توسل :طلب نزديكى به خدا با وسيله اى ارزشمند نزد وى براى دستيابى به حاجات
توسل مصدر باب تفعل از ريشه «و ـ س ـ ل» و در لغت به معناى رغبت در نزديك شدن به كسى يا چيزى است.[1] وسيله نيز از همين ريشه اشتقاق يافته و به معناى چيزى است كه شخص با آن به غير نزديك مى شود[2] يا به معناى نزديك شدن است.[3] توسل در اصطلاح به معناى رغبت داشتن و طلب نزديكى به خداست كه با واسطه قرار دادن اسماء و صفات الهى، قرآن، مقام و ذات اولياى الهى و شفيع قرار دادن ايشان[4]، ايمان به خدا و رسول وى، جهاد و عباداتى مانند نماز و روزه[5] انجام مى شود. البته هدف از توسل به معناى مزبور معمولاً رسيدن به حاجاتى چون آمرزش گناهان، كسب كمالات معنوى، دستيابى به امور مادى مورد نياز[6] و نجات از شدايد و گرفتارى هاست.[7]واژه وسيله دو بار در قرآن به كار رفته كه در يك آيه مؤمنان را به تقوا و وسيله جويى به سوى خداوند فرمان داده (مائده/ 5، 35) و در آيه ديگر به متوسل شدن بت پرستان به ملائكه، جنّ و اوليا از انس براى نزديك شدن به خداوند اشاره شده است. (اسراء/17،57)[8] البته آنان براى نزديك شدن به خود اين ها، به بت ها و مجسمه ها متوسل گشته، با انواع قربانى ها نيز به بت ها تقرّب* مى جستند. آنان به جهت مستقل دانستن وسيله هاى مذكور در ربوبيت و پرستش آن ها و نيز اميد به رحمت و ترس از خشمشان دچار شرك* شده بودند.[9] برخى نيز اين آيه (اسراء/17، 57) را با قطع نظر از آيات پيشين، ناظر به توسل پيامبران به طاعات براى تقرب جستن به خداوند دانسته اند.[10]افزون بر آيات ياد شده از مضمون آيات ديگرى نيز مى توان به نحوى معناى توسل را به دست آورد؛ نظير فرمان به خواندن خداوند به وسيله اسماى حسناى وى (اعراف/7،180)، دستور خداوند به چنگ زدن به ريسمان الهى (آل عمران/3، 103)، استغفار پيامبر صلى الله عليه و آله براى گناهكارانى كه به حضور وى رفته، به وسيله او از خداوند آمرزش بطلبند (نساء/ 4، 64)، وسيله قرار دادن برادران يوسف، يعقوب را براى آمرزش و تقاضاى استغفار از وى (يوسف/ 12، 97) و پذيرش توبه حضرت آدم عليه السلام از سوى پروردگار بر اثر توسل به كلماتى كه از ناحيه وى تلقى كرد. (بقره/2، 37)جواز توسل:
از ديدگاه قرآن تقرّب به خداى متعالى با وسايل گوناگون، امكانپذير است؛ از جمله با اسماى حسناى الهى كه در آيه 180 اعراف/7 به خواندن خداوند به وسيله آن ها فرمان داده شده:«ولِلّهِ الاَسماءُ الحُسنى فادعوهُ بِها» و در دعاهاى پرشمارى كه از اولياى الهى نقل گشته به آن عمل شده است[11]؛ همچنين از آيه 103 آل عمران/3 برمى آيد كه توسل به حبل اللّه نيز جايز است كه به قرآن، اهل بيت عليهم السلام و طاعت تفسير شده است[12]، چنان كه در آيه 16 آل عمران/3 ايمان وسيله درخواست بخشش گناهان از زبان مؤمنان معرفى شده: «اَلَّذينَ يَقولونَ رَبَّنا اِنَّنا ءامَنّا فَاغفِر لَنا ذُنوبَنا» و در آيه 10 حشر /59 درخواست ايشان مبنى بر بخشش برادران ايمانى خود نيز گزارش شده است: «يَقولونَ رَبَّنَا اغفِر لَنا ولاِِخونِنَا الَّذينَ سَبَقونا بِالايمـنِ». با اين حال در ميان اقسام گوناگون توسل جواز يك قسم، مورد اختلاف و گفت و گوست و آن وسيله قرار دادن انسان هاى صالح در پيشگاه خداوند براى دستيابى به حاجات است كه برخى به سبب توهّم تنافى با توحيد* آن را جايز ندانسته اند؛ ولى اين قسم نيز هرگز با توحيد منافى نبوده، عقل و نقل بر جواز آن حكم مى كنند[13]، زيرا توسل به آن ها با توجه به اين حقيقت است كه آن ها آيات الهى هستند و آنچه دارند از ناحيه خداست و هيچ كس جز خدا ذاتا خالق، رازق و مالك سود و زيان چيزى نيست[14]: «والَّذى هُوَ يُطعِمُنى و يَسقين». (شعراء/26،79) در اين صورت طلب حاجت فقط از خداست؛ ليكن از راه وسايطى كه مراتب معنوى والايى را بر اثر بندگى خدا پيموده، ما را به اذن خدا به رحمت و مغفرت الهى نزديك مى كنند[15] و در حقيقت متوسل شدن به آنان، توسل به جايگاهى است كه نزد خداوند دارند[16]، چنان كه قرآن كريم حضرت موسى و عيسى عليهماالسلام را صاحب جاه و منزلت[17] نزد خدا معرفى كرده (آل عمران/3، 45؛ احزاب /33، 69) و ناگفته پيداست كه مقام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از همه پيامبران برتر است: «ومِنَ الَّيلِ فَتَهَجَّد بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى اَن يَبعَثَكَ رَبُّكَ مَقامـًا مَحمودا» (اسراء/17،79)، «ولَسَوفَ يُعطيكَ رَبُّكَ فَتَرضى» (ضحى/93،5) و همان گونه كه در امور مادى و طبيعى مانند برطرف شدن گرسنگى به غذا توسل مى جوييم، در امور معنوى چون تقرب به خداوند به علل برتر يعنى انبيا و اوليا توسل پيدا مى كنيم، زيرا خداوند دنيا را دار وسايط و اسباب قرار داده[18] و آنان مجراى فيض الهى اند[19]، بر اين اساس توسل و خضوع و تواضع در عتبات مقدسه اى كه خاك آن ها جسد مطهر پيامبر صلى الله عليه و آله يا معصوم عليه السلام يا وليّى از صالحان را در آغوش خود گرفته، در حقيقت توسل و خضوع و تواضع براى خالق ايشان است و آنان همچون نماز و روزه و ديگر عبادات و طاعاتى كه به فرمان خدا (مائده/5، 35) به آن ها توسل جسته مى شود وسيله اى بيش نيستند و با توجه به حياتى كه نزد پروردگار خود دارند: «بَل اَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون» (آل عمران/3،169) به مشاهد خويش توجه مى كنند و زائران خود را مى بينند و صدايشان را شنيده، براى آنان استغفار مى كنند[20]، از اين رو در جوامع روايى احاديث پرشمارى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وارد شده كه مسلمانان را به زيارت قبر خويش ترغيب كرده و فرموده است كه هركس قبر مرا زيارت كند مانند كسى است كه مرا در حال حيات زيارت كرده است.[21] در آداب زيارت آن حضرت در كتب اهل سنت آمده كه زائر بايد با اين باور كه در حضور پيامبر است و او در قبر خود زنده و به اذن خدا بر ظاهر و باطن خلق آگاه است روبه قبر بر وى سلام كند.[22]جواز اين گونه توسل از نظر قرآن مسلم است، از اين رو در آيه 35 مائده/5 مؤمنان را به وسيله جويى به سوى خداوند ترغيب كرده است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اتَّقُوا اللّهَ وابتَغوا اِلَيهِ الوَسيلَةَ...». بعضى در آيه ياد شده وسيله را به هر كار و هر چيزى كه عامل نزديكى به خدا گردد معنا كرده اند كه مهم ترين آن ها ايمان به خدا و رسول و جهاد و عباداتى مانند نماز و روزه است.[23] در آيه 45 بقره/2 به كمك گرفتن از صبر و نماز فرمان داده شده است، برخى از روايات نيز در تفسير آيه 35 مائده/5 امام را از روشن ترين مصاديق وسيله دانسته اند.[24] بر اساس آيه 64 نساء/4 نيز كسانى كه به خويشتن ظلم (نافرمانى خدا) كرده اند چنانچه به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله بروند و با توسل به وى از گناهان خويش آمرزش بخواهند و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز براى آن ها آمرزش بطلبد، خداوند را توبه پذير و مهربان خواهند يافت[25]: «ولَو اَنَّهُم اِذ ظَـلَموا اَنفُسَهُم جاءوكَ فَاستَغفَروا اللّهَ واستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللّهَ تَوّابـًا رَحيمـا». گفتنى است كه يكى از راه هاى توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله درود فرستادن بر ايشان است، چنان كه خداوند پس از درود فرستادن خود و ملائكه به مؤمنان فرمان مى دهد تا بر وى درود بفرستند:«اِنَّ اللّهَ و مَلـئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النَّبىِّ يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا صَلّوا عَلَيهِ وسَلِّموا تَسليمـا» (احزاب/33،56)، از اين رو بايد گفت پيامبر صلى الله عليه و آله با وجود درود خدا و ملائكه بر وى نيازى به درود مردم ندارد، بلكه اين مردم هستند كه به پيامبر صلى الله عليه و آله محتاج اند، چرا كه خداوند او را بابى قرار داده كه تنها از آن طريق بندگان را مى پذيرد و درود فرستادن بر وى را وسيله قرب و نزديكى به خويش قرار داده است.[26]شبهات توسل:
ممكن است منكران توسّل بگويند آيه 64 نساء/4 توسل را با قيودى خاص تجويز مى كند؛ مانند توسّل به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله نه ديگران، در زمان حيات آن حضرت نه پس از رحلت وى، در حضور آن حضرت و از نزديك نه از راه دور و تنها در مورد طلب استغفار نه امور ديگر؛ ولى هيچ يك از اين استثناها صحيح نيست، زيرا با پذيرفتن جواز اصل توسل بناى اين ادّعا كه توسل ذاتا شرك و با توحيد منافى است فرو مى ريزد، چون اگر توسل از جهت عقلى شرك باشد نبايد تخصيص بردار باشد و چنانچه توسل به معناى طلب استغفار جايز است بايد در ساير موارد نيز جايز باشد و اگر توسل به شخص پيامبر اشكالى ندارد نبايد توسل به ديگر اولياى الهى اشكال داشته باشد و چنانچه در زمان حيات رسول خدا و حضور وى توسل به او جايز است بايد پس از رحلت وى و از راه دور نيز جايز باشد.[27]برخى توسل به دعاى پيامبر و شفاعت* او را تنها در زمان حيات وى جايز و پس از رحلت آن حضرت و نيز توسل به مقام و ذات پيامبر صلى الله عليه و آله را چه در زمان حيات و چه هنگام وفات[28] ممنوع دانسته اند[29] و براى اثبات آن به سخن عمربن خطاب در زمان خشكسالى استناد كرده اند[30] كه گفت: پروردگارا! هرگاه با قحطى و سختى مواجه مى شديم به پيامبر تو صلى الله عليه و آله توسل مى جستيم و اكنون به عموى وى متوسل مى شويم تا آن را از ما دور كنى.[31] اين استناد بر اين فرض مبتنى است كه مراد عمر، توسّل به دعا و شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است نه مقام و ذات ايشان، در حالى كه ظاهر عبارت «توسّلنا إليك بنبيّنا» توسّل به جاه، مقام و ذات پيامبر صلى الله عليه و آله است نه دعا و شفاعت او. افزون بر اين با توجه به موضوع روايت كه خواندن نماز استسقاست واگذارى آن به شخصى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله قرابت دارد، توسل به جاه و مقام پيامبر صلى الله عليه و آله به شمار مى رود و گرنه خود خليفه بايد متولّى آن مى شد.[32] گواه بر اين مطلب آن است كه خود عباس در دعاى نماز، پيامبر صلى الله عليه و آله را وسيله قرار داده، گفت: خدايا! مردم مرا براى نسبتى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله دارم مقدم داشتند، با حفظ آبروى من، آبروى پيامبر صلى الله عليه و آله را حفظ كن[33]؛ همچنين صحابه و تابعين ايشان هرگز منكر توسّل به پيامبر صلى الله عليه و آله چه در حال حيات و چه بعد از وفات وى نبوده اند، چنان كه توسل مردم مدينه هنگام خشكسالى به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله با هدايت عايشه صورت گرفت[34] يا در زمان خلافت عمر كه مردم دچار قحطى شدند، بلال بن حرث كنار قبر پيامبر رفت و خطاب به ايشان گفت: براى امّت خود از خدا باران بخواه، زيرا همه در معرض نابودى اند و رسول خدا صلى الله عليه و آله در رؤيا به او فرمود: باران خواهد باريد[35] يا در زمان خلافت عثمان بن عفّان شخصى حاجت خود را با عثمان بن حنيف در ميان گذاشت. عثمان به او گفت: وضو بگير و در مسجد نماز بگزار. سپس به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله از پروردگار حاجت خود را بخواه.[36]برخى توسل به مرده را خطاب به معدوم و از اين رو آن را قبيح و لغو دانسته اند، در حالى كه اين سخن با صريح قرآن مخالف است كه كشته شدگان را زنده هايى دانسته كه نزد خدا روزى مى خورند (آل عمران/3، 169) و نيز مخالف با سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه بنابر روايات صحيح كنار چاه بدر ايستاد و كشته شدگان را مخاطب قرار داد و با آنان سخن گفت و در پاسخ اشكال برخى فرمود: شما شنواتر از آنان نيستيد[37]؛ همچنين با اين اعتقادِ شخص ابن عبدالوهاب نيز مخالف است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از رحلت، به رفيق اعلى پيوسته است.[38] توسل اعرابى به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله بنابر نقل عتبى و روا شدن حاجت وى نمونه اى از موارد پرشمارى است كه در عصر صحابه و تابعان اتفاق افتاده و جواز آن نيز با انكار از سوى احدى روبه رو نشده است[39]؛ همچنين سيره مستمر مسلمانان بر اين بوده كه از دور و نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار داده، بر وى سلام مى كنند[40]، چنان كه تحيّت بر پيامبر صلى الله عليه و آله در نماز واجب است[41] و اين با گمان معدوم شدن ايشان بعد از رحلت ناسازگار است، از اين رو پيشوايان اهل سنت مانند شافعى افزون بر توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله ، توسل به خاندان ايشان را نيز جايز شمرده، خود به آنان در موارد متعددى متوسل مى شده[42] و ابراز محبت شديد وى به پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان او زبانزد بوده است.[43]پيشينه توسل و انكار آن:
برخى محققان اهل سنت پيشينه توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله را، زمان حضرت آدم عليه السلام دانسته، به گونه اى كه جواز آن هرگز مورد ترديد و انكار نبوده است، چنان كه در روايات اهل سنت آمده كه آدم با توسل به حضرت محمد صلى الله عليه و آله به درگاه خداوند توبه كرد[44]، با اينكه ايشان هنوز به دنيا نيامده بودند، بنابراين توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله و همچنين اهل بيت عليهم السلام مخصوص شيعه نيست، بلكه در ميان ساير مذاهب نيز امرى مسلم بوده است، چنان كه عباراتى مانند: «اللهم إني أتوجّه إليك بنبيّك محمد، يا محمد! إني توجهت بك» كه بيانگر توسل به جاه و مقام پيامبر صلى الله عليه و آله اند در آداب زيارت آن حضرت در منابع اهل سنت آمده اند[45]، جز آنكه عده اى از يهوديان كه كينه شديدى از پيامبر صلى الله عليه و آله در دل داشتند با رحلت ايشان، حرمت و جاه آن حضرت را از بين رفته پنداشتند و نسل هاى بعدى آنان بر اين پندار اصرار ورزيدند[46]، با اينكه يهوديان خود به پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از بعثت وى توسل مى جسته اند (بقره/2، 89)، در هر حال با وجود اينكه از علماى سلف كسى به حرمت توسل قائل نبوده و نيز آن را از مسائل اعتقادى به شمار نياورده است[47] ابن تيميه در قرن هشتم و همچنين پيروان وى با بدعت و شرك دانستن توسل و استدلال بر آن به آيه «ما نَعبُدُهُم اِلاّ لِيُقَرِّبونا اِلَى اللّهِ زُلفى» (زمر/39،3) و آياتى كه از خواندن جز خدا نهى يا سرزنش كرده اند، به تثبيت پايه هاى اين اعتقاد نادرست پرداختند؛ مانند «فَلا تَدعوا مَعَ اللّهِ اَحَدا» (جنّ/72،18)، «اِنَّ الَّذينَ تَدعونَ مِن دونِ اللّهِ عِبادٌ اَمثالُكُم» (اعراف/7،194)، «والَّذينَ تَدعونَ مِن دونِهِ ما يَملِكونَ مِن قِطمير * اِن تَدعوهُم لا يَسمَعوا دُعاءَكُم ولَو سَمِعوا مَااستَجابوا لَكُم ويَومَ القِيـمَةِ يَكفُرونَ بِشِركِكُم» (فاطر/35،13 ـ 14) و«ويَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُم ولا يَنفَعُهُم ويَقولونَ هـؤُلاءِ شُفَعـؤُنا عِندَ اللّهِ». (يونس/10،18) اينان به اين نكته توجه نكردند كه هرگز در توسلِ به پيامبر صلى الله عليه و آله ، وى مورد پرستش و نيز دعا و درخواست قرار نمى گيرد، بلكه آن حضرت تنها وسيله درخواست از خداوند است[48] و همه شيعيان بر اين باورند كه اگر كسى به الوهيت پيامبر صلى الله عليه و آله يا ائمه عليهم السلام اعتقاد داشته باشد يا آن ها را شريك خدا در صفات و افعال بداند، مشرك و نجس است و بايد از او اجتناب شود.[49]اعتقاد ابن تيميه از همان ابتدا و در زمان خود وى به شدت مورد نقد و اعتراض واقع شد، تا آنجا كه برخى آن را بدعتى بزرگ[50] و فريب عوام دانستند.[51] در سده هاى اخير نيز اعتقاد مزبور تحت تأثير جريان مرموز و روبه رشد وهابيت، بيش از پيش مورد توجه و انتقاد قرار گرفته[52] و بر جواز توسل به مقام و جاه پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى محققان اهل سنت تأكيد شده[53] و آلوسى بازگشت آن را توسل به صفتِ محبت تام و رحمت الهى نسبت به ايشان دانسته است.[54] بنا به نقل ابن كثير، ابن تيميه اواخر، در مجلسى با حضور علما به جواز توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله اقرار كرده؛ ولى بر انكار جواز استغاثه به ايشان اصرار ورزيده و اين در حالى است كه توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله ، استغاثه به وى و شفاعت جستن از ايشان به ويژه هنگام سختى ها مستحب مؤكد بوده، سيره علما، بزرگان و اهل ايمان نيز بر آن بوده است، چنان كه عالمان بزرگ حنبلى در نوشته هاى فقهى خود به استحباب توسل به رسول خدا صلى الله عليه و آله تصريح كرده و فتوا به استحباب آن را از امام احمد حنبل نقل كرده اند. بر اساس نقل ابن كثير، ابن تيميه خود نيز در رساله اى كه درباره استغاثه* نگاشته به جواز استغاثه به پيامبر صلى الله عليه و آله در محدوده مقدورات خلق قائل بوده است.[55] گفتنى است كه برخى از مخالفان توسل به پيامبر و اهل بيت عليهم السلام ، آن را نوعى امتحان الهى براى سنجش توحيد بندگان دانسته و در عين حال براى جواز توسل به اعمال به حديث غار تمسك جسته اند كه بر اساس آن، سه نفر با توسل به اعمال صالح خويش از درون غارى كه در آن حبس شده بودند نجات يافتند.[56] اينان توضيح نداده اند كه چگونه توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله شرك و وسيلؤ امتحان، ولى توسل به اعمال عين توحيد است و آيا ارزش اعمال نزد خدا بيشتر از پيامبر صلى الله عليه و آله و بندگان صالح اوست؟نمونه هاى توسل:
در قرآن كريم نمونه هايى از توسل بيان شده است؛ مانند اينكه حضرت آدم عليه السلام براى پذيرش توبه خويش، كلماتى را از پروردگارش دريافت كرد و به وسيله آن ها توبه اش پذيرفته شد:«فَتَلَقّى ءادَمُ مِن رَبِّهِ كَلِمـتٍ فَتابَ عَلَيهِ اِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيم». (بقره/2،37) برخى مفسران در تفسير آيه ياد شده گفته اند: منظور از كلمات، آيه «رَبَّنا ظَـلَمنا اَنفُسَنا واِن لَم تَغفِر لَنا وتَرحَمنا لَنَكونَنَّ مِنَ الخـسِرين» (اعراف/7،23) است كه توبه آدم عليه السلام با اين نيايش و اعتراف پذيرفته شد[57]؛ ولى اين تفسير صحيح نيست، زيرا چنان كه از آيات سوره بقره برمى آيد، توبه آدم عليه السلام پس از هبوط به زمين بوده است، زيرا در اين آيات ابتدا از لغزش آن ها و خروجشان از جايگاهى كه در آن بوده اند و هبوط ايشان به زمين سخن به ميان آمده: «... فَاَزَلَّهُمَا الشَّيطـنُ عَنها فَاَخرَجَهُما مِمّا كانا فيهِ وقُلنَا اهبِطوا بَعضُكُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ...» (بقره/ 2، 36) و سپس به تلقى كلمات از سوى پروردگار و قبولى توبه وى پرداخته شده است: «فَتَلَقّى ءادَمُ مِن رَبِّهِ كَلِمـتٍ...»، در حالى كه كلماتى را كه بر اساس آيه 23 اعراف/7 آدم و حوا به آن تكلم كرده اند پيش از هبوط و در بهشت آموخته بودند، زيرا در آيات سوره اعراف ابتدا به توبيخ آدم و حوا از جانب خدا، سپس به پشيمانى آن ها و آن گاه به خروج آن ها از بهشت اشاره شده است: «ونادهُما رَبُّهُما اَلَم اَنهَكُما عَن تِلكُمَا الشَّجَرَةِ... * قالا رَبَّنا ظَـلَمنا اَنفُسَنا...* قالَ اهبِطوا بَعضُكُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ...». (اعراف/7، 22 ـ 24)[58]مقصود از كلمات در آيه 37 بقره/2 به گفته بسيارى از مفسران پنج تن آل عبا (حضرت محمد صلى الله عليه و آله ، على، فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام ) هستند كه حضرت آدم عليه السلام خدا را به حق آن ها خوانده است.[59] اين مطلب در روايات شيعه و سنّى نيز آمده است.[60]برخى مفسران در تأييد اين تفسير گفته اند: تلقى به معناى قبول با استقبال و روى آوردن است و جمله «فَتَلَقّى ءادَم» بدين معناست كه آدم عليه السلام اين كلمات را از ناحيه خدا گرفته و پيش از توبه به آن ها آگاه شده است. از سوى ديگر حضرت آدم عليه السلام همه اسما را از پروردگارش آموخته بود: «و عَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ كُلَّها...» (بقره/2، 31) و شأن علم مذكور از بين بردن هر ظلم و معصيت و اصلاح هر مفسده اى است، زيرا خداوند در برابر سخن فرشتگان كه به خليفه بودن آدم عليه السلام در زمين اعتراض داشتند: «قالوا اَتَجعَلُ فيها مَن يُفسِدُ فيها ويَسفِكُ الدِّماءَ...» (بقره/2، 30) تنها به علم وى به اسما اشاره كرده است. از طرفى حقيقت اين اسما موجودات عاليه اى هستند كه در پس پرده آسمان ها و زمين غايب و واسطه هايى براى فيض هاى الهى به مادون خود هستند و هيچ جوينده كمالى جز به بركت ايشان به آن كمال نمى رسد، چنان كه در برخى روايات آمده كه آدم عليه السلام شبح هايى از اهل بيت* عليهم السلام و انوار ايشان را هنگام تعليم اسما ديد، بنابراين خداوند از همين حقايق اسما در آيه 37 بقره/2 به صورت مبهم در قالب صيغه نكره با واژه «كلمات» ياد كرده است، چنان كه در قرآن «كلمه» صريحا بر موجود عينى مانند عيسى عليه السلام اطلاق شده است: «بِكَلِمَةٍ مِنهُ اسمُهُ المَسيحُ عيسَى ابنُ مَريَمَ». (آل عمران/3،45)[61]بر اساس آيه 97 يوسف/ 12 نيز برادران يوسف براى توبه از گناهان خويش يعقوب را وسيله قرار داده، با توسل به وى از خداوند آمرزش خواستند: «يـاَبانَا استَغفِر لَنا ذُنوبَنا اِنّا كُنّا خـطِـٔن». آيه 114 توبه/ 9 هم به استغفار ابراهيم عليه السلام براى آزر اشاره كرده: «و ما كانَ استِغفارُ اِبرهيمَ لاَِبيهِ...» كه تأثير دعاى پيامبران را درباره ديگران تأييد مى كند.[62] البته در صورتى كه شخص با عمل به تكاليف و پيروى از دستورات الهى شايستگى آمرزش پيدا نكند استغفار پيامبر صلى الله عليه و آله نيز برايش سودى نخواهد داشت. «سَواءٌ عَلَيهِم اَستَغفَرتَ لَهُم اَم لَم تَستَغفِر لَهُم لَن يَغفِرَ اللّهُ لَهُم». (منافقون /63،6)منابع
آراء اهل السنة فى ابن تيميه، السيد حسن بن على السقاف؛ ارغام المبتدع الغبى بجواز التوسل بالنبى صلى الله عليه و آله ، الحافظ بن الصديق المغربى، به كوشش حسن السقاف، عمان، دارالامام النووى، 1412 ق؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر (م. 463 ق.)، به كوشش البجاوى، بيروت، دارالجيل، 1412 ق؛ اعانة الطالبين، السيد البكرى الدمياطى (م. 1310 ق.)، بيروت، دار الفكر، 1418 ق؛ الاغاثه، حسن بن على السقاف، عمان، مكتبة النووى، 1410 ق؛ الانتصار اهم مناظرات الشيعة فى شبكات الانترنت، العاملى، بيروت، دارالسيرة، 1421 ق؛ انوار التنزيل، البيضاوى (م. 685 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، داراحياءالتراث العربى، 1418 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البداية والنهايه، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م. 1107 ق.)، قم، البعثة، 1415 ق؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر (م. 571 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار الفكر، 1415 ق؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ تذكرة الفقهاء، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، قم، آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، 1414 ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م. 320 ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير فرات الكوفى، الفرات الكوفى (م. 307 ق.)، به كوشش محمد كاظم، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم (م. 327 ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصرية، 1419 ق؛ تفسير القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى (م. 1356ش.)، نشر آثار الامام قدس سره، 1418 ق؛ تفسير كنزالدقايق، المشهدى (م. 1125 ق.)، به كوشش درگاهى، تهران، وزارت ارشاد، 1411 ق؛ تفسير المنار، رشيد رضا (م. 1354 ق.)، قاهرة، دارالمنار، 1373 ق؛ التفسير المنير، وهبة الزحيلى، بيروت، دار الفكر المعاصر، 1411 ق؛ تفسير موضوعى قرآن كريم، جوادى آملى، تهران، اسراء، 1373 ش؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1375 ش؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م. 1112 ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ التوسل بالنبى صلى الله عليه و آله وجهلة الوهابيين، ابوحامد بن مرزوق، استانبول، مكتبة اشيق، 1396 ق؛ التوسل المشروع و التوسل الممنوع، عبدالعزيز بن باز، محمد العيثمين، الرئاسة العامة لهيئة الامر بالمعروف والنهى عن المنكر؛ التوسل والوسيله، ابن تيميه (م. 728 ق.)، به كوشش الشاويش، بيروت، المكتبة الاسلامى، 1390 ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دار الفكر، 1415 ق؛ حاشية رد المحتار، ابن عابدين (م. 1252 ق.)، به كوشش مكتبة البحوث، بيروت، دار الفكر، 1415 ق؛ حواشى الشروانى، الشروانى و العبادى (م. 1118 ق.)، بيروت، داراحياءالتراث العربى؛ الدرر السنيه، احمد زينى دحلان (م. 1304 ق.)، استانبول، مكتبة ايشيق، 1396 ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دار المعرفة، 1365 ق؛ دفع الشبه عن الرسول صلى الله عليه و آله ، الحصنى الدمشقى (م. 829 ق.)، به كوشش گروهى از علماء، القاهرة، دار احياء الكتاب العربى، 1418 ق؛ دلائل النبوه، البيهقى (م. 458 ق.)، به كوشش عبد المعطى قلعجى، بيروت، دار الكتب العلمية، 1405 ق؛ ديوان الامام الشافعى، (م. 204 ق.)؛ رفع المناره، محمود سعيد ممدوح، عمان، دارالامام النووى، 1416 ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دار الفكر، 1417 ق؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م. 554 ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375 ش؛ الزيارة والتوسل، صائب عبدالحميد، قم، الرسالة، 1421 ق؛ سنن الدارمى، الدارمى (م. 255 ق.)، احياء السنة النبويه؛ السنن الكبرى، البيهقى (م. 458 ق.)، بيروت، دار الفكر؛ شفاء السقام، تقى الدين السبكى (م. 756 ق.)، به كوشش الحسينى الجلالى، 1419ق؛ شواه التنزيل، الحاكم الحسكانى (م. 506 ق.)، به كوشش محمودى، تهران، وزارت ارشاد، 1411 ق؛ شواهد الحق، يوسف النبهانى (م. 1350 ق.)؛ صحيح البخارى، البخارى (م. 256 ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401 ق؛ صحيح مسلم، مسلم (م. 261 ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الصواعق المحرقه، احمد بن حجر الهيثمى (م. 974 ق.)، به كوشش عبدالرحمن بن عبدالله و كامل محمد، لبنان، الرسالة، 1417 ق؛ العقيدة الاسلاميه، السبحانى، قم، مؤسسه امام صادق عليه السلام ، 1419 ق؛ فتح البارى، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ فتح العزيز، عبدالكريم بن محمد الرافعى (م. 623 ق.)، دار الفكر؛ فتح الوهاب، زكريا بن محمد الانصارى (م. 936 ق.)، به كوشش دار الكتب العلمية، 1418 ق؛ فيض القدير، المناوى (م. 1031 ق.)، به كوشش احمد عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلمية، 1415 ق؛ فى ظلال التوحيد، جعفر سبحانى، قم، مؤسسه امام صادق عليه السلام ، 1412 ق؛ قاموس قرآن، على اكبر قرشى، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1371 ش؛ كشاف القناع، منصور البهوتى (م. 1051 ق.)، به كوشش محمد حسن، بيروت، دار الكتب العلمية، 1418 ق؛ كشف الارتياب، سيد محسن الامين (م. 1371 ق.)، به كوشش امين، مكتبة الحريس، 1382 ق؛ كشف الشبهات، محمد بن عبدالوهاب (م. 1206 ق.)، مكتب الرس؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، قم، الادب الحوزه، 1405 ق؛ متشابه القرآن و مختلفه، ابن شهر آشوب (م. 588 ق.)، قم، بيدار، 1410 ق؛ مجمع البحرين، الطريحى (م. 1085 ق.)، به كوشش احمد الحسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دار المعرفة، 1406 ق؛ مجمع الزوائد، الهيثمى (م. 807 ق.)، به كوشش العراقى و ابن حجر، بيروت، دارالكتاب العربى، 1402 ق؛ مجموع الفتاوى، ابن تيميه (م. 728 ق.)، به كوشش عبدالرحمن بن محمد، مكتبة ابن تيميه؛ المجموع فى شرح المهذب، النووى (م. 676 ق.)، دار الفكر؛ المزار، الشهيد الاول (م. 786 ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدى(عج)، 1410 ق؛ مسند ابى داود الطيالسى، سليمان بن داود (م. 203 ق.)، بيروت، دارالحديث؛ مسند احمد، احمدبن حنبل (م. 241 ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصباح المنير، الفيومى (م. 770 ق.)، قم، دارالهجرة، 1405 ق؛ المعجم الاوسط، الطبرانى (م. 360 ق.)، ابراهيم الحسينى، قاهرة، دارالحرمين، 1415 ق؛ المعجم الصغير، الطبرانى (م. 360 ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ مغنى المحتاج، محمد الشربينى (م. 977 ق.)، بيروت، دار احياءالتراث العربى، 1377 ق؛ المغنى والشرح الكبير، عبدالله بن قدامة (م. 620 ق.)، و عبدالرحمن بن قدامة (م. 682 ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ المقنعه، المفيد (م. 413 ق.)، قم، نشر اسلامى، 1410ق؛ مناظرات فى العقائد والاحكام، عبداللّه الحسن، دليل، 1421 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ نيل الاوطار، الشوكانى (م. 1255 ق.)، بيروت، دارالجيل، 1973 م؛ ينابيع الموده، القندوزى (م. 1294 ق.)، به كوشش على جمال اشرف، تهران، اسوه، 1416 ق.سيد رضا اسحاق نيا تربتى و بخش فلسفه و كلام[1]. التحقيق، ج 13، ص 108، «وسل».[2]. المصباح، ص 660، «وسل».[3]. لسان العرب، ج 11، ص 724؛ مجمع البحرين، ج 4، ص 501، «وسل»؛ قاموس قرآن، ج 7، ص 218.[4]. تفسير موضوعى، ج 2، ص 596، «توحيد در قرآن».[5]. تفسير القرآن الكريم، ج 4، ص 374.[6]. تفسير موضوعى، ج 8، ص 29.[7]. مناظرات فى العقائد والاحكام، ج 2، ص 24، 37 - 38.[8]. الميزان، ج 13، ص 130 - 131.[9]. همان.[10]. مجمع البيان، ج 6، ص 651.[11]. الزيارة والتوسل، ص 122؛ العقيدة الاسلاميه، ص 282؛ شفاء السقام، ص 298 - 299.[12]. تفسير ابن ابى حاتم، ج 3، ص 723؛ الدرالمنثور، ج2، ص 60؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص168 - 169؛ تفسير فرات كوفى، ج 1، ص 90 - 91؛ مجمع البيان، ج 2، ص 805.[13]. ر. ك: نمونه، ج 4، ص 366.[14]. نمونه، ج 7، ص 45.[15]. تفسير موضوعى، ج 2، ص 596.[16]. كشف الارتياب، ص 254؛ فى ظلال التوحيد، ص 630.[17]. شفاء السقام، ص 314؛ التوسل والوسيله، ج 1، ص 6.[18]. مناظرات فى العقائد والاحكام، ج 2، ص 23 - 26.[19]. تفسير موضوعى، ج 2، ص 596، «توحيد در قرآن».[20]. المزار، ص 3؛ متشابه القرآن، ج 1، ص 59؛ نمونه، ج 20، ص 43.[21]. اعانة الطالبين، ج 2، ص 354؛ فتح العزيز، ج 7، ص 417؛ المغنى، ج 3، ص 588؛ كشاف القناع، ج 5، ص 37؛ مجمع الزوائد، ج4، ص 2؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 94 - 95.[22]. اعانة الطالبين، ج 2، ص 356.[23]. جامع البيان، ج 6، ص 308 - 309؛ تفسير القرآن الكريم، ج 4، ص 374.[24]. الميزان، ج 5، ص 333؛ نورالثقلين، ج 1، ص 626.[25]. مجمع البيان، ج 3، ص 105؛ نمونه، ج 3، ص 451؛ كنزالدقائق، ج 3، ص 455 - 456.[26]. بحار الانوار، ج 91، ص 43.[27]. تفسير موضوعى، ج 2، ص 598، «توحيد در قرآن».[28]. المنار، ج 6، ص 377.[29]. همان، ص 371 - 372؛ روح المعانى، ج 6، ص 183 - 185؛ المنير، ج 6، ص 174 - 175.[30]. مجموع الفتاوى، ج 1، ص 318 - 319؛ روح المعانى، ج 6، ص 184 - 185.[31]. صحيح البخارى، ج 2، ص 16؛ السنن الكبرى، ج 3، ص 352.[32]. التوسل بالنبى، ص 204 - 205.[33]. نيل الاوطار، ج 4، ص 32؛ فتح البارى، ج 2، ص 413؛ التوسل بالنبى صلى الله عليه و آله ، ص 204.[34]. سنن الدارمى، ج 1، ص 43 - 44؛ شفاء السقام، ص 310.[35]. الاستيعاب، ج 3، ص 1149؛ فتح البارى، ج 2، ص 412؛ الدررالسنيه، ص 31.[36]. المعجم الصغير، ج 1، ص 183.[37]. صحيح البخارى، ج 2، ص 101؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 44؛ مسند احمد، ج 2، ص 31، 131؛ مسند الطيالسى، ص 9.[38]. كشف الشبهات، ص 48.[39]. المجموع، ج 8، ص 274؛ المغنى، ج 3، ص 588 - 589؛ كشاف القناع، ج 2، ص 599 - 600.[40]. فتح الوهاب، ج 1، ص 257؛ مغنى المحتاج، ج 1، ص 512؛ المقنعه، ص 403؛ فتح العزيز، ج 3، ص 509 - 510.[41]. تذكرة الفقهاء، ج 3، ص 231؛ حواشى الشروانى، ج 4، ص 63.[42]. الانتصار، ج 5، ص 116؛ الدرر السنيه، ص 28؛ شواهد الحق، ص 167.[43]. ديوان الامام الشافعى، ص 25؛ الصواعق المحرقه، ج 2، ص 524 - 525؛ ينابيع الموده، ج 2، ص 468؛ فى ظلال التوحيد، ص 651 - 652.[44]. دلائل النبوه، ج 5، ص 489؛ تاريخ دمشق، ج 7، ص 437؛ دفع الشبه عن الرسول صلى الله عليه و آله ، ص 137.[45]. فيض القدير، ج 2، ص 169؛ الاغاثه، ص 20؛ شفاء السقام، ص 158.[46]. دفع الشبه، ص 211.[47]. رفع المناره، ص 14؛ تفسير بيضاوى، ج 1، ص 93؛ مجمع البيان، ج 1، ص 311.[48]. ر. ك: دفع الشبه، ص 211 - 212؛ كشف الشبهات، ص 14، 38؛ شواهد الحق، ص 152.[49]. مناظرات فى العقائد والاحكام، ج 2، ص 23 - 26.[50]. حاشية رد المحتار، ج 6، ص 716؛ فيض القدير، ج 2، ص 170.[51]. دفع الشبه، ص 127 ـ 130.[52]. ر. ك: آراء اهل السنة فى ابن تيميه؛ كشف الارتياب.[53]. التوسل بالنبى، ص 101.[54]. روح المعانى، ج 6، ص 187.[55]. البداية والنهايه، ج 14، ص 51؛ ارغام المبتدع الغبى، ص 3 - 5.[56]. التوسل المشروع والتوسل الممنوع، ص 18، 24.[57]. جامع البيان، ج 1، ص 349 - 351.[58]. الميزان، ج 1، ص 149.[59]. روض الجنان، ج 1، ص 228؛ مجمع البيان، ج 1، ص 200؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 100؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 60.[60]. البرهان، ج 1، ص 198؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 60؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 60 - 61.[61]. تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام ، ص219 - 220؛ نورالثقلين، ج 2، ص 92 - 101؛ الميزان، ج 1، ص 148 - 149.[62]. نمونه، ج 4، ص 366.