِيرثُ السَّمـوتِ و الأرضِ.» (آلعمران/3،180) اضافه «ميراث» به «السموت و الارض» در اين آيه، بيانيّه است؛ يعنى آسمانها و زمين با آنچه در آنها قرار دارد، ميراث خداوند است. گويا مقصود از ميراث بودن آسمانها و زمين اين است: تمام انسانهايى كه در دنيا بر اموالى مالكيّت اعتبارى دارند، سرانجام فانى شده، آن اموال را از دست مىدهند و فقط خداوند كه مالك حقيقى آن اموال بوده و آنها را به انسانها عطا كرده است، مالك آنها باقى خواهد ماند؛ چنانكه ظاهر آيات قيامت مانند آيه 26 رحمن/55 بر آن دلالت دارند.[81]شمار آسمانها:
در آيات بسيارى با تعبير سماوات، بر تعدّد آسمانها و با واژههاى سبع سماوات، سبع طرائق و سبعاً شداداً به هفتگانه بودن آنها تصريح شده است. برخى، عدد هفت در اين آيات را كنايه از تعدادِ نامعيّن و تعداد آسمانها را به شمار ستارگان مىدانند.[82] طنطاوى، با ذكر اجمالى از سير تطوّر آرا درباره هفت آسمان، وافلاك سبعه و ورود اين نظريّات به حوزه انديشه اسلامى مىگويد: دانشمندان مسلمان برآنند كه واژه «سبع» حصر را نمىرساند؛ زيرا عدد، مفهوم مخالف ندارد و نفى ما عدا نمىكند. وى، مقصود از هفت آسمان را منظومه شمسى مىداند كه براى بشر كشف شده و شايد سيّارات ديگرى وجود داشته باشند كه به دور خورشيد مىچرخند و تاكنون كشف نشدهاند؛[83] ولى بيشتر مفسّران برآنند كه عدد هفت، حقيقى است نه كنايى؛ زيرا اگر كنايى بود، نُه بار در آيات گوناگون تكرار نمىشد؛[84] البته بشر تا كنون نتوانسته نظر نهايى و دقيقى را درباره هفت آسمان و طبقات آن ارائه دهد. ملاّصدرا، شمار آسمانها را براساس قرآن، بيش از هفت عدد نمىداند و بر آن است كه روش رصد و حسّ در فهم امور آسمانى ناقص است و هيچكس جز پديد آورندهاش بر آن احاطه ندارد؛ چنانكه خداوند مىفرمايد: «ما أَشهَدتُّهم خَلقَ السَّمـوتِ والأرضِ و لا خَلقَ أَنفُسِهم» (كهف/18، 51) بنابراين بايد به ظاهر قرآن بسنده كرد كه فقط بر وجود هفت آسمان و دو جسم عظيم به نام عرش و كرسى دلالت دارد.[85] منجّمان قديم، گمان مىكردند كه زمين مركز عالم است و حالت سكون دارد و پديدهها و افلاك ديگر، در حال گردش به دور آن هستند. به نظر شيخ بهايى، وپيش از او بوعلى سينا كه در اين زمينه از فلسفه يونان، يعنى هيأت بطلميوس (بطليموس) متأثّر بودند،[86] جهان* از سيزده كره به هم پيوسته تشكيل شده؛ نُه فلك عِلوى و چهار عنصر سِفلى كه پايينتر از همه، زمين است و در وسط عالم قرار دارد؛ سپس كره آب كه بر زمين احاطه تام ندارد. سوم كره هوا، چهارم كره نارى، سپس افلاك نُه گانه، به ترتيب فلك قمر، عطارد، زهره، شمس، مريخ، مشترى، زحل، فلك ثوابت و فلك اطلس يا فلك الافلاك كه چرخش روزانه همه افلاك به چرخش فلكالافلاك بسته است. همو، با بيان اينكه مقصود از «سبع سماوات» در قرآن، افلاك منظومه شمسى است، دو فلك ثوابت و اطلس را همان كرسى و عرش در اصطلاح شرع مىداند؛[87] ولى محىالدين، افزون به سيزده فلك، عرش و كرسى را نيز دو فلك* ديگر دانسته.[88] هبةالدين شهرستانى، با ردّ نظريّه قدما كه اساس آن، هيأت بطلميوس است، مىگويد: منظور از ارضين سبع (زمينهاى هفتگانه) ـ چنانكه در دعاها آمده ـ هفت كره اطراف خورشيد، يعنى زمين، زهره، عطارد، مريخ، مشترى، زحل و اورانوس هستند، وآسمانهاى هفتگانه، هوا يا بخارهايىاند كه هر يك از اين كرات را احاطه كردهاند؛ پس هفت آسمان بر هفت زمين محيط است.[89] برخى، آسمانها را از نظر عنصرهاى تشكيل دهنده آن، به هفت قسمت تقسيم كرده[90] و برخى اسم خاصّى را براى هر كدام از آسمانهاى هفتگانه ذكر كردهاند.[91] آنان براى نظر خود دليلى بيان نكردهاند. برخى نيز با تقسيم عناصر موجود در جهان آفرينش و تعبير عوالم از آنها، آسمانهاى هفتگانه را به اين عوالم تفسير و ترتيب آنها را چنين ذكر كردهاند: عالم جماد، نبات، حيوان، انسان، آسمانهاى محسوس مادّى، موجودات برزخى، ملكوت و عالم عقل و جبروت.[92] در هر حال، مهم، ملاحظه تعابير قرآن است كه نُه بار به آسمانهاى هفتگانه تصريح كرده و در دعاها نيز «هفت آسمان» فراوان آمده است و نمىتوان به سادگى از كنار آنها گذشت؛ بنابراين بايد گفت: آسمانها، فضاى گستردهاى هستند كه يكى پشت ديگرى، در فضاى بىپايان قرار دارد و همه ستارگان و مجموعههاى شمسى و كهكشانهاى مشهود، در متن نخستين و نزديكترين آسمان (سماء دنيا) جاى گرفتهاند؛ چنانكه در آيه 12 فصّلت/41 آمده است: «وَ زَيّنّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصـبِيحَ». [93] با توجّه به اين آيه و آيه 6 صافّات/37 (إنّا زَيَّنّا السّماءَ الدُّنيا بِزينة الكَواكِبِ) آشكار مىشود كه اجرام آسمانىِ قابل مشاهده، در آسمان اوّل جاى دارند؛ پس بايد شش آسمان ديگر وجود داشته باشد كه در دسترس بشر نيست.[94] در قرآن از اين شش آسمان، وصفى به ميان نيامده، جز آن كه به صورت طبقاتى پشت سر هم قرار دارند.[95] آيه 15 نوح/71 نيز قرار گرفتن هفت آسمان روى هم را تأييد مىكند: «ألَمتَرَوا كَيف خَلَقَ اللّهُ سَبعَ سَمـوت طِباقاً = آيا نمىدانيد خداوند چگونه هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريد؟» برخى، رؤيت در آيه را به معناى علم دانسته و برآنند كه ذكر هفت آسمان در كلام نوح به صورت نشانه توحيد، دليل آن است كه مردم آن زمان از هفت آسمان آگاه بودند و انبياى گذشته نيز از آن ياد كردهاند.[96]علاّمه طباطبايى بر آن است كه از مجموع آيات مربوط به آفرينش آسمانها در قرآن، چهار مطلب درباره آسمانهاى هفتگانه به دست مىآيد: 1. از ظاهر (نَه صريح) آيات فهميده مىشود كه آسمان دنيا از اين هفت آسمان، جهان ثوابت و سيّارات است كه بالاى سر ما قرار دارند. 2. همهآسمانهاىهفتگانه،مخلوقات جسمانى، وهفت طبقه بر روى هم هستند و نزديكترين آنها به ما، جهان ثوابت و سيارات (آسمان دنيا) است. 3. مقصود ازسماوات سبع، اجرام آسمانى يا خصوص بعضى از آنها، مانند خورشيد و ماه نيست. 4. مواردى از آيات و روايات كه به جاىگاه ملائكه بودن آسمانها يا اينكه آسمان درهايى دارد كه به روى كافران باز نمىشود و اينكه اشيا و روزىها از آنجا نازل مىشوند و مانند اين امور اشاره دارد، كاشف از آن است كه اين اموربهآسمانهاى هفتگانه،نوعىتعلّق دارند كه مانند تعلّق اجسام به جاىگاه جسمانيشان نيست؛ زيرا امور ياد شده همگى غير جسمانى هستند؛ پس روشن مىشود براى فرشتگان، عوالم هفتگانه ملكوتيهاى وجود دارد كه آنها جسمانى نيستند. اين عوالم در آيات و روايات، آسمانهاى هفتگانه ناميده شده و خواص و آثار آنها بهظاهر آسمانهاى جسمانى نسبت داده شده است تا فهم مخاطبان معمول به آن برسد.[97]
گسترش آسمانها:
در صورتى كه عبارت «وإنّا لموسعون» در آيه 47 ذاريات/51 (وَالسَّماءَ بَنَينها بأييْد وَ إنّا لَمُوسِعُونَ) جمله مستأنفه باشد، به گسترش آسمانها اشاره دارد. در اينكه مقصود از توسعه آسمانها چيست، آراى گوناگونى بيان شده است. از ابنعبّاس نقل شده كه يعنى ما توانايى آفرينش پديدهاى بزرگتر از آسمانها يا توسعه در آفرينش را داريم.[98] به نظر برخى، خداوند در اين آيه، عظمت آفرينش آنها را گوشزد كرده؛ يعنى آسمان به قدرى بزرگ است كه زمين و فضاى اطراف آن در برابرش، چون حلقهاى در كوير است؛[99] امّا اين تفسيرها با صريح آيه ناسازگار است؛ زيرا كلمه «لموسعون» بر فعليّت و ادامه توسعه دلالت دارد و نه صِرف مقدور بودنش براى خداوند؛[100] ازاينرو برخى مفسّرانِ متأخّر، آيه را با توجّه به كشفيّات كيهانشناسى تفسير كرده و گفتهاند: به نظر دانشمندان، همه جهان در آغاز، يك قطعه بوده است؛ سپس انفجارى رخ داده و كرات و كهكشانها پديد آمدهاند و همواره در حال دورشدن از مركز اصلى خود هستند و اين تغيير، تحوّل و تكامل، ميليونها سال طول كشيده است و هم اكنون نيز ادامه دارد.[101] برخى نيز اين نظر را يكى از احتمالها، در تفسير آيه مذكور دانستهاند.[102] آنيشتاين، سليفر و هوبل از جمله كسانىاند كه بر گسترش دائم آفرينش و كهكشانها تأكيد دارند.[103] هوبل مىگويد: تمام سحابىها جز پنج يا ششتاى آنها كه به ما نزديكترند، از ما دور مىشوند و سرعت آنها متناسب با فاصله زمين است؛ يعنى ستارهاى كه يك ميليون سال نورى فاصله دارد، در هر ثانيه 25 كيلومتر از زمين دور مىشود و آن كه دو ميليون سال نورى فاصله دارد، سرعتش دو برابر اوّلى است؛[104]بنابراين، آيه در صدد بيان ادامه گسترش آسمانهااست؛ چنانكهآيات27 و 28 نازعات/79 به برافراشتن سقف آسمان (وسعت آفرينش) تصريح دارد: «ءَأنتم أشدُّ خَلقاً أمِالسَّماءُ بَنلـها * رَفَعَ سَمكَها فَسَوّها» و به سبب توسعه آسمانها، با وجود ستارگان نورافشان؛ شب، تاريك و سياه است.[105]ويژگىهاى آسمان:
در قرآن، براى آسمان ويژگىهاى گوناگونى ذكر شده كه برخى از آنها به آسمان مادّى و برخى به آسمان معنوى مربوط مىشود و بعضى نيز بين آسمان مادّى و معنوى مشترك است.ويژگىهاى آسمان مادى
1. سقف مرفوع:
قرآن، درباره شكل و چگونگى بناى آسمانها تعبيرهاى گوناگونى دارد. در يكجا آنرا سقف برافراشته دانسته: «وَالسَّقفِ المَرفُوعِ» (طور/52، 5) و در يك آيه، تعبير رفع (برافراشتن آسمانها) آمده: «اللّهُ الَّذِى رَفعَ السَّموتِ...» (رعد/13، 2) و يك جا، رفع را در مورد سقف آسمان به كار برده است: «رَفعَ سَمكَها فَسَوّها = سقف آن را برافراشت و آن را منظم ساخت». (نازعات/79، 28) مقصود از برافراشتن آسمان، جدا ساختن آن از زمين است؛ بهگونهاىكه بانورافشانى، رعدوبرق و ريزش باران بر زمين تسلّط دارد.[106] برخى، تعبير «فَسَوّلـها» را به كروى بودن آسمان كه گرداگرد زمين را احاطه كرده، اشاره دانستهاند؛ زيرا «تسويه» به فاصله مساوى اجزاى اين سقف با زمين اشاره دارد و اين، فقط با كروى بودن آسمان سازگار است.[107] علاّمه طباطبايى «سوّاها» را به معناى چينش منظّم و مرتب اجزاى آسمان مىداند؛ به گونهاى كه هر جزئى براساس مقتضاى حكمت در جاى خود قرار گرفته است.[108] به گفته فخر رازى، درباره شكل آسمان دو نظر وجود داشته: گروهى آسمان را همچون صفحهاى صاف و گسترده و جمعى آن را كروى و مدوّر مىدانند. تعبير «كُلٌّ فِى فَلَك يَسبَحُون = هريك در فلكى [= مدارى]شناورند» (انبياء/21، 33) نظر دوم را تأييد مىكند؛[109] زيرا اگر كروى باشد، داراى فلك است. نيز گفتهاند: خداوند آسمان را به شكل بنا، سقف و گنبدى استوار و بر افراشته برفراز زمين قرار داد و آن را با نيروى جاذبه، از سقوط حفظ كرد.[110] تعبير «سقف» از آن رو است كه ستارگان و كرات، چنان سراسر آسمان را پوشاندهاند كه به سقفى مىمانند؛ همچنين ممكن است به جوّ اطراف زمين اشاره باشد كه مانند سقفى محكم آن را فرا گرفته، از آسيب شهابسنگها حفظ مىكند.[111]2.ذات حُبُك:
«وَالسَّماءِ ذاتِ الحُبُكِ.» (ذاريات/51،7) حُبُك جمع حِباك است و به چين و شكنهايى گفته مىشود كه باد بر روى رملها و آب پديد مىآورد. معناى ديگرش، موهاى مجعّد است.[112] درباره آسمان، به راههايى گفته مىشود كه در آن وجود دارد.[113] اين راهها ممكن است بر اثر شكلهاى گوناگون تودههاى ستارگان و افلاك موجود بر صفحه آسمان يا بر اثر نقشها و موجهاى ابرها پديد آمده باشد.[114] از حسن بصرى نقل شده: حبُك يعنى ستارگان فروزان آسمان.[115] ابنعبّاس، قتاده، عكرمه و مجاهد گفتهاند: حبك يعنى استوارى، محكمى و زيبايى آسمان.[116] سعيدبن جبير آن را به زينت و زيبايى تفسير كرده است.[117] به نظر علاّمه طباطبايى «حُبُك» درباره آسمان اگربه معناى زينت* و زيبايى باشد، با آيه «إنّا زَيَّنّا السَّماءَ الدُنيا بِزينَة الكَواكِب» (صافّات/37، 6) تأييد مىشود و اگر به معناى آفرينش استوار باشد، باآيه «والسَّماءَبَنينها بأييْد= وماآسمان راباقدرت بنا كرديم» (ذاريات/51، 47) تقويت مىشود و اگر به معناى راههاى گوناگون آسمان باشد، در آيه«وَلقد خَلَقنا فَوقَكمسَبعَ طَرائِقَ» (مؤمنون/23،17) بيان شدهاست واين معنا با جمله قسم «وَالسَّماءِ ذاتِ الحُبُك» (ذاريات/51،7) و جواب آن «إنّكم لَفىقَولمُختَلِف» (ذاريات/51،8) كه در آن گوناگونى آراى مردم را باز مىگويد، مناسبتر است.[118] از امامرضا(عليه السلام)روايتى نقل شده كه از آن استفاده مىشود، حُبُك نيروى جاذبه ميان آسمان و زمين است.[119]3. ذات رَجع:
«وَالسَّماءِ ذاتِ الرَّجعِ = قسم* به آسمان پر باران.» (طارق/86، 11) بيشتر مفسّران، «رجع» را به باران تفسير كردهاند؛[120] زيرا به شكل بخار از دريا به آسمان مىرود و دوباره از آن جا به زمين بازمىگردد.[121] مؤيّد اين نظر، سياق آيه بعدى است: «وَالأرضِ ذاتِالصَّدع = قسم به زمين پر شكاف» (طارق/86، 12) كه با قسم به آسمان پر باران مناسب است.[122] برخى «رجع» را به حركت، رفت و برگشت و جابهجايى ستارگان، خورشيد و ماه تفسير كردهاند[123] و قرطبى آن را بهمعناى نفع، نقل كرده است. فرشتگان را نيز رجع آسمان دانستهاند؛ چون به زمين مىآيند و با اعمال بندگان به آسمان بازمىگردند.[124]4. ذاتِ بروج:
خداوند، در سه آيه تصريح كرده كه در آسمان برجهايى را قرار داده است: «وَالسَّماءِ ذاتِالبُروج = قسم به آسمان كه داراى برجهاى [بسيار]است» (بروج/85، 1) و نيز حجر/15، 16 و فرقان/25، 61. گفتهاند: بروجِ* آسمانها، ستارگانند كه مانند قصر در آسمان برافراشتهاند.[125] جمعى، بروج را ستارگان مخصوص دانستهاند، نه همه ستارگان،[126] و گروهى، آن را بروج دوازدهگانه شمردهاند كه عبارتند از: حَمَل، ثور، جوزاء، سرطان، اسد، سُنبله، ميزان، عقرب، قوس، جدى، دلو و حوت،[127] و برخى آن را به منظومه شمسى تفسير كردهاند؛[128] ولى علاّمه طباطبايى، بروج را جاىگاه ستارگان آسمان مىداند و معتقد است كه تفسير آن به بروج دوازدهگانه علم هيأت درست نيست.[129] گويا مقصود وى از جاىگاه ستارگان، كهكشانها باشد؛ چنانكهبروج آسمان را به كهكشانها نيز تفسير كردهاند.[130]5. برافراشته با ستون نامرئى:
خداوند در آيه 2 رعد/13 به برافراشتن آسمانها بدون ستون يا بدون ستون ديده شدنى اشاره مىكند:«اللّهُ الَّذِى رَفعَ السَّموتِ بِغَير عَمَد تَرونَها». اين موضوع در آيه 10 لقمان/31 نيز آمده است. در تفسير اين دو آيه گفتهاند: اگر «ترونَها» را جمله معترضه بدانيم، به اين معنا است كه آسمانها ستون ندارند و به فرمان خداوند نگهدارى مىشوند.[131] اين نظر با هيأت بطلميوس (بطليموس) كه آسمانها را چون پوست پياز تودرتو مىداند، موافق است؛ زيرا براساس آن، هريك از آسمانها به ديگرى تكيه دارد و معلّق نيست تا به ستون نياز داشته باشد.[132] شيخ طوسى نيز بر آن است كه «بِغَير عَمَد تَرَونَها» يعنى ستون ندارند؛ زيرا اگر چنين مىبود، ديده مىشدند و به سبب بزرگىشان نياز به ستونهاى ديگرى داشتند و همينطور ادامه مىيافت و تسلسل لازم مىآمد.[133] اگر «تَرَوْنَها» را صفت «عَمَد» بدانيم بايد گفت: براساس قانون عمومى «علّيت»، آسمانها نيز داراى ستونند و ممكن است ستون آنها قوّه جاذبه يا اسباب ديگرى باشد؛ ولى ديدنى نيستند و اين از قدرت خداوند دور نيست؛ چه اينكه او خود، آسمانها را با جاذبه برافراشته است.[134] در هيأت جديد نيز ثابت شده كه تمام اجرام آسمانى (ثوابت و سيّارات) درفضايى بىپايان، مشمول قانون جاذبه عمومى، وهمه جاذب و مجذوب يكديگرند و آسمانها را همين قانون، نگه داشته است.[135] برخى «ميزان» در آيه 7 الرحمن/55 (وَالسَّماءَ رَفَعَها و وَضَعَ الميزانَ) را به معناى تعادل ميان قواى جاذبه آسمانها دانستهاند كه از سقوط و جدايى آنها جلوگيرى مىكند.[136] از امام رضا(عليه السلام)روايتى نقل شده كه از آن برداشت مىشود، مقصود از حُبك در آيه 7 ذاريات/51 نيروى جاذبه است.[137]6. بىشكاف و شكست:
خداوند آسمانها را پر از ستارگان زيبا آفريد؛ با اين حال، هيچ رخنه و شكافى در آن ديده نمىشود: «أَفلَم يَنظرُوا إلى السَّماءِ فَوقَهم كَيف بَنَينـها و زَيَّنـّهَا وَ مالَها مِن فُروج.» (ق/50،6) «مالَها مِن فُروج» يا معناى نبود شكاف در آسمان اطراف زمين (جوّ) را داردكه تعبير ديگر آن، «سقف محفوظ» (انبياء/21، 32) است يا به معناى نبود نقص و ناموزونى در آسمانها است و يا به اين نظريّه اشاره دارد كه فضاى تمام عالم مادّى و فواصل ستارگان، از مادّهاى بىرنگ و بىوزن به نام اِتِر (اثير) پر است كه امواج نور را حمل مىكند. طبق اين نظريّه، هيچ شكافى در آسمانها نيست؛ بلكه همه سيّارات و ثوابت در آن مادّه غوطهورند؛ البتّه اين سه تفسير با يكديگر منافاتى ندارند.[138]7. مبدأ نزول باران:
براساس آيات بسيارى، آسمان مبدأ نزول باران شمرده شده: «وَاللّهُ أنزَلَ مِن السَّماءِ ماءً فَأحيابِهِ الأرضَ بَعدَ مَوتِها». (نحل/16،65)8. محكم و استوار:
«وَ بَنَينا فَوقَكم سَبعاً شِداداً = و بر فراز شما، هفت [آسمان]محكم بنا كرديم.» (نبأ/78،12) خداوند، آسمانها را به «شداد» وصف كرده؛ زيرا با صلابت و فسادناپذير است. آن را بدون ستون ديده شدنى برافراشته و از سقوط حفظ كرده[139] و شكستگى و سوراخ در آن نيست و «بَنينا» (آن را بنا كرديم) به اين اشاره دارد كه آسمان سقف است؛ ولى در محكمى، به بُنيان مىمانَد كه در برابر آفتها و خرابىها از سقف مقاومتر است.[140]9. مزيّن به ستارگان:
در آيه 16 حجر/15 «تزيين» براى مطلقِ آسمان و در آيات 6 صافات/37 و 12 فصّلت/41 و 5 ملك/67 براى آسمان دنيا (اوّل/ نزديك) دانسته شده و در آيه 6 ق/50 به تزيين آسمانى كه بالاى سر انسانها قرار دارد، اشاره شده: «اَفلَميَنظروا إلى السَّماءِ فَوقَهم كيف بَنينـها وَ زَيَّنّـها». همين امر، سبب اختلاف مفسّران شده كه آيا ستارگان، مخصوص آسمان دنيا و زينت آن هستند يا در همه آسمانها پراكنده شده، از آنجا بر آسمان اوّل مىتابند و موجب زينت آن شدهاند. برخى برآنند كه ستارگان، نه تنها براى ساكنان زمين، بلكه براى همه تماشاگران، در همه جهان، زينت آسمانند؛ بنابراين، همه ستارگان در همه آسمانها، سبب زينت آسمان هستند.[141] علاّمه طباطبايى معتقد است: معناى تزيين آسمان به ستارگان، اين است كه آنها در آسمان اوّل (يا ابتداى آن) مانند قنديلهايى آويزانند و اگر در همه آسمانها پراكنده بودند، نه تنها زينت آسمان اوّل، بلكه زينت ديگر آسمانها نيز شمرده مىشدند؛ در حالى كه قرآن مىگويد: آنها زينت آسمان دنيا هستند. افزون بر اين، از ظاهر آيات بهدستمىآيد كه آسمان اوّل، همين عالمِ نجوم و كواكب بالاى سر ما است؛ پس اين نظر كه در همه آسمانها ستاره وجود دارد و چون بر آسمان اوّل مىتابند، زينت آن شمرده شدهاند، بىدليل است.[142] خداوند در يك جا زينت آسمان دنيا را ستارگان معرّفى مىكند: «إنّا زَيَّنّا السَّماءَ الدُّنيا بِزينَة الكَواكِبِ» (صافات / 37، 6) و در آيات 12 فصّلت/41 و 5 ملك / 67 از ستارگان زينتدهنده آسمان، به مصابيح تعبير كرده است: «وَ زَيَّنّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصـبِيحَ» «وَ لَقَد زَيَّنّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصـبِيحَ» و در جاى ديگر، بنابراحتمالى «بروج» را زينت آسمان مىداند: «وَلَقَد جَعَلنا فِىالسَّماء بُروجاً و زيَّـنّـها لِلنّـظرينَ». (حجر/15، 16) مفسّران، مصابيح را همان ستارگان و بروج را ستارگان يا منازل سير آنان مىدانند. (<=ذات بروج، همين مقاله) زينت بودن ستارگان براى آسمان، به سبب نور آنها است؛ زيرا هنگامى كه به آسمان مىنگريم، ستارگان را مىبينيم كه هم چون گوهرهاى درخشانبرروى آن، زيباترين صحنهها را پديد آوردهاند يا با شكلهاى متناسب و گوناگون، مانندجوزاء، بنات نعش، ثريّا يا با طلوع و غروبشانزينتند.[143]10. داراى ملكوت:
آسمان و زمين داراى مُلك و ملكوتند. به گفته ابنمنظور، مُلك و ملكوت به معناى قدرت و عظمت است[144] و خداوند مردم را به انديشه در ملكوت آسمانها و زمين سفارش مىكند: «أوَلميَنظُروا فِى مَلَكوتِ السَّمـوتِ والأرضِ». (اعراف/7، 185) ملكوت، از ملك به معناى حكومت و مالكيّت، ورساتر از مُلك* در مالكيّت است؛ زيرا «واو» و «تاء» بر مبالغه دلالت مىكنند.[145] هر موجودى به جز وجه ظاهرى كه رو به خود او است (مُلك) وجهى باطنى نيز دارد كه رو به خدا است و در عرف قرآن به آن ملكوت گفته مىشود: «إنّما أمرُهُ إذا أرادَ شَيئاً أَن يَقولَ لَه كُن فَيكونَ * فسُبحنَ الَّذى بِيدِه مَلكوتُ كُلِّ شَىء» (يس/36، 82 و 83) و اين كه قرآن مىفرمايد: ملكوت هر چيز به دست خدا است، براى اين است كه دلالت كند خداوند بر باطن هر چيز تسلّط دارد و غير او كسى از اين تسلّط بهرهمند نيست. مشاهده ملكوت ملازم با يقين است؛ از اين رو خداوند مىفرمايد: «وَ كَذلِكَ نُرِى إبرهيمَ مَلكوتَ السَّموتِ وَالأرضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ المُوقِنينَ = و اينگونه، ملكوت* آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقينكنندگان باشد». (انعام/6، 75)[146] آراى مفسّران درباره ارائه ملكوت آسمانها و زمين به ابراهيم گوناگون است: 1. مقصود رؤيت خورشيد، ماه و ستارگان هنگام طلوع آنها است؛[147] 2. مقصود از رؤيت، ديدن ظاهرى نبوده؛ بلكه ديدن آثار قدرت الهى بر آفرينش خورشيد، ماه، ستارگان و موجودات در زمين است تا در برابر بتپرستان بر توحيد استدلال كند؛[148] 3. مراد، آيات خداوند است؛[149] 4. منظور، حوادثى است كه بر مالكيّت خداوند دلالت مىكند و جز او كسى مالك آنها نيست؛[150] 5. منظور، عبادت فرشتگان و شگفتىهاى آفرينش است.[151]ابوالفتوح مىگويد: خداوند حجاب را از مقابل چشمان ابراهيم برداشت. درهاى آسمان به رويش گشوده شد و عرش را به او نشان داد تا عجايب آسمان و زمين را ببيند؛[152] 6. ملك عظيم و سلطه قاهر خداوند است.[153] از امامصادق(عليه السلام)نقل شده كه خداوند براى ابراهيم از آسمان و زمين و هر آنچه در آنها وجود دارد و از فرشتهاى كه آسمان را حمل مىكند و از عرش و كسى كه بر آن قرار دارد، پرده برداشت و همين معنا براى رسولخدا(صلى الله عليه وآله)و اميرمؤمنان(عليه السلام)نيز وجودداشت.[154]11. مورد عرضه امانت:
خداوند مىفرمايد: ما امانت* را به آسمانها و زمين عرضه كرديم؛ ولى آنها از پذيرش آن سرباز زدند و از آن ترسيدند: «إنّا عَرضنا الأمانَةَ على السَّموتِ و الأرضِ و الجِبالِ فَأبَينَ أن يَحمِلنَها وَ أَشفَقنَ». (احزاب/33، 72) نظر مفسّران درباره امانتى كه به آسمانها عرضه شد، گوناگون است: 1. تكاليفى كه خداوند بر بندگان واجب كرده است؛[155]2.امانتهاى مردم و وفاى به عهدشان است؛[156] 3. عقلى است كه ملاك تكليف و مناط ثواب و عقاب به شمار مىرود.[157] 4. قول «لاإله إلاّ اللّه» است؛[158] 5.ولايتالهى و كمال عبوديت است؛[159] 6. منظور صفت اختيار و آزادى اراده است كه انسان را از ديگر موجودات ممتاز مىكند.[160]به گفته ابن عبّاس، عدم پذيرش امانت الهى از سوى آسمان از باب معصيت نبوده؛ بلكه مىترسيده كه نتواند به تكليف عمل كند.[161]
ويژگىهاى آسمان معنوى
1. جاىگاه فرشتگان:
از آيات به دست مىآيد كه جاىگاه فرشتگان آسمان است: «قُل لَو كانَ فِىالأرضِ مَلـئِكةٌ يَمشُونَ مُطمَئِنّينَ لَنزَّلنا عَليهِم مِنالسَّماء مَلَكاً رَسُولاً» (اسراء/17، 95)، «وَ كَم مِن مَلَك فِىالسَّموتِ.» (نجم/53، 26) حضرت على(عليه السلام)دروصف فرشتگانواعمالشان مىگويد: سپس خداوندِ سبحان، آسمانهاى برافراشته را از هم گشود و ميان آنها را از اقسام فرشتگان پر كرد.[162] آيا مقصود از آسمانهايى كه محل فرشتگان است، كرات و افلاك محسوس و مادّى است يا كنايه از عالمى ديگر است؟ به نظر علاّمه طباطبايى، مقصود، آسمانى كه مىبينيم، نيست؛ بلكه عالم ملكوت است كه افقى عالىتر از عالم ملك و محسوس دارد؛[163] چنانكه ملائكه نيز خود مجرّدند نه مادّى.2. داراى كليد:
در آيه 63 زمر/39 از كليدهاى آسمان ياد شده: «له مَقاليدُ السَّمـوتِ والأرضِ...». نظر مفسّران درباره كليدهاى آسمان گوناگون است: 1. كليدهاى خزينههاى آسمان مقصود است؛[164] 2. كليد ارزاق آسمان و زمين و اسباب رزق چون باران است؛[165] 3. طاعت آنها مقصود است و معناى آيه چنين مىشود: اِطاعت هر آنكه در آسمانها و زمينها وجود دارد براى خدا است؛[166] 4. مراد از كليدهاى آسمانها و زمين، كليدهاى خزائن و غيب آنها است كه تمام اشياء و نظام جارى در آنها از آنجا ظهور كرده، به عالم شهادت مىآيند و مالكيّت كليدها كنايه از مالكيت اين خزائن است كه از جمله آنها وجود اشيا و روزىها و عمرهاى آنان و هر آن چه از ابتداى وجود تا هنگام رجوع به پروردگار با آن مواجه هستند، به شمار مىرود. پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)در تفسير «مقاليد» فرمود: يعنى، هر صبح و شام ده بار اين جمله را تكرار كنى: لا إله إلاّ اللّه و اللّه اكبر و سبحان اللّه و الحمد للّه و أستغفر اللّه و لا قوّة إلاّ باللّه الأوّل و الأخر و الظاهر و الباطن له الملك و له الحمد بيده الخير و هو على كلّ شىء قدير.[167]3. داراى دَر:
براساس پارهاى از آيات و راويات، آسمان درهايى دارد كه به روى برخى باز مىشود و به روى برخى ديگر بسته است: «إنّ الَّذينَ كَذَّبوا بـايـتِنا و استَكبَروُا عَنها لاتُفَتَّحُ لَهُم أبوبُ السَّماءِ و لايَدخُلونَ الجَنَّةَ = در حقيقت كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند واز [پذيرفتن]آنهاتكبّر ورزيدند، درهاى آسمان بر ايشان گشوده نمىشود و به بهشت درنمىآيند». (اعراف/7،40) امامباقر(عليه السلام)مىفرمايد: اعمال و ارواح مؤمنان را بهسوى آسمان مىبرند و درهاى آسمان به رويشان گشوده مىشود؛ امّا روح و عمل كافر را بهسوى سجّين (دوزخ) پايين مىبرند.[168] از آيات قرآن مىتوان استفاده كرد كه گاهى آسمان مقصد بوده وداراى درهايى است كه با گذر از آنها مىتوان به آسمان رسيد و گاهى نيز مرتبهاى بالاتر از آسمان مقصد است كه در اين صورت، خود آسمان «در» براى آن مرتبه بوده، با گذر از آسمان مىتوان به آن مقصد رسيد: «وفُتِحتِ السَّماء فكانت أبوباً» (نبأ/78،19) البتّه برخى مفسّران در ذيل اين آيه گفتهاند: درهاى آسمان براى نزول فرشتگان گشوده مىشود.[169]درباره حقيقى يا مجازى بودن درهاى آسمان دو رأى است: 1. آسمان، به حقيقت درهايى دارد كه به روى بعضى گشوده و به روى برخى بسته مىشود كه اين قول، دور از ذهن نيست. 2. وجودِ در براى آسمان و گشوده نشدن آن كنايه و تمثيل است[170] و اينگونه نيست كه آسمان داراى سقفى جرمانى با دو لنگه در باشد كه به روى بعضى باز و به روى برخى بسته باشد.[171] گشوده شدن درهاى آسمانكه همانجوّ بالاى سر ما است، به وسيله آب: فَفَتحنا أبوبَ السَّماءِ بماء مُّنهمِر» (قمر/54،11) نيز كنايهاى تمثيلى از شدّت ريختن آب و جريان پپاپى باران است كه گويى باران در پشت آسمان انبار شده و همين كه درهاى آسمان بازمىشود، به شدّت فرومىريزد.[172]
4. مجراى نزول وحى:
از آيه 144 بقره/ 2 استفاده مىشود، پيامبر كه در انتظار تغيير قبله بود، براى نزول وحى* به آسمان مىنگريست: «قَد نَرى تَقَلُّبَ وَجهِك فِىالسَّماءِ = ما گردش روى تو را در آسمان [به انتظار وحى]مىبينيم». طبرسى در شأن نزول اين آيه مىگويد: پيامبر به جبرئيل گفت: دوست دارم خداوند مرا از قبله يهود به غيرِ آن بگرداند. جبرئيل گفت: من هم بندهاى چون تو هستم. تو نزد پروردگارت با كرامتى. از او درخواست كن. چون جبرئيل به آسمان رفت، حضرت، پيوسته به آسمان نظر مىكرد تا اين آيه نازل شد.[173]5. جاىگاه ومبدأ تدبير امور:
از آيات قرآن به دست مىآيد كه جاى گاه تدبير امور، آسمان است: «إنّ ربَّكمُ اللّهُ الّذى خَلَقَالسَّمـوتِ والأرضَ فِى سِتَّةِ أيّامثُمَّاستَوى عَلَىالعَرشِ يُدَبّرُالأمرَ = هماناپروردگار شماخدايى يكتااست كهآسمانهاو زمين را در شش روز آفريد؛ پس بر عرش استيلا يافت [و]كار [جهان]را تدبير مىكند». (يونس/10، 3) تدبير، عبارت از چينش اشياى گوناگون در جاى خاصّ خود با نظمى زيبا است؛ به طورى كه هر چيز به هدف و مقصود خود برسد.[174] خداوند كه بر هر چيز احاطه دارد، تدبير امور زمين را از آسمان نازل مىكند؛ بنابراين، موطن تدبير امر زمينى، آسمان است: «يُدَبِّرُالأمَر مِنَ السَّماءِ إلىَ الأرضِ.» (سجده/32،5)[175] به گفته ابنعبّاس، مقصود از تدبير، نزول قضا* و قدر از آسمان است.[176] به گفته علاّمه طباطبايى، از مجموعه آيات مربوط به امر در آسمانها معناى دقيقى فهميده مىشود. از آيه «يُدبِّرُ الأمرَ مِن السَّماءِ إِلَى الأرضِ» (سجده/32،5) استفاده مىشود كه آسمان، مبدأ امرى است كه از ناحيه خداوند به زمين نازل مىشود و آيه«اللّهُ الَّذى خَلَق سَبعَ سَموت وَ مِن الأرضِ مِثلَهنَّ يَتَنزَّلُ الأَمرُ بَينَهنّ» (طلاق/65، 12) دلالت دارد كه امر، از آسمانى به آسمان ديگر نازل مىشود تا به زمين مىرسد و از آيه «وَ لَقَد خَلَقنا فَوقَكم سَبعَ طرائقَ» (مؤمنون/23، 17) استفاده مىشود كه آسمانها راههايى براى سلوك امر از سوى خداوند هستند؛ بنابراين در آيه«... و أوحى فى كلّ سماء أمرها» (فصلت،41،12) مقصود از وحى كردن امر هر آسمانى به آن، اين است كه خداوند به اهل هر آسمانى يعنى فرشتگان ساكن آن، امر مربوط به آنها را كه عبارت از خلق اشيا و ايجاد حوادث باشد، وحى كرده است؛[177] البتّه در تفسير آيه 12 فصلت/41، آراى ديگرى نيز گفته شده است؛ مانند: خداوند آنچه كه هر آسمانى استعداد آن را داشت يا حكمت الهى مقتضى وجود آن در آسمانها بود، مانند فرشتگان، ستارگان و... را آفريد.[178] به فرشتگان هر آسمان، فرمان عبادت را وحى كرد.[179] براى هر آسمان تكاليف ويژهاى قرار داد و به آن وحى فرستاد.[180]6. جاىگاه بهشت:
از ظاهر بعضى آيات استفاده مىشودكه بهشت* در آسمان است: «إنَّ الَّذِين كَذَّبوا بِـايـتِنا واستَكبَرُوا عَنها لاتُفَتَّحُ لَهُم أبوبُ السَّماءِ وَلا يَدخُلُونَ الجَنَّة = در حقيقت كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند و از [پذيرفتن]آنها تكبّر ورزيدند، درهاى آسمان بر ايشان گشوده نمىشود و به بهشت درنمىآيند» (اعراف/7،40)، «وَ فِىالسَّماءِ رِزقُكُم وَ ما تُوعَدُون = و روزى و آن چه وعده داده شدهايد، در آسمان است». (ذاريات/51، 22) به نظر برخى مفسران مقصود از«ماتوعدون» بهشت است كه با توجّه به آيه «عِندَ سِدرَةِالمُنتَهى * عِندَها جَنَّةُ الَمأوى = نزديك سدرةالمنتهى*، همانجا كه بهشت جاى آرامش است» (نجم/53، 14 و 15) فهميده مىشود؛[181] زيرا سدرةالمنتهى نيز در آسمانها قرار دارد. زمخشرى، جاىگاه بهشت را در آسمان هفتم،تحت عرش مىداند.[182]ويژگىهاى مشترك بين آسمان مادّى و معنوى
1. تسبيح كننده:
آسمانها همانند ديگر موجودات عالم، حمد و تسبيح* خدا را مىگويند: «تُسَبِّـحُ لَهُالسَّمـوتُ السَّبعُ والأرضُ وَ مَن فِيهِنَّ و إن مِن شَىء إلاّ يُسبِّـحُ بِحَمدِه وَ لكِن لاّ تَفقَهُونَ تَسبيحَهُم....» (اسراء/17، 44) شايد از پايان آيه كه دلالت دارد انسانها، تسبيح اشيا از جمله آسمانها را نمىفهمند، بتوان استفاده كرد كه مقصود از اين تسبيح، تسبيح تكوينى نيست؛ زيرا وجود هر موجودى تسبيح تكوينى او را نشان مىدهد و اين مطلب براى انسانها قابل فهماست.2. مطيع خداوند:
قرآن، با صراحت، فرمانبردارى آسمان و زمين در مقابل اوامر الهى را بيان مىكند: «فَقالَ لَها و لِلأرضِ ائتِيا طَوعاً أو كَرهاً قَالَتا أتَينا طائِعِين». (فصّلت/41، 11) به گفته ابنعبّاس، خداوند پس از آفرينش آسمان و زمين به آنها فرمود: همراه با آنچه در شما خلق كردم بياييد. آسمان به همراه خورشيد و ماه و ستارگان آمد. خداوند به آسمان فرمود: خورشيد و ماه و ستارگان تو طلوع كنند و آنچه امر مىكنم، انجام ده.[183] اطاعت* آسمان و زمين چون امر خداوند به آنها، تكوينى و ايجادى بوده است.[184]3. جاىگاه رزق و بركت:
آيات فراوانى گوياى اين است كه رزق* و روزى شما در آسمان است: «وَ فِىالسَّماءِ رِزقُكُم وَ ما تُوعَدُون». (ذاريات/51، 22) درآيه ديگر مىفرمايد: چهكسى شما را از آسمانو زمين روزى مىدهد؟ «...وَ مَن يَرزقُكُم مِنالسَّماءِ والأرضِ». (نمل/27،64) در جاى ديگر مىفرمايد: آيا جز خداوند كسى هست كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟«هَل مِن خـلق غَيرُ اللّهِ يَرزُقُكم مِن السَّماء والأرضِ...». (فاطر/35، 3) به گفته بسيارى از مفسّران، مقصود از رزق در اينگونه آيات، اسباب رزق، ومنظور از اسباب رزق، نزول باران[185] يا اعمّ از خورشيد، ماه، ستارگان و اختلاف شب و روز و پيدايش چهار فصل است. در آيه ديگر مىفرمايد:«وَلَو أنَّ أهلَالقُرى ءامَنوا وَاتَّقوا لَفَتحنا عَليهِم بَرَكـت مِنالسَّماءِ وَالأرضِ = و اگر مردم شهرها ايمان آورده، به تقوا گراييده بودند، به طور قطع بركاتى از آسمان و زمين برايشان مىگشوديم». (اعراف/7،96) به گفته برخى، مقصود از «وَفِىالسَّماءِ رِزقُكُم...» در آيه 22 ذاريات/51 اين است كه رزق و روزى شما در آسمان اندازهگيرى مىشود يا اينكه رزق و روزى شما در لوحِ محفوظِ موجود در آسمان نوشته شده است.[186] اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از آسمان، عالم غيب باشد و مقصود از رزق، هر آن چه انسان از آن بهره مىبرد، اعمّ از خوردنى، نوشيدنى، لباس، مسكن، فرزند، علم، نيرو، ومانند آن كه تمام اين موارد از عالم غيب و از نزد خداوند نازلمىشوند.[187]4. سقفِ محفوظ:
آسمان، سقفى برافراشته و در همان حال، محفوظ است: «وَ جَعَلنا السَّماءَ سَقفًا مَحفُوظًا.» (انبيا/21،32) درباره محفوظ بودن آسمان، تفسيرهاى گوناگونى بيان شده است: الف. آسمان، از پوسيدگى، نابودى، تغيير و دستيابى كسى به آن حفظ شده است.[188] ب. از نفوذ و استراق* سمع شيطانها حفظ شده؛ چنانكه در جاى ديگر آمده است: «وحَفِظنـها مِن كُلِّ شَيطـن رَجِيم = و آن [آسمان]را ازهرشيطان* رانده شدهاى حفظ كرديم». (حجر/15،17)[189] پ. خداوند، آن را از سقوط بر زمين حفظ كرده. در آيهاى ديگر آمده است: «وَ يُمسِكُ السَّماءَ أن تَقَعَ عَلىالأرضِ إلاّ بإذنهِ = و آسمان را نگه مىدارد تا جزبه فرمان او برزمين فرو نيفتد». (حج/22، 65)[190] ت. از شرك و گناهان محفوظ است؛[191] يعنى در آن شرك و گناهى واقع نمىشود.حيات در آسمانها:
در وجود موجودات جاندار و عاقل ديگر، جز فرشتگان در آسمانها اختلاف است. گروهى با ادلّه عقلى، روايى و قرآنى، اصرار بر اثبات وجود حيات در آسمانها دارند. از دو آيه مىتوان وجود «دابّه» در آسمانها را استفاده كرد: «وَلِلّهِ يَسجُد ما فِى السَّمـوتِ وَ ما فىالأرضِ مِن دابّة و الملـئكةُ = تمام آنچه در آسمانها و زمين از جنبندگان وجود دارد و همچنين فرشتگان، براى خدا سجده مىكنند» (نحل/16،49)، «وَ مِن ءايـتهِ خَلقُ السَّمـوتِ و الأرضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِن دابّة = و از آيات او است، آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها منتشر كرده» (شورى/42، 29) برخى برآنند كه در آيه نخستين، چون فرشتگان از دابّه جدا شدهاند، نمىتوان دابّه را به فرشته تفسير كرد؛ افزون بر اين كه اطلاق دابّه بر فرشته مصطلح نيست.[192] از سوى ديگر بعيد است كه از اين كرات و اجرام آسمانى و كهكشانهاى عظيم، فقط زمين محل زندگى باشد.[193] گروهى ديگر، به وجود موجودات زنده، جز فرشتگان در آسمانها عقيده ندارند و در تفسير آيات مذكور گفتهاند: در آيه 49 نحل/16 «دابّه» مربوط به زمين، وفرشته مربوط به آسمان است و در آيه 29 شورى/42 دابّه به آسمان و زمين نسبت داده شده؛ ولى ويژه زمين است؛ چنانكه خروج لؤلؤ ومرجان از آب شور است؛ امّا در آيه «يَخرُجُ مِنهُما اللُّؤلُؤُ وَ المَرجانُ» (الرحمن/55،22) به آب شور و شيرين هر دو نسبت داده شده است.[194]عدم نفوذ در آسمان و گذر از آن:
براساس هيأت قديم، افلاكى وجود دارند كه داراى صفات اجسام عنصرى از جمله خرق و التيام نيستند؛[195] ازاينرو نفوذ به آسمانها غيرممكن است. كيهانشناسان كنونى به طور كلّى نظريّه افلاك را باطل مىدانند.[196] در آيه 33 الرحمن/55 به خروج از آسمانها اشاره شده است: «يَـمَعشَر الجِنِّ وَالإِنسِ إن استَطَعتُم أن تَنفُذُوا مِن أقطارِ السَّموتِ وَالأرضِ فانفُذُوا لاتَنْفُذُونَ إلاّ بِسُلطـن = اى گروه جن و انس! اگر مىتوانيد از مرزهاى آسمانها و زمين بگذريد، بگذريد؛ ولى هرگز نمىتوانيد، مگر با نيرويى [فوقالعاده]». (الرحمن/55،33)از سياق آيات به دست مىآيد كه اين خطاب، به روز قيامت مربوط بوده، خطابى تعجيزى است؛ يعنى انسانها نمىتوانند با نفوذ از نواحى آسمانها و زمين، از ملك الهى خارج شده، از مؤاخذه بگريزند؛ زيرا اين نفوذ، به نوعى سلطه و قدرت نياز دارد كه انسانها فاقد آن هستند.[197] در تفسير اين آيه نظريّات ديگرى نيز ارائه شده است؛ مانند اينكه آيه، هم ناظر به رستاخيز و هم ناظر به دنيا است و يا اينكه آيه به مسافرتهاى فضايى بشر اشاره دارد كه شرط آن داشتن سلطه علمى و صنعتى است يا اينكه منظور از نفوذ، نفوذ فكرى و علمى در اقطار آسمانها است كه با قدرت استدلال امكان دارد.[198] برخى نيز مقصود از خروج از آسمانها و زمين را فرار از مرگ دانستهاند كه براى آدميان و جنّيان امكانپذير نيست.[199] خداوند در جايى ديگر، مشركانرابه تحدّى (مبارزهطلبى) فرا مىخواند كه اگر مىتوانند، با اسباب به آسمانها بروند و در امور آن جا تصرّف و دخالت كنند و نگذارند بر پيامبر، وحى نازل شود: «أم لَهُم مُلكُ السَّموتِ وَالأرضِ و ما بَينَهُما فَليَرتَقُوا فِىالأسبـبِ». (ص/38،10) «اسباب» در اينجا به چيزهاى نفوذناپذير، مانند راههاى آسمان[200] يا درهاى آن، تفسير شده است.[201] در جاى ديگر، از اين مطلب كه شياطين مىخواهند به آسمانها نفوذ كرده، سخنان ملكوت اعلا را بشنوند، ولى شهابها آنان را تعقيب مىكنند و از استراق سمع بازشان مىدارند، سخن به ميان آمده است: «إلاّ مَن خَطِفَ الخَطْفةَ فَأتبَعَه شِهابٌ ثاقِبٌ». (صافات/37،10) بيشتر مفسّران از جمله طبرى،[202] آلوسى[203] و سيدقطب،[204] آيات پيشين را بر ظاهرشان تفسير كردهاند؛ ولى برخى احتمال دادهاند كه آسمان، شهاب و رجم جنّيان تمثيلهايى باشد كه خداوند براى تشبيه معقول به محسوس آورده و مقصود از آسمان، ملكوت اعلا و مقصود از شهاب، نور ملكوت باشد كه شياطين را تعقيب مىكند و آنان را از آنجا مىراند.[205] در اينجا آيات مربوط به معراج* پيامبر(صلى الله عليه وآله)و عروج عيسى(عليه السلام)به آسمانها نيز قابل توجّه است.
گريه آسمان:
در آيه 29 دخان/44 از گريه آسمان يادشده است: «فَمابَكَت عَليهِمُ السَّماءُ وَالأرضُ ... = و آسمان و زمين بر آنان زارى نكردند». ابنعبّاس مىگويد: آسمان و زمين بر مرگ مؤمن مىگريند؛ زيرا با مرگ او درى كه روزىاش از آن نازل مىشود و عمل نيكش از آن بالا مىرود، بسته مىشود.[206] به نظر حسن بصرى، منظور، گريه* اهل آسمان است،[207] و به نظر بعضى از مفسّران، گريه آسمان، غير حقيقى و كنايه از عظمت مصيبت و شدّت تأثر براى از دست رفتن چيزى است.[208] مردى از دشمنان خدا و پيامبر بر امام على(عليه السلام)گذشت و حضرت، اين آيه را تلاوت كرد: «فَما بَكَت عَليهِمُ السَّماءُ و الأرضُ...» ؛ سپس حسين(عليه السلام)بر حضرت گذشت. فرمود: آسمان و زمين بر حسين مىگريد و فرمود آسمان و زمين فقط بر يحيىبنزكرّيا و حسينبن على گريست.[209]فرجام آسمان:
خداوند، براى عالم هستى اجل معيّنى قرار داده كه از آن فراتر نمىرود: «ما خَلَقنَا السَّموتِ وَالأرضَ وَ ما بَينَهُما إلاّ بِالحَقِّ وَ أجَل مُسمّىً». (احقاف/46، 3) با فرا رسيدن اجل معيّن آسمانها كه روز قيامت است،[210] آسمان، چون طومار، درهم پيچيده مىشود: «يَومَ نـَطوِى السَّماءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلكُتُبِ....» (انبياء/21،104) اجل معيّنِ آسمانها، در لوح محفوظ نوشته شده است و فرشتگان از آن آگاهند.[211] براساس پارهاى از آيات، پايان عمر آسمان را حوادثى تشكيل مىدهد كه با انقراض عالم و از بين رفتن نظام موجود ملازم است؛ نظير شكافته شدن و از هم گسستنآسمان: «وَانشَقَّتِ السَّماءُ فَهِى يَومَئِذ واهِيَةٌ» (حاقه/69،16) و به حركت درآمدن آن: «يَومَ تَمُوُر السَّماءُ مَورًا» (طور/52،9) و برآمدن دودى نمايان از آن: «فَارتَقِب يَومَ تَأتِى السَّماءُ بِدُخان مُبِين.» (دخان/44، 10) به فرموده پيامبر(صلى الله عليه وآله)«دخان» دودى است كه در آستانه قيامت، جهان را فرامىگيرد[212] و تبديل آسمانها به آسمانهاى ديگر: «يَومَ تُبَدَّلُ الأرضُ غَيرَ الأرضِ وَالسَّموتُ...». (ابراهيم/14، 48) مفسّران درباره تبديل و دگرگونى آسمانها آراى گوناگونى دارند؛ مانند اينكه صورت آسمانها تغيير مىيابد؛ بهگونهاى كه خورشيد و ماه و ستارههاى آن از ميان مىروند.[213] آسمانها به بهشت، وزمين به آتش تبديل مىشود[214] و.... به گفته فخررازى، تبديل و دگرگونى آسمانها به دو گونه است: 1. تبديل ذات؛ 2. تبديل صفات.[215] منشأاختلاف در تفسيرِ تبديل، اختلاف رواياتى است كه در تفسير اين آيه آمده و آيات مربوط به تبديل زمين و آسمان، گوياى اين معنا است كه تبديل، بزرگتر از حدّ تصوّر است، وآنچه در روايات آمده، تمثيل و براى نزديك كردن به ذهن است.[216]منابع:
الاشارات والتنبيهات؛ اقرب الموارد؛ بحارالانوار؛ بيّنات؛ پرتوىازقرآن؛ پيدايش و مرگ خورشيد؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فىكلمات القرآن الكريم؛ تشريح الافلاك؛ تفسيرالتحرير والتنوير؛ التفسيرالعلمى للآيات الكونيـّه؛ تفسير القرآن الكريم، ملاصدرا؛ تفسير القمى؛ التفسيرالكبير؛ تفسيرالمراغى؛ تفسير المنار؛ التفسير المنير؛ التمهيد فى علوم القرآن؛ تفسير نورالثقلين؛ تفسير نمونه؛ التوحيد، صدوق؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر فى تفسيرالقرآن؛ الحكمةالمتعاليه؛ دانش عصر فضا؛ الدرّالمنثور فىالتفسير بالمأثور؛ روحالمعانى فى تفسيرالقرآنالعظيم؛ روضالجنان و روحالجنان؛ زمين و آسمان وستارگان ازنظر قرآن و علم؛ شرحتوحيد صدوق؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى؛ شرح منظومه سبزوارى؛ الصحاح؛ الفرقان فىتفسير القرآن؛ فى ضلالالقرآن؛ قاموس قرآن؛ كتاب مقدّس؛ كشفالاسرار و عدةالابرار؛ الكشّاف؛ لسانالعرب؛ مجمعالبيان فىتفسير القرآن؛ معانىالقرآن؛ المعجم الاحصائى؛ معجم مقاييساللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مقايسهاى ميان تورات، انجيل، قرآنوعلم؛ منعلمالفلك القرآنى؛ الميزان فىتفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ النهايه، ابناثير؛ نهجالبلاغه؛ وجوه قرآن؛ هيئت در مكتب اسلام؛ الهيئة فى الاسلام.مرتضى اورعى، لطفالله خراسانى
[1] الصحاح، ج 6، ص 2381، «سما»؛ مقاييس، ج 3، ص98، «سمو».
[2] التحقيق، ج5، ص220، «سمو».
[3] النهايه، ج2، ص406، «سماء».
[4] مفردات، ص 427، «سماء».
[5] الصحاح، ج6، ص2381، «سما».
[6] لسانالعرب، ج6، ص378، «سما».
[7] مفردات، ص427، «سماء».
[8] التحقيق، ج5، ص221، «سمو».
[9] قاموس قرآن، ج3، ص332، «سماء».
[10] مفردات، ص427، «سما».
[11] التحقيق، ج5، ص220، «سمو».
[12] مقاييس، ج3، ص98، «سمو».
[13] مفردات، ص427، «سما».
[14] مقاييس، ج3، ص98، «سمو».
[15] المعجم الاحصائى، ج2، ص863ـ867.
[16] نمونه، ج13، ص398.
[17] وجوه قرآن، ص134، «سما».
[18] نثر طوبى، ج 1، ص 352.
[19] مجمع البيان، ج10، ص543؛ وجوه قرآن، ص134، «سماء».
[20] قرطبى، ج17، ص6.
[21] التحقيق، ج5، ص220، «سمو»؛ نمونه، ج11، ص47.
[22] التحقيق، ج5، ص220، «سمو».
[23] قرطبى، ج12، ص75، ج19، ص112.
[24] تفسير ملاصدرا، ج7، ص100.
[25] الميزان، ج12، ص136.
[26] نهجالبلاغه، خطبه 1، ص15.
[27] الفرقان، ج16 و 17، ص285؛ نمونه، ج9، ص26.
[28] زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن، ص18.
[29] پيدايش و مرگ خورشيد، ص203.
[30] نورالثقلين، ج4، ص540.
[31] همان.
[32] زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن، ص21.
[33] توحيد صدوق، ص64؛ شرح توحيد صدوق، ج1، ص518.
[34] مفردات، ص310، «دخن».
[35] من علم الفلك القرآنى، ص30.
[36] پيدايش و مرگ خورشيد، ص203.
[37] مقايسهاى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، ص196.
[38] بحارالانوار، ج54، ص73 و ج55، ص88.
[39] نورالثقلين، ج4، ص541.
[40] همان.
[41] الفرقان، ج16 و 17، ص285؛ نمونه، ج13، ص394.
[42] مجمعالبيان، ج7، ص72.
[43] نهجالبلاغه، خطبه 211، ص444.
[44] مجمعالبيان، ج10، ص716؛ التفسير الكبير، ج22، ص163.
[45] نورالثقلين، ج3، ص425.
[46] كشفالاسرار، ج6، ص230.
[47] التفسير الكبير، ج 22، ص 162 و 163.
[48] همان.
[49] الفرقان، ج 16 و 17، ص 285.
[50] الميزان، ج14، ص278.
[51] الحكمةالمتعاليه، ج6، ص117.
[52] كتاب مقدّس، پيدايش 1: 6.
[53] التمهيد، ج6، ص133.
[54] الميزان، ج17، ص365.
[55] المنير، ج1، ص119.
[56] الميزان، ج17، ص365.
[57] التحريروالتنوير، ج1، ص384.
[58] الفرقان، ج24 و 25، ص26.
[59] مجمعالبيان، ج10، ص659.
[60] مقايسهاى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، ص195.
[61] الكشّاف، ج3، ص288؛ الميزان، ج17، ص 362؛ قرطبى، ج7، ص140.
[62] الميزان، ج 17، ص 362 ـ 365.
[63] المنار، ج11، ص295.
[64] مقايسهاى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، ص192.
[65] مجمعالبيان، ج4، ص659.
[66] تفسير ملاصدرا، ج6، ص28 ـ 30.
[67] بحارالانوار، ج57، ص83.
[68] دانش عصر فضا، ص71.
[69] الميزان، ج16، ص168.
[70] نمونه، ج16، ص402.
[71] مفردات، ص246، «حق».
[72] مجمعالبيان، ج2، ص910 و ج8، ص737.
[73] الميزان، ج7، ص146.
[74] مقاييس، ج1، ص209؛ اقرب الموارد، ج1، ص150، 151.
[75] الاشارات، ج3، نمط پنجم، ص120.
[76] لسانالعرب، ج 4، ص 193، «خلق».
[77] مفردات، ص640، «فطر».
[78] التحقيق، ج9، ص284، «قضى».
[79] مجمعالبيان، ج9، ص242.
[80] همان، ج7، ص233.
[81] الميزان، ج19، ص153.
[82] مراغى، مج 10، ج 28، ص 151.
[83] الجواهر، مج1، ج1، ص47.
[84] التفسير الكبير، ج2، ص153.
[85] تفسير ملاصدرا، ج2، ص289 ـ 293.
[86] زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن، ص223.
[87] تشريح الافلاك، ص 5 و 6.
[88] شرح فصوص قيصرى، ص543.
[89] الهيئة و الاسلام، ص178 و 179.
[90] روحالمعانى، مج16، ج30، ص153.
[91] كشفالاسرار، ج2، ص385.
[92] التحقيق، ج5، ص220، «سمو».
[93] بيّنات، س1، ش3، ص57 ـ 62.
[94] نمونه، ج20، ص229.
[95] الميزان، ج17، ص369 و 370.
[96] الميزان، ج20، ص32.
[97] الميزان، ج17، ص369 و 370.
[98] مجمعالبيان، ج9، ص242.
[99] التفسير الكبير، ج28، ص227.
[100] التمهيد، ج6، ص111.
[101] الفرقان، ج26 و 27، ص335؛ نمونه، ج22، ص375.
[102] الميزان، ج 18، ص 381.
[103] من علم الفلك القرآنى، ص 33.
[104] هيئت در مكتب اسلام، ص199.
[105] من علم الفلك القرآنى، ص33 و 34.
[106] الميزان، ج11، ص287.
[107] نمونه، ج26، ص99.
[108] الميزان، ج20، ص190.
[109] التفسير الكبير، ج25، ص143.
[110] روحالمعانى، مج10، ج17، ص59؛ المنار، ج1، ص187.
[111] نمونه، ج22، ص413.
[112] معانى القرآن، ج3، ص82.
[113] مفردات، ص217، «حبك».
[114] التبيان، ج9، ص380؛ الكشّاف، ج4، ص396؛ روحالمعانى، مج15، ج27، ص4.
[115] روحالمعانى، مج 15، ج 27، ص 4.
[116] الكشاف، ج 4، ص 396؛ مجمعالبيان، ج 9، ص230.
[117] روضالجنان، ج18، ص92.
[118] الميزان، ج18، ص366.
[119] قمى، ج2، ص336.
[120] مجمعالبيان، ج10، ص716.
[121] روحالمعانى، مج16، ج30، ص178.
[122] نمونه، ج26، ص372.
[123] روحالمعانى، مج16، ج30، ص178؛ الميزان، ج20، ص260.
[124] قرطبى، ج20، ص8.
[125] كشفالاسرار، ج7، ص60.
[126] پرتوى از قرآن، ج3، ص303.
[127] الكشّاف، ج4، ص729؛ مجمعالبيان، ج7، ص279.
[128] قرطبى، ج10، ص8.
[129] الميزان، ج20، ص249.
[130] من علم الفلك القرآنى، ص43 و 45.
[131] التبيان، ج8، ص272؛ مجمعالبيان، ج6، ص421.
[132] نمونه، ج10، ص111.
[133] التبيان، ج8، ص273.
[134] الميزان، ج11، ص287.
[135] هيئت در مكتب اسلام، ص59.
[136] التفسير العلمى للآيات الكونيّه، ص247.
[137] قمى، ج2، ص336.
[138] نمونه، ج22، ص234.
[139] كشفالاسرار، ج10، ص351.
[140] التفسير الكبير، ج31، ص7.
[141] قرطبى، ج15، ص44.
[142] الميزان، ج 17، ص 369 و 370.
[143] التفسير الكبير، ج26، ص120.
[144] لسانالعرب، ج13، ص182، «ملك».
[145] التبيان، ج4، ص176.
[146] الميزان، ج8، ص348، ج17، ص116.
[147] التبيان، ج4، ص177.
[148] مجمعالبيان، ج4، ص498.
[149] التبيان، ج 4، ص 177.
[150] همان.
[151] قرطبى، ج7، ص17.
[152] روضالجنان، ج7، ص342.
[153] روحالمعانى، مج5، ج7، ص287.
[154] قمى، ج1، ص234.
[155] جامعالبيان، مج12، ج22، ص66؛ مجمعالبيان، ج8، ص584.
[156] مجمعالبيان، ج8، ص584.
[157] روحالمعانى، مج12، ج22، ص143.
[158] همان، ج24، ص140.
[159] الميزان، ج16، ص350.
[160] نمونه، ج17، ص452.
[161] جامعالبيان، مج12، ج22، ص67.
[162] نهجالبلاغه، خطبه 1، ص16.
[163] الميزان، ج17، ص125.
[164] جامعالبيان، مج12، ج24، ص30.
[165] مجمعالبيان، ج9، ص37.
[166] قرطبى، ج15، ص179.
[167] قرطبى، ج15، ص179.
[168] مجمعالبيان، ج4، ص646.
[169] همان، ج10، ص642؛ قرطبى، ج19، ص115.
[170] التفسير الكبير، ج29، ص36.
[171] الميزان، ج12، ص136.
[172] الميزان، ج19، ص68.
[173] مجمعالبيان، ج1، ص419.
[174] الميزان، ج11، ص289.
[175] همان، ج16، ص247 و 248.
[176] قرطبى، ج14، ص58.
[177] الميزان، ج17، ص367 و 368.
[178] روح المعانى، مج13، ج24، ص159.
[179] جامعالبيان، مج12، ج24، ص125؛ مجمعالبيان، ج9، ص9.
[180] التفسير الكبير، ج27، ص107.
[181] الميزان، ج18، ص375.
[182] الكشّاف، ج4، ص400.
[183] كشفالاسرار، ج8، ص511؛ مجمعالبيان، ج9، ص8.
[184] الميزان، ج17، ص366.
[185] التبيان، ج9، ص385؛ الكشّاف، ج4، ص400.
[186] التفسير الكبير، ج28، ص208؛ الميزان، ج18، ص375.
[187] الميزان، ج18، ص375.
[188] التبيان، ج7، ص245؛ قرطبى، ج11، ص189.
[189] كشفالاسرار، ج6، ص231؛ الميزان، ج14، ص280.
[190] كشفالاسرار، ج6، ص231؛ قرطبى، ج11، ص189.
[191] قرطبى، ج11، ص189.
[192] روحالمعانى، مج14، ج25، ص61؛ الميزان، ج18، ص58.
[193] الفرقان، ج24 و 25، ص197.
[194] قرطبى، ج17، ص107.
[195] شرح منظومه، ص268.
[196] روحالمعانى، مج5، ج8، ص176.
[197] الميزان، ج19، ص106 و 107؛ التفسير الكبير، ج29، ص113.
[198] نمونه، ج23، ص149.
[199] مجمع البيان، ج9، ص310.
[200] روحالمعانى، مج13، ج23، ص248.
[201] قرطبى، ج15، ص101.
[202] جامعالبيان، مج12، ج23، ص50.
[203] روحالمعانى، مج13، ج23، ص106.
[204] فى ظلال، ج5، ص2984.
[205] الميزان، ج17، ص125.
[206] جامعالبيان، مج13، ج25، ص161.
[207] الكشّاف، ج4، ص277.
[208] التفسير الكبير، ج27، ص245؛ الميزان، ج18، ص141.
[209] قمى، ج2، ص296.
[210] الميزان، ج18، ص186.
[211] التبيان، ج9، ص267.
[212] الدرّالمنثور، ج7، ص408.
[213] مجمعالبيان، ج6، ص498.
[214] الميزان، ج12، ص88.
[215] التفسير الكبير، ج19، ص146 و 147.
[216] الميزان، ج12، ص88.