ابوجهل: ابوالحكم، عمروبن هشامبن مغيره[1] از بزرگان مكّه، واز دشمنان سرسخت پيامبر[2]
وى از قبيله بنى مخزوم و به ابوجهل مشهور بود و در انتساب به مادرش، ابنالحنظليه[3] ناميده شده است. اطلاعات ما اززمان ولادت و زندگى او پيش از ظهور اسلام، چندان نيست. بعضى او را همسن پيامبر(صلى الله عليه وآله)[4] و برخى، هنگام ورود به دارالندوه (سال 584 م)، سى ساله دانستهاند[5] كه بدين ترتيب سن وى، از حضرت بيشتر خواهد بود. پدرش هشام، از مردان سرشناس و مهماننواز مكّه به شمار مىرفت تا آنجا كه قريش، مرگ او را براى خود تاريخ قرار داد.[6]زيركى، دانايى و هوشيارى او در آن عصر سبب شد، تا برخلاف سنّت عرب جاهلى كه عضويّت در دارالندوه، براى غير بنىقصى را مشروط به چهلسالگى كرده بود،[7] در نوجوانى كه هنوز موى بر صورتش نروييده بود،[8] يا نزديك سى سالگى،[9] عضو آن شورا شود و در تصميمگيرىهاى سران، طرف مشورت قرار گيرد.[10] او از بازرگانان ثروتمند و اشراف مكّه بود[11] كه چون ديگر همرديفان خويش، براى دستيابى به رياست كعبه و در پى آن، رياستمكّه، با بنىهاشم نزاع داشت و نبوّت را نيز بر همين اساس تحليل مىكرد.[12] او مىگفت: ما و فرزندان عبد مناف در شَرَف و بزرگى به تنازع برخاستيم؛ اطعام كردند، اطعام كرديم؛ عطا كردند، عطا كرديم تا به نزديك هم رسيديم. گفتند از ما پيامبرى است كه بر او وحى مىشود! اين را ديگر نفهميديم. به خدا سوگند! هرگز بدو ايمان نياورده، تصديقش نخواهيم كرد.[13]
ابوجهل از دشمنان سرسخت پيامبر و مسلمانانبود. تلاش و رفتار خشمگينانه و كينه توزانه وى با آنان، در شكنجه تازه مسلمانانى چون ياسر و سميّه[14] كه به قتل اين زن و شوهر انجاميد،[15] تهمت و افترا به آنان،[16] جلوگيرى از استماع قرآن،[17] و برقرارى رابطه ديگران با پيامبر،[18] كوشش براى انعقاد پيمان صحيفه مبنى بر يارى نرساندن به پيامبر(صلى الله عليه وآله)و كوشش بر عدم نقض آن،[19] طرّاحى قتل پيامبر،[20] به راه انداختن جنگ بدر[21] و... آشكار است. ابوجهل وقتى شنيد كه عيّاشبن ابىربيعه (برادر مادرىاش) به اسلام گرويده، هر شيوهاى را براى بازگرداندن او به كارگرفت[22] و هنگامى كه اندك ملايمت وليدبنمغيره را به پيامبر دريافت، وى را با حيله بر آن داشت كه كلام خداوند را سحر بخواند.[23] آيه 24 و 25 مدثر/ 74 (إن هـذا إلاّ سِحرٌ يُؤثَر* إن هـذا إلاّ قَولُ البَشرِ) بيانگر اين واقعه است.[24] او براى تضعيف پيامبر و اسلام از هر راهى استفاده مىكرد. وقتى آياتِ «وما أدركَ ما سَقَرُ * لاتُبقى وَ لاتَذَرُ * لوّاحةٌ لِلبَشرِ * عَلَيها تِسعَةَ عَشَرَ» (مدثر/74، 27 ـ 30) را شنيد، به قرشيان گفت: آيا هر ده تن از شما، از غلبه بر يك نفر از گماشتههاى آتش ناتوانند؛ در حالى كه شمار شما بيشتر است؟ رفيق شما [= پيامبر]خبر مىدهد كه جهنم نوزده گماشته دارد.[25]
اصرار بيش از حد و جاهلانه او بر مخالفت با پيامبر و اسلام، حتّى موجب خشم ديگر سران مكّه شد[26] و از سوى پيامبر به (ابوجهل) ملقّب گرديد.[27] وى، در سال دوم هجرى، در جنگ بدر كه خود فرماندهى سپاه شرك را به عهده داشت، كشته و به همراه ديگر كشتگان، در چاه (قليب) بدر مدفون شد.[28] او پسر و دخترى داشت؛ امّا نسلش هرگز ادامه نيافت[29] و ابتر* ماند. عكرمه (فرزند او) پس از فتح مكّه مسلمان شد، وپيامبر براى اينكه مسلمانى آزرده نشود، مسلمانان را از سبّ ابوجهل منع فرمود.[30]
ابوجهل درشأن نزول:
مفسّران، درذيل آيات فراوانى از ابوجهل نام بردهاند كه بخشى از آنها چنين است: 1. «أَرَءَيتَ الَّذِى يَنهى * عَبداً إذا صَلّى * أَرَءَيتَ إن كانَ على الهُدى * أو أَمَر بِالتَّقوى * أَرَءَيتَ إن كذَّبَ و تَوَلّى * ألَم يَعلم بِأَنَّاللّهَ يَرى= آيا كسى كه بندهاى را چون به نماز برمىخيزد، باز مىدارد، نگريستهاى؟ آيا انديشيدهاى كه اگر [پيامبر و پيرو او]بر طريق هدايت باشد يا به پرهيزكارى امر كند، [برحق است]؟ آياانديشيدهاى كه اگر انكار كند و روى برتابد، [فقط خود را نابود مىسازد]؟ آيا نمىداند كه همانا خداوند [همه چيز را]مىبيند؟» (علق/96، 9ـ 14) گفته شده كه ابوجهل سوگند ياد كرد اگر پيامبر را به نماز ببيند، گردنش را بزند[31] يا سرش را بر صخرهاى بكوبد،[32] و درصدد عمل به سوگند خود بود كه اعجاز الهى با نزول آيات پيشين جلوش را گرفت.[33] خداوند، در آيات 15 تا 19 علق/96 ابوجهل را به آتش دوزخ وعيد داده، پيامبر را از پيروى او برحذر مىدارد[34]: هرگز، اگر [ازآن كار]دست برندارد، موى پيشانى او را به سختى بگيريم. موى پيشانى دروغ زن خطاپيشه را؛ پس [مذبوحانه]همه انجمنش را [به كمك]بخواند. ما [نيز]آتشبانان دوزخ را فرا خوانيم. هرگز، از او پيروى مكن و [بر خدا]سجده بَر و تقرّب جوى. در آيه 24 انسان/76 نيز خداوند، پيامبر را از افرادى برحذر مىدارد كه گفته شده: مقصود، ابوجهل است.[35]2. نام ابوجهل در ذيل آيه «لايَصلـها إلاّ الأَشقَى * الَّذى كَذَّبَ وَ تَوَلّى» (ليل 92/15 و 16) آمده است كه «جزشقاوتْ پيشه وارد آن نشود، همان كسى كه [حق]را انكار كرد و روىبرتافت».[36]
3. ابوجهل در ذيل آيه 3 كوثر /108 از مصاديق ابتر دانسته شده[37] كه خداوند، به جهت آزارهايش، او را ابتر خوانده بود؛ گرچه قولمشهور، نزول سوره درباره عاص بن وائل است.[38]
4. برخى مفسّران، آيات نخستين سوره ماعون/107 را در شأن ابوجهل و كافران قريش* دانستهاند[39]:«أرَءَيتَ الّذى يُكذِّبُ بِالدّينِ * فذلكَ الَّذى يَدعُّ اليَتيمَ * و لايَحُضُّ عَلى طَعامِ المِسكينَ = آيا كسى را ديدهاى كه روز جزا را انكار مىكند؟ اين همان كسى است كه يتيم را مىراند و بر اطعام بينوا، ترغيب نمىكند».
5.«فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى * و لـكِن كَذّبَ و تَوَلّى * ثُمَّ ذَهَبَ إلى أهلِه يَتَمطّى * أولى لَكَ فَأولى * ثُمَّ أولى لَكَ فَأولى = ] مدّعى]نه [حق را]تصديق كرد و نه نمازگزارد؛ بلكه دروغ انگاشت و روىگرداند؛ سپس تبختر كنان به سوى خانوادهاش رفت. واى بر تو! باز هم واى بر تو! سپس واى بر تو! و باز هم واى بر تو!» (قيامت/75، 31ـ35) گفته شده كه اين آيات، درباره ابوجهل است[40]
6. قرطبى در ذيل آيه 44 و 45 قمر/54 از ابوجهل ياد مىكند كه در روز بدر، با اسب خويش تاخت؛ به جلو سپاه آمد و گفت: ما امروز از محمد و اصحاب او انتقام مىگيريم و خداوند اين آيه را نازل فرمود: «اميقولون نَحنُ جَميعٌ مُنتَصِرٌ * سَيُهزَم الجَمعُ و يُولّون الدُّبُر» ؛[41] گرچه مكّى بودن سوره قمر، سخن پيشين را تضعيف مىكند. از سعد بن ابى وقّاص نقل شده: من تأويل آيه را نمىدانستم تا اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در روز بدر آن را در مقابل مشركان قرائت كرد. وى از قول ابن عبّاس آورده كه بين نزول آيه و واقعه بدر، هفت سال فاصله بوده است.[42]
7. آيات 8 و 9 يس /36: «إنّا جَعَلنا فى أعنقِهم أغللا فَهى إلى الأَذقان فَهُم مُقمَحون* وَ جَعلنا مِن بَينِ أيديهم سَدّاً وَ مِن خَلفِهم سَدّاً فَأغشَينهم فَهُم لايُبصِرونَ = ما در گردنهايشان غلهايى نهاديم كه تا چانهها است؛ به طورى كه سرهايشان بالا مانده است و از پيش رويشان و از پشت سرشان ديوارى نهادهايم و بر [ديدگان]آنان پردهاى افكندهايم؛ از اينرو هيچ نمىبينند.» به اعتقاد برخى مفسّران، درباره تصميم ابوجهل به قتل پيامبر هنگام نماز، خداوند بدينگونه وى را ناكام ساخت.[43] فخررازى بر آن است كه معناى اين آيه و آيه بعدى، بازداشتن ايشان از اهتدا (راهيابى) به وسيله خداوند است.[44] ابوالفتوح رازى مىنويسد: كنايت است و عبارت به طريق مبالغه از جهل وعناد و نفور ايشان از ايمان، تا پندارى كه ممنوعند از آن به غل و قيد كه به هيچ وجه تن در نمىدهند و اختيار نمىكنند.[45]
8. در ذيل آيه 55 فرقان /25 (وَ كانَ الكافِرُ على رَبّه ظَهيراً) آوردهاند كه مقصود از كافر، ابوجهل است كه با پشتوانه شيطان، پروردگار خويش را مخالفت مىكند.[46]
9. ابوجهل، به مسلمانانى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيروى مىكردند، تهمت زده، مىگفت: آنان از مرد جادو شدهاى پيروى مىكنند كه آيه 8 فرقان/ 25 بدان اشاره دارد.[47] نام ابوجهل جزو يكى از 17 تن مقتسم[48] (كسانى كه در موسم حج راههاى مكه را تقسيم كرده و بر ضدّ پيامبر تبليغ مىكردهاند) آمده كه خداوند در سوره حجر /15 آيه 90 به آنان اشاره دارد: «كَما أنزَلنا عَلى المُقتَسِمين» .
10. ابوالفتوح، در ذيل آيه 20 فرقان/ 25، ازمقاتل نقل كرده كه آيه درباره ابوجهل و چندتن ديگر كه به تحقير ابوذر و برخى مؤمنان پرداخته بودند، نازل شده است:[49]«وجَعَلنا بَعضَكم لِبعض فِتنةً أتَصبِرونَ و كانَ ربُّكَ بَصيراً = و بعضى از شما را آزمون بعض ديگر ساختهايم. آيا شكيبايى مىورزيد؟ و پروردگار تو همواره بينااست».
11. همو از مقاتل مىنويسد[50]: چون ابوجهل و نضربن حارث، عبادتهاى رسول و جدّيت او را ديدند، گفتند: تو خود را به مشقّت مىاندازى. دردينما، اينهمه رنج نيست و خداى تعالى اين آيات را فرو فرستاد: «طه* ما أنزَلنا عَليكَ القُرءَان لِتَشقى». (طه /20، 1و2)
12. «أفَمن وَعَدنه وعداً حَسَناً فَهو لـقيه، كَمن متَّعنه مَتعَ الحيوةِ الدُّنيا ثُمّ هو يَومَ القيـمةِ مِنالمُحضَرينَ = آيا كسى كه به او وعدهاى نيكو داديم و او به آن خواهد رسيد، مانند كسى است كه به بهره زندگانى دنيا بهرهمندش ساختهايم؛ سپس او در روز قيامت، از حاضر شدگان [در صحنه عذاب]است؟» (قصص /28، 61) با همه اختلافى كه در شأن نزول آيه وجود دارد، نام ابوجهل، به صورت مصداق «منمتّعنه» ، برجستهتر است.[51]
13. ابوجهل با شنيدن شجره ملعونه در قرآن (اسراء/17، 60) كه به گفته مفسّران، درخت زقّوم است، به طعنه مىگفت: چگونه ممكن است درختى در آتش باشد، با اينكه آتش آن را مىسوزاند؟ و نيز مىگفت: رفيق شما [پيامبر]مىگويد: آتش جهنم سنگ را مىسوزاند و آتشگيره آن را مردم و سنگ مىداند: «وَقودُها النّاسُ و الحِجارَةُ» . (بقره/2، 24)[52] خداوند در آيه 60 اسراء/17 مىفرمايد: آن را آزمونى براى مردم قرار دادهايم و در آيات 64 و 65 صافات/38 مىفرمايد: آن درختى است كه از ژرفاى دوزخ برمىآيد و ميوهاش گويى سرهاى شياطين است: «إنّها شَجَرةٌ تَخرُجُ فِى أصلِالجَحيمِ * طَلعُها كأنَّه رُءُوسُ الشَّيطينِ» و آن، غذاى گناهكاران است: «إنّ شَجرتَ الزَّقُّومِ * طَعامُ الأَثيمِ * كَالمُهلِ يَغلى فِىالبُطون * كَغَلىِ الحَميمِ = همانا درخت زقوم، خوراك گناهكار[ان]است كه مانند فلز گداخته در شكمها مىجوشد؛ چون جوشيدن آب گرم». (دخان/44، 43 ـ46)
14. اسراء/ 17، 73: «وإن كادُوا لَيَفتِنونَك عَن الَّذى أوحَينا إليكَ لِتَفتَرِى عَلينا غَيرَه و إذاً لاتَّخذوكَ خَليلا.» سيوطى از قول ابنعبّاس آورده است كه ابوجهل، اميّة بنخلف و ديگر سران قريش نزد پيامبر آمده، گفتند: خدايان ما را بپذير تا در آيينت درآييم.[53] گويا پيامبر از جدايى قوم خويش نگران بود و اسلام آوردن آنان را دوست مىداشت كه آيه پيشين و دو آيه ديگر نازل شد و حضرت را از گرايش به آنان برحذر داشت: «ولَولاأن ثَبَّتنـكَ لَقد كِدتَّ تَركَنُ إليهم شَيئاً قَليلا = و بسا نزديك بود تو را از آنچه بر تو وحىمىكنيم، به حيله غافل كنند تا غير از آن را برما بربندى و آنگاه بىگمان تو را دوست گيرند واگر گامت را استوار نداشته بوديم، چه بسا نزديكبود اندك گرايشى به آنان بيابى». (اسراء/17، 74)
15. «وقالوا لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى تَفجُر لَنا مِن الأرضِ يَنبوعاً * أو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعمتَ عَلينا كِسَفاً أو تَأتى بِاللّهِ والمَلـئِكةِ قَبيلاً * أو يَكونُ لَكَ بَيتٌ مَن زُخرُف أو تَرقى فىالسَّماءِ و لَن نُؤمِنَ لِرُقيِّكَ حتّى تُنزِّلَ عَلينا كتباً نَقرؤه قُل سُبحانَ ربّى هَل كُنتُ إلاّ بَشراً رَسولا.» (اسراء/17، 90 و 92 و 93) واحدى از ابنعبّاس نقل مىكند كه ابوجهل و سران قريش بر آن شدند تا با پيامبر مجادله كنند و از او خواستند تا از كارهايش دست بردارد. وقتى پافشارى پيامبر را ديدند، تقاضاهاى ديگرى را مطرح كردند كه اين آيات، بيانگر آن است[54]: و گفتند: هرگز به تو ايمان نمىآوريم، مگر آنكه براى ما از زمين چشمهاى بجوشانى يا باغىاز خرما و انگور داشته باشى و در ميانش، جويباران را جارى سازى يا پارههايى از آسمان را چنانكه گمان دارى بر [سر]ما بيندازى يا خدا و فرشتگان را روياروى ما بياورى يا تو را خانهاى از زر و زيور باشد، وبالا رفتنت را باور نكنيم، مگر آنكه كتابى براى ما فرود آورى كه بخوانيمش. بگو پاك و منزه است پروردگارم. آيا من جز بشرى هستم كهپيامبرم؟
16. به نقلى، ابوجهل يكى از مسخرهكنندگان پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مسلمانان به شمار آمده[55] كه خداوند درباره آنان آيه 95 حجر/15 را نازل فرمود: «إنّا كفينك المستهزءين» ؛ هرچند در ديگر تفاسير، ذيل اين آيه نامى از او به ميان نيامده است.
17. «ومِنهم من يَستَمِعُ إليكَ و جَعَلنا عَلى قُلوبهم أكِنّةً أن يَفقَهوه و فى ءَاذَانهم وَقراً و إن يَروا كُلَّ ءاية لايؤمِنوا بِها حَتّى إذا جاءُوكَ يُجدِلونَك، يَقولُ الَّذين كَفروا إن هـذا إلاّ أسطيرالأوَّلين.» (انعام/6، 25) گفتهاند: اين آيه، در شأن ابوجهل و ديگر سران مشرك نازل شده كه گرد هم آمده تا در باب سخنان پيامبر گفتوگو كنند. ابوسفيان گفت: من بعضى از گفتههاى او را حق مىدانم؛ امّا ابوجهل از او خواست كه هرگز به آن اقرار نكند، ودر روايت ديگرى است كه گفت: مرگ براى ما، از اقرار به آن آسانتر است و اين آيه نازل شد.[56]
18. از سدّى نقل شده كه اخنسبنشريق در خلوت از ابوجهل درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرسيد و او گفت: به خدا سوگند! محمد صادق است و هرگز دروغ نگفته؛ امّا هنگامى كه بنى قصى پرچم مكّهرا به دست گرفتند؛ پردهدار كعبه شدند؛ سقايت حاجيان به دستشان افتاد و سپس نبوّت! ديگر چه چيزى براى تيرههاى قريش مىماند؟[57] و اين آيه در شأن آنان نازل شد: «فإنّهم لايُكذِّبونكَ و لـكنّ الظـَّـلِمينَ بـايتِ اللّهِ يَجحَدونَ». (انعام/6،33) طبرى از ابنكعب نقل كرده كه ابوجهل به پيامبر گفت: ما تو را تكذيب نكرده؛ بلكه آنچه را آوردهاى، تكذيب مىكنيم و خداوند اين آيه را فرودآورد.[58]
19. روزى ابوجهل، به آزار پيامبر پرداخت و حمزه به حمايت از حضرت، خشمگينانه ضربتى بر او وارد ساخت. گفته شده[59] كه آيه 122 انعام/ 6 در اين باره نازل شد: «أو مَن كانَ مَيتاً فأحيَينه و جَعَلنا لَه نوراً يَمشى بِه فِىالنّاسِ كَمَن مَثَلهُ فِى الظُّلُمـت لَيسَ بِخارج مِنها كذ لك زُيِّنَ لِلكفرينَ ما كانوا يَعمَلون». طبرى اقوالى را در تفسير آيهبرمىشمرد؛ امّا در اينكه مقصود از «كَمَن مَثَلهُ فىالظُّلمت» ابوجهل است، ترديدنمىكند.[60]
20. در ذيل آيه 124 انعام/ 6 (و إذا جاءتهُم ءايةٌ قالوا لننؤمنَ حَتّى نُؤتى مِثلَ ما أُوتِىَ رُسُل اللّهِ اللّه أَعلمُ حيثُ يَجعلُ رِسالَتَه) آمده است[61]: ابوجهل گفت: سوگند به خدا! به او راضى نشده، هرگز از وى پيروى نمىكنيم، جز اينكه بر ما نيز چون او وحى بيايد كه آيه نازل شد: و چون آنان را نشانهاى بيايد، گويند هرگز ايمان نمىآوريم، مگر آنكهمانند آنچه به پيامبران الهى داده شده، به ما نيز داده شود. [بگو]خداوند، بهتر مىداند كه رسالت خويش را كجا قرار دهد.
21. «وقالَ الّذين كَفروا لا تَسمَعوا لِهـذَا القُرءانِ وَالغَوا فيه لَعلّكم تَغلِبون.» (فصلت/41،26) از ابنعبّاس روايت شده كه ابوجهل مىگفت: هرگاه محمد قرآن مىخوانَد، هياهو كنيد و فرياد بكشيد تا آشكار نشود چه مىگويد، وآيه پيشين نازل شد؛[62] گرچه ابوجهل خود نمىتوانست از شنيدن قرآن دورى كند.[63]
22. ابوجهل، همچنين از مصاديق «أفَمَن يُلقى فِىالنّارِ» [64] (فصلت/41، 40) و نيز مصداقى از «لكُلِّ أفّاك» (جاثيه/45، 7)[65] و در ذيل آيه 10 قلم/68، يكى از افراد «حَلاّف مَهين» شمرده[66] و از مصاديق «أفَمَن يَمشِى مُكِبّاً على وَجهِه = آيا كسى كه به رو درافتاده، نگونسار مىرود...» (ملك/67، 22) تلقّى شده است.[67]
23. برخى، آيه 6 بقره/2 (إنّ الّذين كَفروا سَواءٌ عَليهم ءَأَنذَرتَهم أَم لمتُنذِرهم لايُؤمِنون) را در شأن ابوجهل و[68] بعضى نيز آن را درباره او و خانوادهاش مىدانند.[69]
24. و نيز آيه «زُيِّن لِلَّذينَ كَفروا الحَيوةُ الدُّنيا و يَسخَرونَ مِنالّذين ءَامَنوا وَ الّذين اتَّقوا فَوقَهم يَومَ القيـمَة وَاللّهُ يَرزقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب = زندگانى دنيا براى كافران آراسته شده و مؤمنان را ريشخند مىكنند؛ [حال آنكه]پرهيزكاران در روز قيامت ازآنان بالاترند و خداوند هركس را بخواهد، بىشمار روزى مىدهد» (بقره/2، 212) را درباره ابوجهل و ديگر بزرگان قريش مىداند كه از نعمتهاى دنيايى بهرهمند بودند و مؤمنان فقير را ريشخند مىكردند.[70]
25. طبرى، از ابنعبّاس نقل كرده كه وقتى ابوطالب در بستر مريضى بود، ابوجهل با عدّهاى به بالين او رفته، از پيامبر بدو شكايت بردند[71] كه پسر برادرت را از ما بازدار و گرنه او را خواهيم كشت.[72] پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه حضور داشت، فرمود: اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپمبگذاريد، دست از رسالت خويش برنمىدارم.[73] ابوطالب با شنيدن اين سخن، حمايت خويش را به طور رسمى از پيامبر اعلام داشت و بدين طريق، ابوجهل را درهم شكست.[74]پافشارى پيامبر، بر باورهاى خويش و ابراز توحيد، آنان را سخت شگفتزده، سرخورده ونااميد ساخت. آيات 5 تا 7 ص/38 در اين باره نازل شد:«أجَعَل الألِهةَ إلهاً وحِداً إِنّ هـذا لَشَىءٌ عُجابٌ * وَانطَلَق الملأُ مِنهُم أَنِ امشوا وَ اصبِروا على ءَالِهَتِكم إنَّ هـذا لَشىءٌ يُرادُ * ما سَمِعنا بِهـذا فِىالملّةِ الأخِرةِ إن هـذا إلاّ اختِلـق = آيا همه خدايان را خداى يگانه ساخت؟ اين امر عجيبى است، وبزرگان ايشان به راه خود رفتند و گفتند: برويد و بر [عبادت]خدايان خود پايدار باشيد كه اين امر، مطلوب است. ما چنين چيزى در آيين واپسين نشنيدهايم. اين جز از خود بر ساختننيست».[75]
26.«وإذ يَمكُر بِك الَّذين كَفروا لِيُثبِتوكَ أو يَقتلوكَ أو يُخرِجوكَ وَ يمكُرونَ و يَمكُرُ اللّهُ و اللّهُ خَيرُ المكِرينَ = و به يادآر كه كافران در حق تو بدانديشى مىكردند تا تو را در بند كشند يا بكشند يا آواره كنند و آنان مكر مىورزند و خداوند [هم]مكر مىورزد و خداوند بهترين مكر ورزان است.» (انفال/8، 30)
ابوجهل، مانند ديگر سران مشرك، هنگام آگاهى از تصميم هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)به يثرب (مدينه) برآشفت و در طرح توطئهاى بر ضدّ حضرت در دارالندوه، شركت و پيشنهاد قتل وى را مطرح كرد.[76] ابنسعد مىگويد: هر كس نظرى داد تا به ابوجهل رسيد. وى گفت: از هر قبيلهاى جوانى برگزينيم تا با شمشير برهنه، بر محمد هجوم آورند تا بنى عبدمناف، قاتل را نشناخته، توانايى انتقام نداشته باشند[77] و به پذيرش خون بهايى بسنده كنند. اين پيشنهاد پذيرفته شد و اگر خبر جبرئيل به پيامبر و خوابيدن على(عليه السلام)برجاى او در ليلةالمبيت نمىبود، تصميم قريش عملى مىشد.[78] مفسّران، آيه پيشين را در باب همين توطئه مىدانندكه ابوجهل در آن نقشى فعّالداشت.[79]
آيه 32 انفال/8 را نيز درباره ابوجهل دانستهاند: «وچنين بود كه مىگفتند: بار خدايا! اگر اين حقّ است و از سوى تو است، بر ما از آسمان سنگ ببار يا عذاب دردناكى بر سر ما بياور...».[80]
27. بغوى در ذيل آيه 19 رعد/13 (أَفَمن يَعلمُ أنّما أُنزِلَ إليكَ مِن رَبّكَ الحَقُّ كَمَن هُو أعمى إنّما يَتذَكّرُ أولوا الألببِ) آورده كه ابوجهل، مصداق در«كَمَن هو أعمى» است.
28. «كذلكَ أرسلنكَ فى أمّة قَد خَلَت مِن قَبلِها أُممٌ لِتَتلُوَا عَليهِمُ الّذى أوحَينا إليكَ و هم يَكفُرونَبِالرّحمـنِ قُل هوَ رَبّى لا إلـه إلاّ هوَ عَليهِ تَوكّلتُ و إليه مَتاب.» (رعد/13،30) بغوى، در سبب نزول آيه آورده[81] كه ابوجهل، پيامبر را در حجر ديد كه مىگويد: يا اللّه يا رحمـن. نزد مشركان آمد و گفت: محمد دو خدا را مىخواند: يكى اللّه و ديگرى رحمن، وما جز رحمان يمامه [كه گويا نام شخصى يا معبودى بوده است]، رحمان ديگرى را نمىشناسيم. آيه نازل شد كه بدينسان تو را در بين امّتى فرستاديم كه پيش از آنها امّتهايى [آمده و رفته]بودند تا آنچه بر تو وحى كردهايم، بر آنان بخوانى؛ حال آنكه بر خداى رحمان كفر و انكار مىورزند. بگو: او پرودگار من است؛ خدايى جز او نيست؛ بر او توكل كرده، بازگشت من به سوى او است.
29. در تفسير قمى، ذكر شده كه آيه 8 حج/22 (و مِنَالنّاسِ مَن يُجـدِلُ فى اللّهِ بِغيرِ عِلم و لاهدًى ولاكتب مُنير) در شأن ابوجهل نازل شده است.[82]
30. مفسّران، ابوجهل را يكى از پيشوايان كفر دانسته كه در آيه 12 توبه/ 9، مسلمانان به ستيز با آنان مأمور شدهاند:[83]«فقتلوا أئِمّةَ الكُفرِ إنَّهم لا أيمنلَهُم لَعلَّهم يَنتَهون».
31. ابوجهل، خداوند را در روز بدر به داورى خواند آيه 19 انفال/ 8 نازل شد:[84] «اگر از خداوند داورى مىخواستيد، [نتيجه]داورى او برايتان پيش آمد، واگر باز ايستيد، برايتان بهتر است». طبرسى در ذيل اين آيه از قول ابىحمزه آورده كه ابوجهل در روز بدر گفت: پروردگارا! دين ما قديم و دين محمد جديد است؛ پس هر يك از آنان نزد تو محبوبتر و رضايت بخشتر است، اهل آن را يارى كن![85]
32. ابوجهل، مشركان را برضدّ پيامبر(صلى الله عليه وآله)تحريك كرده، مىگفت: محمد، در يثرب فرود آمده؛ پيشقراولان خويش را فرستاده و مىخواهد اموالتان را بگيرد؛ بپرهيزيد از اينكه دنبالهرو او باشيد يا به او نزديك شويد. به خدا سوگند! با او ساحرانى است كه هرگز نديدهام و هيچ يك از اصحاب وى را مشاهده نكردهام، جز اين كه با شياطين همراه بود![86] او با اين سخنان، آتش جنگ بدر را شعلهور ساخت و بخشى از مخارج آن را بر عهده گرفت. خداوند در اين زمينه مىفرمايد: «إنّ الَّذينَ كَفروا يُنفِقونَ أمولهُم ليَصدّوا عَن سَبيلِ اللّهِ فَسَيُنفِقونَها ثمَّ تكونُ عَلَيهِمحسرَةً ثمَّيُغلَبون وَالّذينكفَرواإلى جَهنَّم يُحشَرون = كافران، اموالشان را براى بازداشتن از راه خدا خرجمىكنند. به زودى، خرجش خواهند كرد؛ آنگاه مايه حسرت آنان مىشود و سرانجام، مغلوب مىگردند و كافران را در جهنم گرد مىآورند». (انفال/8، 36) واحدى، از كلبى نقل مىكند كه آيه، درباره دوازده تن از اطعام كنندگان روز بدر نازل شد كه يكى از آنان ابوجهل بود؛[87] همو كه ده شتر خويش را در آن واقعه نحر كرد.[88]
ابوجهل، در همين جنگ كشته و آيه 50 انفال/ 8 درباره او و ديگر كشتگان بدر نازل شد: «وَلَو تَرى إذ يَتوَفَّى الّذينَ كَفروا المَلـئكةُ يَضرِبونَ وجوهَهم و أدبرَهم و ذوقوا عَذابَ الحَريقِ = اگر بدانى آنگاه كه فرشتگان جان كافران را مىگيرند وبرچهرهها و پشتهايشان مىكوبند و مىگويند: عذاب آتش را بچشيد».[89]
منابع:
اخبار مكّة؛ اسباب النزول، واحدى؛ الاشتقاق؛ انساب الاشراف؛ تاريخ اليعقوبى؛ التعريف و الاعلام؛ تفسيرالقرآن العظيم، ابنكثير؛ تفسيرالقمى؛ التفسيرالكبير؛ جامعالبيان عن تأويل آىالقرآن؛ الجامع لأحكامالقرآن، قرطبى؛ جمهرة انسابالعرب؛ دائرةالمعارف الاسلاميه؛ دائرةالمعارف بزرگاسلامى؛ الدرّالمنثور فىالتفسير بالمأثور؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روضالجنان و روحالجنان؛ السير و المغازى؛ السيرة النبويّه، ابنهشام؛ العقدالفريد؛ عيون الاخبار؛ غررالتبيان فى من لميسم فىالقرآن؛ الطبقات الكبرى؛ الكشّاف؛ مجمعالبيان فىتفسير القرآن؛ المحبّر؛ معالمالتنزيل، بغوى؛ المغازى؛ المنمّق فى اخبار قريش.سيدعليرضا واسعى
[1] المحبّر، ص 139.
[2] المغازى، ج2، ص491.
[3] سيره ابن هشام، ج2، ص623.
[4] دايرةالمعارف الاسلاميه، ج1، ص322. «ابوجهل».
[5] دايرةالمعارفبزرگاسلامى، ج5، ص305. «ابوجهل».
[6] المحبّر، ص139.
[7] اخبار مكّه، ج2، ص253.
[8] عيونالاخبار، ج1، ص230.
[9] الاشتقاق، ص155.
[10] يعقوبى، ج2، ص37؛ الاشتقاق، ص155.
[11] جامعالبيان، مج11، ج20، ص119.
[12] همان، مج5، ج7، ص240.
[13] السير و المغازى، ص210.
[14] التعريف، ص172.
[15] يعقوبى، ج2، ص28.
[16] التعريف، ص172.
[17] قرطبى، ج15، ص236.
[18] اسبابالنزول، ص381؛ مجمعالبيان، ج10، ص584.
[19] السير و المغازى، ص161 و 166.
[20] سيره ابن هشام، ج2، ص480؛ مجمعالبيان، ج4، ص826.
[21] الطبقات، ج2، ص9؛ يعقوبى، ج2، ص45.
[22] سيره ابن هشام، ج2، ص474.
[23] مجمعالبيان، ج10، ص584.
[24] اسباب النزول، ص381 و 382.
[25] جامعالبيان، مج14، ج29، ص199؛ مجمعالبيان، ج10، ص586.
[26] السير و المغازى، ص166.
[27] الاشتقاق، ص147؛ انساب الاشراف ج1، ص141.
[28] جامعالبيان، مج5، ج7، ص240.
[29] جمهرة انساب العرب، ص145.
[30] العقدالفريد، ج2، ص386.
[31] جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 321.
[32] جامع البيان، مج12، ج22، ص183.
[33] مجمعالبيان، ج8، ص649.
[34] مجمعالبيان، ج10، ص782 و 783.
[35] جامعالبيان، مج14، ج29، ص277.
[36] الكشّاف، ج4، ص764.
[37] قرطبى، ج20، ص151.
[38] التعريف، ص393.
[39] قمى، ج2، ص483.
[40] جامع البيان، مج14، ج29، ص247.
[41] قرطبى، ج17، ص95.
[42] قرطبى، ج17، ص95.
[43] جامعالبيان، مج12، ج22، ص183؛ مجمعالبيان، ج8، ص649 و 650.
[44] التفسير الكبير، ج26، ص45.
[45] روضالجنان، ج16، ص136.
[46] جامعالبيان، مج11، ج19، ص35.
[47] التعريف ص227.
[48] المحبّر، ص20.
[49] روض الجنان، ج14، ص205.
[50] روض الجنان، ج13، ص130.
[51] جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 119 و 120؛ مجمعالبيان، ج7، ص408.
[52] جامعالبيان، مج9، ج15، ص143.
[53] الدرّالمنثور، ج5، ص318.
[54] اسباب النزول، ص246 و 247.
[55] التعريف، ص163.
[56] بغوى، ج1، ص91.
[57] جامعالبيان، مج5، ج7، ص240.
[58] همان.
[59] مجمعالبيان، ج4، ص555.
[60] جامعالبيان، مج5، ج8، ص30.
[61] قرطبى، ج7، ص53.
[62] همان، ج15، ص232.
[63] السير و المغازى، ص189؛ سيره ابن هشام، ج1، ص315.
[64] مجمعالبيان، ج9، ص22؛ الدرّالمنثور، ج7، ص330.
[65] غررالتبيان، ص474.
[66] روح المعانى، مج16، ج29، ص47.
[67] قرطبى، ج18، ص143.
[68] مجمعالبيان، ج1، ص128.
[69] اسباب النزول، ص26.
[70] مجمعالبيان، ج2، ص540.
[71] جامعالبيان، مج12، ج23، ص149.
[72] روضالجنان، ج7، ص409.
[73] مجمع البيان، ج8، ص727.
[74] الطبقات، ج1، ص159.
[75] مجمع البيان، ج8، ص727.
[76] جامع البيان، مج6، ج9، ص300.
[77] الطبقات، ج1، ص176.
[78] جامع البيان، مج6، ج9، ص300.
[79] مجمع البيان، ج4، ص826.
[80] همان، ج4، ص828.
[81] بغوى، ج3، ص19.
[82] قمى، ج2، ص79.
[83] جامع البيان، مج6، ج10، ص113؛ مجمع البيان، ج5، ص17.
[84] جامع البيان، مج6، ج9، ص274.
[85] مجمع البيان ج4، ص816.
[86] ابن كثير، ج3، ص211.
[87] اسباب النزول، ص195.
[88] يعقوبى، ج2، ص45.
[89] جامعالبيان، مج6، ج10، ص30؛ مجمعالبيان، ج4، ص846.