تكدى : درخواست كمك بلاعوض از ديگران
تكدى از ريشه «ك ـ د ـ ى» و در لغت به معناى صلابت[1]، حبس و منع و بخل دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 548ورزيدن[2] آمده است و در كاربرد عام زبان عربى و فارسى به معناى حاجت خواستن از ديگران و به تعبير ديگر آشكارا گدايى كردن است.[3] در متون عربى پيشين از آن به «سؤال»[4] و در نوشته هاى جديد بيشتر به «تسوُّل»[5] تعبير شده است. به كسى كه از ديگران حاجت مى طلبد «متكدى»[6] يا «سائل»[7] يا «متسوّل»[8] مى گويند.تكدى به معناى اصطلاحى آن در قرآن كريم با واژه ها و تعبيرات گوناگونى آمده؛ از جمله: 1. سؤال و مشتقات آن كه 4 بار در قرآن به كار رفته است: «وءاتَى المالَ عَلى حُبِّهِ ... والسّائِلين». (بقره/2، 177؛ نيز ذاريات /51، 19؛ معارج /70، 25؛ ضحى /93، 10)2. قانع و معترّ: اين دو واژه به معناى فقير و محتاج اند، با اين تفاوت كه قانع به داشته هايش قانع است و از هيچ كس برآوردن حاجت را نمى خواهد؛ به خلاف معترّ.[9] اين مفهوم در احاديث اهل بيت(عليهم السلام) نيز آمده است.[10] عده اى هم گفته اند كه قانع از ديگران حاجت خود را درخواست مى كند؛ ولى معتر خود را در معرض كمك ديگران قرار مى دهد، بى آنكه از آنان كمك بخواهد.[11] هر يك از اين دو واژه يك بار در قرآن به كار رفته است: «واَطعِموا القانِعَ والمُعتَرَّ». (حج/22، 36)3. مسكين به معناى فقير و تنگدست[12]؛ برخى گفته اند كه مسكين كسى است كه تنگدستى اش از فقير بدتر است و برخى وضع مالى او را بهتر از فقير دانسته اند[13] و عده اى بر آن اند كه فقير برخلاف مسكين، تنگدستى است كه كمك نمى طلبد.[14] از آن رو مسكين بدين نام خوانده مى شود كه وى با درخواست حاجت خود به دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 549خوارى مى افتد[15] يا همواره در مقابل ديگران خضوع مى كند.[16] در برخى احاديث شيعه[17] و اهل سنت[18] مسكين به «سائل» تفسير شده است. اين واژه بيش از 20 بار در قرآن به كار رفته است؛ از جمله آيه 24 قلم /68: «اَن لا يَدخُلَنَّهَا اليَومَ عَلَيكُم مِسكين» ، آيه 8نساء/4، آيه 60 توبه /9 و آيه 8 انسان/76.4. البائس الفقير و او كسى است كه بر اثر فقر و تنگدستى، در سختى و فشار قرار گيرد[19] يا زمينگير شود.[20] برخى گفته اند: مراد كسى است كه دست نياز به سوى ديگران مى گشايد.[21] چنين شخصى بائس ناميده مى شود، زيرا با دراز كردن دست خود به سوى ديگران نياز و دشوارى حال خود را آشكار مى سازد.[22]قرآن كريم در اين آيات و آياتى ديگر به مباحث گوناگون درباره تكدى پرداخته است؛ مباحثى چون پيشينه تكدى در اقوام و ملل مختلف، ديدگاه اسلام در مورد آن، برخى احكام شرعى تكدى و راه هاى رفع نياز متكديان.تكدى در ميان ملل مختلف:
تكدى ميان اقوام و ملل مختلف رواج داشته است و عوامل گوناگونى در پديد آمدن و گسترش آن مؤثرند؛ از جمله فقر و عوامل اقتصادى و عوامل فرهنگى و روانى. اين پديده در گذشته امرى طبيعى و بيشتر برخاسته از نياز افراد بوده؛ ولى به مرور زمان و با رشد اقتصادى جوامع، تكدى از وضعيت طبيعى خود خارج گشته است، به گونه اى كه گاه افرادى با هدف سودجويى و كسب درآمد از راه آسان، تكدى را حرفه خود برگزيده، با روش هاى مختلف از ديگران كمك مى خواهند.[23]در قرآن كريم نمونه هايى از تكدى به گونه صريح يا ضمنى ذكر شده است كه بيشتر آن ها درباره نيازمندان واقعى است. در سوره قلم به ماجراى آزمايش «صاحبان باغ» اشاره شده است كه براى خوددارى از كمك كردن به مستمندان سائل، تصميم گرفتند كه شب هنگام يا صبح بسيار زود ميوه هاى باغ خود را بچينند؛ ولى خداوند با فرو فرستادن آتش، باغ و درختانشان را خاكستر كرد[24]: «اِنّا بَلَونـهُم كَما بَلَونا اَصحـبَ دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 550الجَنَّةِ اِذ اَقسَموا لَيَصرِمُنَّها مُصبِحين * و لا يَستَثنون * فَطافَ عَلَيها طَـائِفٌ مِن رَبِّكَ وهُم نائِمون * فَاَصبَحَت كالصَّريم * ... * فَانطَـلَقوا و هُم يَتَخـفَتون * اَن لا يَدخُلَنَّهَا اليَومَ عَلَيكُم مِسكين». (قلم/68، 17 - 24) گفته اند كه اين آيات درباره افرادى از اهل حبشه[25] يا يمن[26] نازل شده كه پدرشان از ميوه هاى باغ به مستمندان متكدى كمك مى كرد؛ اما پس از مرگ او فرزندانش با نابخردانه خواندن كار وى بر آن شدند كه سائلان نيازمند را ازميوه هاى باغ محروم كنند. آيات 11 - 13 انبياء /21 نيز به سرگذشت برخى اقوام پيشين اشاره كرده و آنان را به جهت بازگرداندن سائلان سرزنش كرده است[27]:«و كَم قَصَمنا مِن قَريَة ... لاتَركُضوا وارجِعوا اِلى ما اُترِفتُم فيهِ و مَسـكِنِكُم لَعَلَّكُم تُسـَلون». در آيه 88 يوسف/12 هم از آمدن فرزندان حضرت يعقوب(عليه السلام) در سال هاى قحطى به مصر ياد شده است كه به سبب اندك بودن متاع خود از حاكم مصر صدقه خواستند[28]: «يـاَيُّهَا العَزيزُ مَسَّنا واَهلَنَا الضُّرُّ و جِئنا بِبِضـعَة مُزجـة فَاَوفِ لَنَا الكَيلَ و تَصَدَّق عَلَينا اِنَّ اللّهَ يَجزِى المُتَصَدِّقين». به نظر برخى، هرچند آنان از خاندان نبوت به شمار مى رفتند، در آن زمان صدقه دادن به پيامبران ممنوع نبوده است[29]، همچنان كه برخى احاديث نيز اين نكته را ذكر كرده اند.[30] البته بر پايه اين ديدگاه كه صدقه بر همه انبيا حرام بوده است[31] گفته اند كه مراد از «تَصَدَّق عَلَينا» صدقه خواستن نبوده، بلكه مراد خوددارى نكردن حاكم مصر از فروش آذوقه به آنان[32] يا تقاضاى كاهش قيمت آذوقه از او[33] يا آزاد كردن بنيامين بوده است كه در آنجا زندانى بود.[34]تكدى در صدر اسلام نيز رواج داشته است؛ از جمله درباره شأن نزول آيه 29 اسراء/17 گفته اند كه مردى مستمند نزد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)آمد و از آن حضرت كمك خواست. آن حضرت چون چيزى همراه نداشت، پيراهن خود را از تن درآورد و به سائل داد. اين آيه آن حضرت را به ميانه روى در انفاق فرمان داد[35]: «ولا تَجعَل يَدَكَ مَغلولَةً اِلى دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 551عُنُقِكَ ولا تَبسُطها كُلَّ البَسطِ فَتَقعُدَ مَلومـًا مَحسورا». طبق روايتى ديگر، اين آيه در مورد زنى نازل شد كه پيراهن آن حضرت را درخواست كرده بود.[36]در آيه 55 مائده/5 نيز از صدقه دادن به مستمندان در حال ركوع نماز ياد شده است: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ و رَسولُهُ والَّذينَ ءامَنوا اَلَّذينَ يُقِيمونَ الصَّلوةَ ويُؤتونَ الزَّكوةَ و هُم ركِعون». در شأن نزول اين آيه، منابع شيعه[37] و اهل سنت[38] گفته اند كه سائلى براى گرفتن كمك به مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد؛ ولى كسى به او كمك نكرد. در اين هنگام حضرت على(عليه السلام) كه در حال نماز بود، انگشتر خود را به وى بخشيد.در آيات 5 - 8 انسان/76 هم از اطعام مسكين، يتيم و اسير به دست ابرار سخن به ميان آمده است: «اِنَّ الاَبرار... يُطعِمونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسكينـًا و يَتيمـًا و اَسيرا». اين آيات به نظر مفسران شيعه[39] و بسيارى از مفسران اهل سنت[40] در مورد اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) نازل شدند كه نذر كرده بودند براى شفاى امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) روزه بگيرند و هنگام افطار طعام خود را با وجود نياز شديد، به مسكين و يتيم و اسيرى بخشيدند كه براى تكدى به در خانه آنان رفته بودند؛ همچنين بر پايه برخى احاديث، شأن نزول آيه 9 حشر/59 اين است كه سائلى از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)كمك خواست؛ ولى چون در خانه آن حضرت چيزى نبود حضرت على(عليه السلام) وى را به خانه خود برد و غذاى خود را با وجود نياز به او داد:[41]«و يُؤثِرونَ عَلى اَنفُسِهِم ولَو كانَ بِهِم خَصاصَةٌ ومَن يوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاُولـئِكَ هُمُ المُفلِحون».نكوهش تكدى در اسلام:
برپايه اصلِ عزت نفس و پرهيز از آشكار كردن فقر كه در اسلام مورد تأكيد قرار گرفته است، در آيه 273 بقره/2 آن دسته از فقيرانى كه با وجود فقر شديد خويشتندارى و از تكدى پرهيز مى كنند، ستوده شده اند: «لِلفُقَراءِ الَّذينَ اُحصِروا فى سَبيلِ اللّهِ لايَستَطيعونَ ضَربـًا فِى الاَرضِ يَحسَبُهُمُ الجاهِلُ اَغنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعرِفُهُم بِسِيمـهُم لايَسـَلونَ النّاسَ اِلحافـًا». اين آيه درباره «اصحاب صفّه»* نازل شد كه زير سايبانى در مسجد پيامبر سكونت داشتند؛ ولى با وجود احتياج، هيچ گاه دست نياز به سوى كسى دراز نكردند.[42] برخى گفته اند: از جمله «لايَسـَلونَدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 552النّاسَ اِلحافـًا»برمى آيد كه آنان بدون اصرار از ديگران درخواست كمك مى كردند[43]؛ ولى بيشتر مفسران استفاده چنين مفهومى را از آيه نپذيرفته و گفته اند كه قيد «اِلحافـًا» براى مذمت روش متداول تكدى و دور بودن اصحاب صفه از اين روش است.[44] تعبير «يَحسَبُهُمُ الجاهِلُ اَغنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ» در آيه نيز مؤيد اين ديدگاه است كه آنان بى اصرار نيز به تكدى مبادرت نمى كرده اند.[45]بر پايه روايات، خداوند از آن رو حضرت ابراهيم(عليه السلام) را به دوستى خود برگزيد (نساء/4، 125) كه وى از هيچ كس چيزى نخواست[46] و حضرت موسى(عليه السلام) نيز به استناد آيه 24 قصص/28 در حال شدت احتياج، دست نياز به سوى خداوند دراز كرد نه مردم[47]: «رَبِّ اِنّى لِما اَنزَلتَ اِلَىَّ مِن خَير فَقير».در احاديث نيز عزت نفس و پرهيز از تكدى ستوده شده و درخواست حاجت از ديگران ـ جز در موارد ضرورت ـ بشدت نكوهيده شده است.[48] بر اساس برخى روايات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بيعت گروهى از مسلمانان را با اين شرط پذيرفت كه از ديگران چيزى درخواست نكنند.[49]در روايات ديگر، تكدى سبب ضعيف شدن زبان، از ميان رفتن شجاعت و حريت و آزادگى انسان[50]، باز شدن 70 باب فقر*[51] و طولانى شدن محاسبه اخروى[52] شمرده شده است؛ همچنين آيات و احاديثى كه عزت را از آنِ خدا و رسول و مؤمنان دانسته و ذلت مؤمن را نكوهش كرده[53]، مانند آيه 8 منافقون /63 به گونه اى ضمنى، تكدى را ناپسند شمرده اند.تكدى از ديدگاه فقهى:
حكم فقهى تكدى از ديگران نسبت به افراد گوناگون با لحاظ موقعيت آنان متفاوت است؛ به نظر برخى از فقها درخواست حاجت مالى در صورت نياز شديد و ضرورت، جايز و گاه واجب است[54] و بعضى جواز اين امر را از يكى از فقرات آيه 273 بقره/2 دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 553برداشت كرده اند: «لا يَسـَلونَ النّاسَ اِلحافـًا»، زيرا در اين بخش آيه اصرار فقيران مؤمن در درخواست مال نفى گرديده است كه مفهوم آن، جواز درخواست حاجت از ديگران بدون اصرار كردن است.[55]برخى نيز جواز اين امر را از آيات متعددى كه مؤمنان را به كمك كردن به سائلان فراخوانده، استفاده كرده اند[56]؛ مانند آيه 10 ضحى /93: «و اَمَّا السّائِلَ فَلا تَنهَر» ؛ با اين استدلال كه اگر درخواست كمك مالى همواره ناروا مى بود، كمك كردن به متكدى نيز به سبب تعاون بر حرام جايز نمى بود. بر اين اساس طبق برخى احاديث، تكدى در مواردى مانند فقر شديد، بدهكارى[57] يا براى پرداخت ديه جايز است.[58]بعضى در صورت غنى بودن شخص، تكدى را حرام[59] يا مكروه شمرده[60] و برخى درخواست كمك از ديگران را بدون نياز شديد، خوردن مال به باطل و مصداق آيه 188 بقره/2 دانسته[61]: «و لاتَأكُلوا اَمولَكُم بَينَكُم بِالبـطِـلِ» و در برخى احاديث چنين متكديانى مصداق آيه 77 آل عمران/3 دانسته شده اند كه بر اثر آن خداوند به چنين كسانى در قيامت نگاه نكرده، آنان را پاك نمى كند و آنان گرفتار عذاب الهى اند[62]: «و لا يَنظُرُ اِلَيهِم يَومَ القِيـمَةِ ولا يُزَكّيهِم و لَهُم عَذابٌ اَلِيم». برپايه احاديث نيز درخواست حاجت براى افزايش ثروت، آتش[63] يا گردآورى پاره هاى آتش[64] و مشمول كيفر اخروى به شمار رفته است.[65]گواهى دادن متكدى:
عدالت از جمله شرايط گواهان است كه در قرآن كريم به آن ها اشاره شده است؛ مانند آيه 2 طلاق/65:«و اَشهِدوا ذَوى عَدل مِنكُم» ؛ اما به استناد احاديث، متكدى صلاحيت گواهى دادن ندارد.[66] برخى روايات علت اين حكم را آن دانسته اند كه متكدى با دريافت مال خشنود و با محروم شدن از آن ناخرسند مى گردد.[67]دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 554به نظر برخى فقها متكدى به سبب خوارى نفس قابل اعتماد نيست[68]، از اين رو نمى توان عدالت او را احراز كرد.[69] به نظر مشهور فقهاى شيعه[70] و برخى از فقهاى اهل سنت[71] نيز گواهى متكدى پذيرفته نيست، مگر در موارد ضرورى[72] يا اشياى كوچك و كم ارزش[73]يا در امور غير مالى همچون قتل و جرح و قذف و مانند آن.[74]كمك رسانى به متكدى:
از آنجا كه تكدى از نگاه اسلام در مواقع ضرورت مباح و گاه لازم شمرده مى شود، كمك كردن به اين گونه متكديان از ديدگاه قرآن پسنديده و داراى پاداش است: «و يُطعِمونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسكينـًا ويَتيمـًا و اَسيرا... فَوَقـهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ اليَومِ ولَقـّـهُم نَضرَةً و سُرورا * و جَزهُم بِما صَبَروا جَنَّةً و حَريرا» (انسان/76، 8 ، 11 - 12) و گاه اين كار بر مؤمنان واجب شده است[75]: «و اَطعِموا القانِعَ والمُعتَرَّ» (حج/22، 36) و مسلمانان از راندن سائلان و پرهيز از يارى كردن آن ها منع شده اند: «و اَمَّا السّائِلَ فَلا تَنهَر» (ضحى/93،10) و گرنه به عذاب اخروى گرفتار مى آيند: «ما سَلَكَكُم فى سَقَر * ... و لَم نَكُ نُطعِمُ المِسكين». (مدثّر/74، 42 ، 44) در احاديث نيز مؤمنان به كمك كردن به متكديان نيازمند ترغيب شده[76] و بر پايه احاديث يكى از علل ديگرى كه خداوند حضرت ابراهيم(عليه السلام) را دوست خود قرارداد آن بود كه هيچ سائلى را از خود نراند.[77]آيات و روايات مزبور، شامل سائلانى نيز مى شود كه فقر يا غناى آنان براى ما نامعلوم است، چنان كه در برخى احاديث آمده است كه به سائل كمك كنيد، هرچند سوار بر اسب باشد[78] يا عنان اسب او از نقره باشد.[79] اگر كسى به غناى متكدى يقين داشته باشد يا بداند كه وى از مال دريافتى در راه گناه استفاده مى كند، بر اساس ادله اى مانند آيه 2 مائده/5 كه از تعاون بر گناه منع كرده است: «و لاتَعاونوا عَلَى الاِثمِ والعُدون» ، مى توان گفت كه كمك كردن به او جايز نيست.راه هاى رفع نياز متكدى:
چون دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 555متكدى ممكن است در واقع مصداق يكى از عناوين فقير، مسكين، ابن السبيل* و مانند اين ها باشد، براى برطرف كردن نيازهاى او مى توان از احكامى كه مورد مصرف آن ها يكى از اين موارد است، بهره جست؛ مانند مصارف زكات* كه در آيه 60 توبه /9 ذكر شده است[80]: «اِنَّمَا الصَّدَقـتُ لِلفُقَراءِ والمَسـكين ... وابنِ السَّبيل». برخى مفسران «مساكين» را در اين آيه فقرايى دانسته اند كه حاجت خود را اظهار مى كنند[81]، چنان كه شخص در راه مانده (ابن السبيل) در آيه نيز مى تواند يكى از مصاديق سائل باشد.بر پايه آياتى نيز قرآن در اموال انسان ها حقى براى متكديان و افراد محروم نهاده است: «وفى اَمولِهِم حَقٌّ لِلسّائِلِ والمَحروم» (ذاريات/51،19؛ نيز معارج/70،24) كه به نظر بسيارى از مفسران «حق» در اين آيات، زكاتى است كه خداوند براى اين افراد در اموال انسان ها گذاشته است.[82] بر اساس برخى روايات مراد از «حق» در اين آيات، اموالى است كه مؤمنان نذر مى كنند كه روزانه يا هفتگى يا ماهيانه به سائلان بپردازند.[83]و به همين ترتيب، اعطاى كمك مالى به متكديان مى تواند از موارد مصرف انفال (مذكور در آيه 7 حشر/59) و خمس (ياد شده در آيه 41 انفال/8) باشد (براى تفصيل => انفال، خمس، زكات، كفاره)، چنان كه در آيات متعدد ديگر منع كنندگان از زكات و ديگر حقوق واجب مساكين، شايسته عذاب الهى دانسته شده اند[84]: «و لايَحُضُّ عَلى طَعامِ المِسكين». (حاقّه/69، 24؛ نيز مدثّر/74، 42، 44 ، فجر /89، 18) برخى مفسران مراد را كسانى دانسته اند كه وقتى سائلى نزد آنان مى آيد، ديگران را به اطعام* وى وا نمى دارند.[85]از جمله منابع تأمين نياز سائلان، گوشت قربانى در مناسك حج است: «والبُدنَ جَعَلنـها لَكُم مِن شَعـئِرِ اللّهِ ... فَاِذا وجَبَت جُنوبُها فَكُلوا مِنها واَطعِموا القانِعَ والمُعتَر»(حجّ/22، 36)؛«فَكُلوا مِنها و اَطعِموا البائِسَ الفَقير». (حج/22،28) در احاديث شيعه[86] و اهل سنت[87] نيز اين موضوع هست و بر پايه آن، بسيارى از فقها اطعام فقرا ـ اعم از سائل و غير سائل ـ را از گوشت قربانى واجب[88] و شمارى دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 556مستحب شمرده اند[89] و بيشتر آن ها بر آن اند كه بايد ثُلث گوشت قربانى را صدقه دهد[90] و برخى به دادن نيمى از قربانى فتوا داده اند.[91]اموال ديگرى كه مى توان از آن نياز برخى متكديان را برآورد، اموال مانده از ميت است، از اين رو قرآن كريم در آيه 8 نساء/4 به مؤمنان فرمان داده است كه اگر هنگام تقسيم ارث، مساكين در مجلس حضور يافتند، مقدارى از اموال ميت را به آن ها بدهيد: «و اِذا حَضَرَ القِسمَةَ اُولوا القُربى واليَتـمى والمَسـكينُ فَارزُقوهُم مِنه». عده اى دادن بخشى از ارث به اين افراد از جمله سائلان را واجب دانسته اند[92]؛ اما برخى گفته اند كه اين آيه با آيات ارث نسخ شده است و اين حكم را مربوط به صدر اسلام دانسته اند[93] و عده اى ضمن رد نسخ، آن را حكمى استحبابى شمرده اند كه ورثه ميت بهتر است به آن عمل كنند.[94]راه ديگر كمك به متكديان نيازمند، انفاق هاى مستحب است كه آيات متعددى مؤمنان را بدان ترغيب كرده اند؛ در آيه 177 بقره/2 كمك كردن به سائلان از جمله وجوه نيكى به شمار رفته و كمك كنندگان، صادق و باتقوا خوانده شده اند: «ولـكِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّه ... و ءاتَى المالَ عَلى حُبِّه ... السّائِلين... اُولـئِكَ الَّذينَ صَدَقوا واُولـئِكَ هُمُ المُتَّقون». برخى مراد از «المالَ» را در اين آيه زكات و ديگر انفاق هاى واجب[95] و عده اى اعم از انفاق هاى واجب و مستحب[96] و شمارى ديگر صرفاً انفاق هاى مستحب دانسته اند.[97]آيات 5 - 22 انسان /76 و آيه 55 مائده/5 نيز به انفاق هاى مستحب اشاره دارد كه قرآن در اين آيات با مدح انفاقگران، مسلمانان را به كمك كردن به سائلان نيازمند ترغيب كرده است؛ همچنين برخى مفسران يكى از مصاديق حق در آيه 141 انعام/6 را كه قرآن به پرداخت آن فرمان داده است: «وءاتوا حَقَّهُ يَومَ حَصادِه» صدقات مستحب دانسته اند كه به متكديان و مساكين مى دهند.[98] (=> انفاق)آداب و شيوه هاى كمك رسانى به متكدى:
شمارى از آداب و شيوه هاى دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 557پسنديده كمك به متكديان در قرآن كريم ذكر شده اند؛ از جمله:1. گفتار و كردار شايسته با متكديان:
در آيه 10 الضحى /93 از رفتار خشونت آميز با سائلان منع شده است[99]: «و اَمَّا السّائِلَ فَلا تَنهَر». در تفسير آيه گفته شده است كه هنگام مراجعه متكدى بايد چيزى به او بخشيد و گرنه با وى به گونه ملايم و شايسته سخن گفت[100]؛ همچنين در آيه اى ديگر به سخن گفتن با سائلان به گونه لطف آميز و شايسته، در صورت كمك نكردن به آنان، توصيه شده است[101]: «و اِمّا تُعرِضَنَّ عَنهُمُ ابتِغاءَ رَحمَة مِن رَبِّكَ تَرجوها فَقُل لَهُم قَولاً مَيسورا».(اسراء/17،28) در شأن نزول اين آيه نقل شده است هنگامى كه سائلى نزد پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) مى آمد، اگر مالى نزد آن حضرت نبود، براى آنكه به سائل پاسخ منفى ندهد، سكوت مى فرمود تا خداوند رزقى را براى او برساند. اين آيه آن حضرت را به سخن گفتن با گفتار نيك در اين گونه موارد فرمان داد[102]؛ همچنين نقل شده است كه در اين گونه موارد، حضرت مى فرمود: خداوند تو و ما را از فضل خود روزى دهد.[103]برخى گفته اند كه «قول ميسور» در آيه، گفتن جملات «رزقك اللّه» و «بارك اللّه فيك» و مانند اين هاست[104] و عده اى آن را وعده نيكو[105] و بعضى هرگونه سخن نيك و محبت آميز دانسته اند.[106] آيه 8 نساء/4 نيز در مورد سائلان چنين توصيه كرده است.در آيه 263 بقره/2 افزون بر شايسته سخن گفتن، به بخشش و عفو متكديان نيز سفارش شده است: «قَولٌ مَعروفٌ و مَغفِرَةٌ خَيرٌ مِن صَدَقَة يَتبَعُها اَذىً». شمارى از مفسران «مَغفِرَةٌ» را در اين آيه، عفو متكديانى دانسته اند كه نياز خود شان را به گونه اى خشونت آميز و ناپسند اظهار مى كنند.[107]2. حفظ آبروى متكديان:
در متون دينى بر ضرورت رعايت كرامت انسانى و احترام متكديان سخت تأكيد شده، از اين رو توصيه شده است تا مى شود كمك كردن به آن ها پنهانى صورت گيرد، بر اين اساس قرآن كريم صدقه پنهانى را بهتر و داراى پاداشى بيشتر دانسته است: «اِن تُبدوا الصَّدَقـتِ فَنِعِمّا هِىَ واِن تُخفوها و تُؤتوهَادائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 558الفُقَراءَ فَهُوَ خَيرٌ لَكُم و يُكَفِّرُ عَنكُم مِن سَيِّـاتِكُم» (بقره/2،271)، زيرا چنين صدقه اى افزون بر حفظ آبروىِ نيازمند، از ريا نيز به دور است.[108] برخى نيز واژه «مَغفِرَةٌ» را در آيه 263 بقره/2 به معناى پنهان داشتن سائل و نيز صدقه اى دانسته اند كه به او داده مى شود.[109]در روايات و سيره اهل بيت(عليهم السلام) نيز بر نگهداشتن آبروى سائلان نيازمند بسيار تأكيد و توصيه شده است كه پيش از درخواست متكدى، به وى كمك شود.[110] حضرت على(عليه السلام) براى حفظ آبروى متكدى گاه چراغ را خاموش مى كرد[111]، يا امام رضا(عليه السلام)بدون باز كردن در به سائل كمك مى كرد[112]؛ همچنين احاديث بر انفاق شبانه تأكيد دارند.[113]افزون بر شرايط و آداب ياد شده، چون كمك مالى به متكدى مصداق انفاق واجب يا مستحب به شمار مى رود، رعايت كردن شرايط و آداب انفاق كه در قرآن كريم بر آن ها تأكيد شده در اينجا نيز شايسته است؛ مانند كمك كردن از اموال مرغوب و محبوب، پرهيز از منت گذارى و آزاررسانى به سائلان و انفاق از مال حلال. (=> انفاق*)منابع
احكام القرآن، الجصاص (م. 370 ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ اسباب النزول، الواحدى (م. 468 ق.)، قاهرة، الحلبى و شركاه، 1388 ق؛ اقرب الموارد، الشرتونى اللبنانى، تهران، دارالاسوة، 1416 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ بداية المجتهد، ابن رشد القرطبى (م. 595 ق.)، به كوشش خالد العطار، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م. 1205 ق.)، بيروت، مكتبة الحيات؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش احمد حبيب العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحف العقول، حسن بن شعبة الحرانى (م. قرن4 ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1404 ق؛ تذكرة الفقهاء، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، المكتبة المرتضويه؛ ترتيب العين، خليل (م. 175 ق.)، به كوشش المخزومى و ديگران، دارالهجرة، 1409 ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابن عاشور (م. 1393 ق.)، تونس، الدار التونسية، 1997 م؛ تفسير الجلالين، جلال الدين المحلى (م. 864 ق.)، جلال الدين السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ تفسير الصافى، الفيض كاشانى (م. 1091 ق.)، بيروت، نشر اعلمى، 1402 ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م. 320 ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409 ق؛ تفسير القمى، القمى (م. 307 ق.)، به كوشش الجزائرى، قم، دارالكتاب، 1404 ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413 ق؛ تفسير كنزالدقايق، المشهدى، به كوشش العراقى، قم، نشر اسلامى، 1407 ق؛ تفسير المنار، رشيد دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 559رضا (م. 1354 ق.)، قاهرة، دارالمنار، 1373 ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ تهذيب الاحكام، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش موسوى و آخوندى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1365 ش؛ تهذيب الكمال، المزى (م. 742 ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرسالة، 1415 ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ الجامع لأحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ جواهر الكلام، النجفى (م. 1266 ق.)، به كوشش قوچانى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ الخصال، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1416 ق؛ الخلاف، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش سيد على خراسانى و ديگران، قم، نشر اسلامى، 1418 ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1365 ق؛ الدروس الشرعيه، الشهيد الاول (م. 786 ق.)، قم، نشر اسلامى، 1412 ق؛ ذخيرة المعاد، محمد باقر السبزوارى (م. 1090 ق.)، آل البيت(عليهم السلام) لاحياءالتراث؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417 ق؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م. 554 ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375 ش؛ زادالمسير، جمال الدين الجوزى (م. 597 ق.)، به كوشش محمد عبدالله، بيروت، دارالفكر، 1407 ق؛ زبدة البيان، المقدس الاردبيلى (م. 993 ق.)، به كوشش بهبودى، تهران، المكتبة المرتضوية؛ زمينه (ماهنامه)، تهران، سازمان اقتصادى كوثر؛ سبل السلام، الكحلانى (م. 1182 ق.)، مصر، مصطفى البابى، 1379 ق؛ السرائر، ابن ادريس (م. 598 ق.)، قم، نشر اسلامى، 1411 ق؛ السنن الكبرى، البيهقى (م. 458 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1416 ق؛ شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار(عليهم السلام)، النعمان المغربى (م. 363 ق.)، به كوشش جلالى، قم، نشر اسلامى، 1414 ق؛ الصحاح، الجوهرى (م. 393 ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407 ق؛ عدة الداعى، ابن فهد الحلى (م. 841 ق.)، به كوشش موحد قمى، دارالكتب الاسلامى؛ العروة الوثقى، سيد محمد كاظم (م. 1337 ق.)، بيروت، اعلمى، 1409 ق؛ علل الشرايع، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش بحرالعلوم، نجف، مكتبة الحيدرى، 1385 ق؛ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، الصدوق (م. 381 ق.)، بيروت، نشر اعلمى، 1404 ق؛ عيون الحكم والمواعظ، على بن محمد الليثى (م. قرن6)، به كوشش حسنى، قم، دارالحديث، 1376 ش؛ فتح البارى، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، بيروت، دارالمعرفة؛ فتح القدير، الشوكانى (م. 1250 ق.)، بيروت، دارالمعرفة؛ الفصول المهمة فى اصول الائمه(عليهم السلام)، الحر العاملى (م. 1104 ق.)، به كوشش قائينى، قم، معارف اسلامى امام رضا(عليه السلام)، 1418 ق؛ فقه القرآن، الراوندى (م. 573 ق.)، به كوشش حسينى، قم، كتابخانه نجفى، 1405 ق؛ فيض القدير، المناوى (م. 1031 ق.)، به كوشش احمد عبدالسلام، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ القاموس الفقهى لغةً و اصطلاحاً، سعدى ابوجيب، دمشق، دارالفكر، 1419 ق؛ القاموس المحيط، الفيروزآبادى (م. 817 ق.)، بيروت، دارالعلم؛ قرب الاسناد، الحميرى (م. قرن 3 ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياءالتراث، 1413 ق؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ كتاب الشهادات، تقرير بحث آية الله گلپايگانى (م. 1414 ق.)، سيد على حسينى، قم، دارالقرآن الكريم، 1405 ق؛ الكشاف، الزمخشرى (م. 538 ق.)، قم، بلاغت، 1415 ق؛ كشاف القناع، منصور بن يونس البهوتى (م. 1051 ق.)، به كوشش محمد حسن، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ كشف الغطاء، كاشف الغطاء (م. 1227 ق.)، اصفهان، مهدوى؛ كفاية الاحكام (كفاية الفقه)، محمد باقر السبزوارى (م. 1090 ق.)، اصفهان، مدرسة صدر مهدوى؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. 975 ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، قم، ادب الحوزة، 1405 ق؛ لغت نامه، دهخدا (م. 1334 ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغت نامه و دانشگاه تهران، 1373 ش؛ المبسوط فى فقه الاماميه، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش بهبودى، تهران، مكتبة المرتضوية؛ مجمع البحرين، الطريحى (م. 1085 ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408 ق؛ دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 560مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1415 ق؛ مجمع الفائدة والبرهان، المحقق الاردبيلى (م. 993 ق.)، به كوشش عراقى و ديگران، قم، انتشارات اسلامى، 1416 ق؛ المحلى بالآثار، ابن حزم الاندلسى (م. 456 ق.)، به كوشش احمد شاكر، بيروت، دارالفكر؛ مختلف الشيعه، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، قم، النشر الاسلامى، 1412 ق؛ المدونة الكبرى، مالك بن انس (م. 179ق.)، مصر، مطبعة السعادة؛ مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام، الشهيد الثانى (م. 965 ق.)، قم، معارف اسلامى، 1416 ق؛ مستدرك الوسائل، النورى (م. 1320 ق.)، بيروت، آل البيت(عليهم السلام) لاحياء التراث، 1408 ق؛ مستند الشيعه، احمد النراقى (م. 1245 ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياء التراث، 1415 ق؛ مسند احمد، احمدبن حنبل (م. 241 ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصنّف، عبدالرزاق الصنعانى (م. 211 ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمى؛ معانى الاخبار، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، انتشارات اسلامى، 1361 ش؛ معانى القرآن،النحاس (م. 338 ق.)، به كوشش الصابونى، عربستان، جامعة ام القرى، 1409 ق؛ معجم الفاظ الفقه الجعفرى، احمد فتح الله، 1415 ق؛ معجم الفروق اللغويه، ابوهلال العسكرى (م. 395 ق.)، قم، انتشارات اسلامى، 1412 ق؛ المعجم القانونى، حارث سليمان الفاروقى، بيروت، مكتبة لبنان، 1991 م؛ المعجم الكبير، الطبرانى (م. 360 ق.)، به كوشش حمدى عبدالمجيد، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ معراج السعاده، احمد نراقى (م. 1245 ق.)، قم، هجرت، 1378 ش؛ المغنى والشرح الكبير، عبدالله بن قدامة (م. 620 ق.) و عبدالرحمن بن قدامة (م. 682 ق.)، بيروت، دارالكتب العلميه؛ المقنع، الصدوق (م. 381 ق.)، قم، مؤسسة الامام الهادى(عليه السلام)، 1415 ق؛ من لا يحضره الفقيه، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1404 ق؛ منهاج الصالحين (فتوى، معاملات)، سيد على السيستانى، قم، ستاره، 1416 ق؛ موسوعة نضرة النعيم(صلى الله عليه وآله)، صالح بن عبدالله، جدة، دارالوسيلة، 1420 ق؛ ميزان الحكمه، رى شهرى، قم، دارالحديث، 1416 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ النهايه، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش آغا بزرگ تهرانى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1400 ق؛ نهج البلاغه، الرضى، (م 406 ق.)، به كوشش عبده، بيروت، دارالمعرفة، 1387 ق؛ نهج السعاده، محمد باقر المحمودى، بيروت، التضامن الفكرى، 1385 ق؛ وسائل الشيعه، الحر العاملى (م. 1104 ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياءالتراث، 1412 ق؛ الوسيلة الى نيل الفضيله، محمد بن على الطوسى ابن حمزه (م. 560 ق.)، به كوشش محمد الحسون، قم، مكتبة النجفى، 1408 ق؛ هداية العباد، سيد محمد رضا گلپايگانى (م. 1414 ق.)، قم، دارالقرآن الكريم، 1405 ق.سيد عباس رضوى[1]. ترتيب العين، ج 5، ص 395 - 396؛ تاج العروس، ج 10، ص 310؛ مجمع البحرين، ج 4، ص 24، «كدى».[2]. الصحاح، ج 6، ص 2472؛ لسان العرب، ج 15، ص 217؛ القاموس المحيط،ج 4، ص 382، «كدى».[3]. اقرب الموارد، ج 4، ص 529، «كدى»؛ لغت نامه، ج 4، ص 6048، «تكدى»؛ نضرة النعيم، ج 9، ص 4168.[4]. معجم الفاظ الفقه الجعفرى، ص 221؛ القاموس الفقهى، ص 198؛ لسان العرب، ج 11، ص 318، «سأل».[5]. نضرة النعيم، ج 9، ص 4168؛ المعجم القانونى، ج 2، ص726 - 727.[6]. لغت نامه، ج 13، ص 20209؛ فرهنگ بزرگ سخن، ج 7، ص 6657، «متكدى».[7]. لسان العرب، ج 11، ص 318، «سأل»؛ المبسوط، ج 1، ص 247؛ العروة الوثقى، ج 4، ص 98.[8]. المعجم القانونى، ج 2، ص 452؛ العروة الوثقى، ج 4، ص 98؛ نضرة النعيم، ج 9، ص 4168.[9]. جامع البيان، ج 17، ص 220؛ التبيان، ج 7، ص 319؛ جواهرالكلام، ج 19، ص 163.[10]. قرب الاسناد، ص 353؛ الكافى، ج 3، ص 565؛ ج 4، ص 500؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 199.[11]. جامع البيان، ج 17، ص 221؛ احكام القرآن، ج 3، ص 319؛ جواهرالكلام، ج 19، ص 163.[12]. القاموس الفقهى، ص 178؛ تاج العروس، ج 9، ص 237، «سكن»؛ معجم الفاظ الفقه الجعفرى، ص 389.[13].مجمع البيان، ج 5، ص 74؛ لسان العرب، ج 13، ص 214 - 216، «سكن»؛ القاموس الفقهى، ص 178.[14]. مجمع البيان، ج 5، ص 74؛ الفروق اللغويه، ص 411 - 412؛ احكام القرآن، ج 3، ص 157.[15]. مجمع البيان، ج 5، ص 74؛ التفسير الكبير، ج 16، ص 109؛ العروة الوثقى، ج 4، ص 98.[16]. تهذيب الكمال، ج 3، ص 345؛ معانى القرآن، ج 3، ص 221؛ فيض القدير، ج 5، ص 459.[17]. معانى الاخبار، ص 208؛ الصافى، ج 3، ص 379؛ بحارالانوار، ج 96، ص 287.[18]. جامع البيان، ج 10، ص 203؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 251.[19]. تفسير قرطبى، ج 12، ص 49؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 356 - 357؛ الصافى، ج 3، ص 375.[20]. جامع البيان، ج 17، ص 195؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 357.[21]. جامع البيان، ج 17، ص 195؛ احكام القرآن، ج 3، ص 309؛ مجمع البيان، ج 7، ص 146.[22]. احكام القرآن، ج 3، ص 309؛ الفروق اللغويه، ص 90.[23]. زمينه، ش 43 - 44، «تكدى گرى آبستن آسيبهاى اجتماعى».[24]. تفسير قمى، ج 2، ص 382؛ التبيان، ج 10، ص 80 - 81؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 433.[25]. جامع البيان، ج 29، ص 36؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 434؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 253.[26]. مجمع البيان، ج 10، ص 92؛ تفسير قرطبى، ج 18، ص 239؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 434.[27]. مجمع البيان، ج 7، ص 76؛ روض الجنان، ج 13، ص 211؛ نمونه، ج 13، ص 367.[28]. جامع البيان، ج 13، ص 71؛ التبيان، ج 6، ص 186؛ زادالمسير، ج 4، ص 209.[29]. جامع البيان، ج 13، ص 71؛ التبيان، ج 6، ص 187؛ احكام القرآن، ج 3، ص 230.[30]. التبيان، ج 6، ص 187؛ تفسير قرطبى، ج 9، ص 254.[31]. المقنع، ص 176؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 33؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 506.[32]. احكام القرآن، ج 1، ص 583.[33]. احكام القرآن، ج 3، ص 230؛ التبيان، ج 6، ص 187.[34]. جامع البيان، ج 13، ص 71؛ مجمع البيان، ج 5، ص 450؛ زادالمسير، ج 4، ص 209.[35]. تفسير قمى، ج 2، ص 18؛ بحارالانوار، ج 93، ص 164؛ نورالثقلين، ج 3، ص 159.[36]. اسباب النزول، ص 194؛ مجمع البيان، ج 6، ص 244؛ نورالثقلين، ج 3، ص 158.[37]. تفسير قمى، ج 1، ص 170؛ مجمع البيان، ج 3، ص 362؛ فقه القرآن، ج 1، ص 116.[38]. جامع البيان، ج 6، ص 389؛ التفسير الكبير، ج 12، ص 26؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 221.[39]. تفسير قمى، ج 2، ص 398؛ مجمع البيان، ج 10، ص 209؛ الميزان، ج 20، ص 132.[40]. الكشاف، ج 4، ص 670؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 299؛ فتح القدير، ج 5، ص 349.[41]. نورالثقلين، ج 5، ص 286؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 462؛ مستدرك الوسائل، ج 7، ص 215.[42]. الكشاف، ج 1، ص 318؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 357؛ نورالثقلين، ج 1، ص 289.[43]. كنزالدقائق، ج 1، ص 661؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 342 - 343؛ الميزان، ج 2، ص 400.[44]. مجمع البيان، ج 2، ص 203؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 343؛ الميزان، ج 2، ص 399.[45]. جامع البيان، ج 3، ص 136؛ مجمع البيان، ج 2، ص 203؛ احكام القرآن، ج 1، ص 561.[46]. نورالثقلين، ج 1، ص 554؛ كنزالدقايق، ج 2، ص 634؛ بحارالانوار، ج 93، ص 150.[47]. نهج البلاغه، خطبه 160؛ نورالثقلين، ج 4، ص 121؛ بحارالانوار، ج 13، ص 50.[48]. الكافى، ج 4، ص 12؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 68؛ وسائل الشيعه، ج 17، ص 32.[49]. وسائل الشيعه، ج 9، ص 443؛ عدة الداعى، ص 90؛ المعجم الكبير، ج 18، ص 40.[50]. عيون الحكم والمواعظ، ص 20؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 1222.[51]. وسائل الشيعه، ج 9، ص 438؛ مستدرك الوسائل، ج 7، ص 221؛ عدة الداعى، ص 91.[52]. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 375؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 441؛ بحارالانوار، ج 74، ص 60 - 61.[53]. الكافى، ج 5، ص 63؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 157؛ الفصول المهمه، ج 2، ص 229.[54]. كشف الغطاء، ج 2، ص 364؛ جواهرالكلام، ج 31، ص 374؛ كشاف القناع، ج 6، ص 248.[55]. زبدة البيان، ص 194؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 343 - 344.[56]. معراج السعاده، ص 362.[57]. الدرالمنثور، ج 1، ص 363؛ بحارالانوار، ج 93، ص 156؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 1224.[58]. مسند احمد، ج 3، ص 114 ، 127؛ الخصال، ص 135؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 447.[59]. وسائل الشيعه، ج 9، ص 436؛ تفسير المنار، ج 2، ص 116؛ ج 3، ص 89؛ كتاب الشهادات، ص 177.[60]. هداية العباد، ج 2، ص 167؛ منهاج الصالحين، ج 2، ص 427.[61]. تفسير المنار، ج 2، ص 195.[62]. وسائل الشيعه، ج 9، ص 438؛ بحارالانوار، ج 76، ص 112؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 1225.[63].مسند احمد، ج 2، ص 231؛ مستدرك الوسائل، ج 7، ص 224؛ بحارالانوار، ج 93، ص 156.[64]. الدرالمنثور، ج 1، ص 360؛ كنزالعمال، ج 6، ص 495؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 1225.[65]. فتح البارى، ج 3، ص 267 - 268؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 437؛ بحارالانوار، ج 7، ص 223.[66]. الكافى، ج 7، ص 396؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 244؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 443.[67]. تهذيب الاحكام، ج 6، ص 244؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 382؛ مختلف الشيعه، ج 8، ص 486.[68]. مختلف الشيعه، ج 8، ص 487؛ جواهرالكلام، ج 41، ص 81.[69]. مستند الشيعه، ج 18، ص 261.[70]. الدروس، ج 2، ص 131؛ مسالك الافهام، ج 14، ص 199؛ كفاية الاحكام، ص 283.[71]. المدونة الكبرى، ج 5، ص 153؛ حاشية الدسوقى، ج 4، ص 175.[72]. مسالك الافهام، ج 4، ص 199؛ كفاية الاحكام، ص 283.[73]. المدونة الكبرى، ج 5، ص 138 ، 153.[74]. حاشية الدسوقى، ج 4، ص 175.[75]. السرائر، ج 1، ص 598؛ مختلف الشيعه، ج 4، ص 286؛ المغنى، ج 11، ص 109.[76]. الكافى، ج 4، ص 20؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 70 - 71؛ تحف العقول، ص 300.[77]. علل الشرايع، ج 1، ص 34؛ عيون اخبار الرضا (عليه السلام) ، ج 1، ص 82؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 441.[78]. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 69؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 417؛ كنزالعمال، ج 6، ص 346.[79]. الدرالمنثور، ج 1، ص 171؛ ج 2، ص 29؛ المصنف، ج 3، ص 7.[80]. مجمع البيان، ج 5، ص 74؛ تفسير جلالين، ص 250؛ الميزان، ج 9، ص 310.[81]. احكام القرآن، ج 3، ص 157؛ التبيان، ج 5، ص 243؛ معانى القرآن، ج 3، ص 220.[82]. مجمع البيان، ج 9، ص 259؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 38؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 251.[83]. الكافى، ج 3، ص 499؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 47؛ مستدرك الوسائل، ج 7، ص 35.[84]. مجمع البيان، ج 10، ص 110؛ سبل السلام، ج 4، ص 197؛ بحارالانوار، ج 7، ص 84.[85]. تفسير قرطبى، ج 20، ص 52.[86]. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 493؛ معانى الاخبار، ص 208؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 223.[87]. جامع البيان، ج 17، ص 195؛ السنن الكبرى، ج 9، ص 293.[88]. السرائر، ج 1، ص 598؛ مجمع الفائده، ج 7، ص 286؛ مختلف الشيعه، ج 4، ص 285.[89]. النهايه، ص 261؛ الوسيله، ص 184؛ ذخيرة المعاد، ج 3، ص 670.[90]. الخلاف، ج 2، ص 347؛ بداية المجتهد، ج 1، ص 352؛ تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 385.[91]. الخلاف، ج 2، ص 347؛ تفسير قرطبى، ج 12، ص 47.[92]. جامع البيان، ج 4، ص 350؛ مجمع الفائده، ج 11، ص 377؛ المحلى، ج 8، ص 128.[93]. جامع البيان، ج 4، ص 352؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 48 - 49؛ نورالثقلين، ج 1، ص 446.[94]. زبدة البيان، ص 657؛ احكام القرآن، ج 2، ص 91؛ نمونه، ج 3، ص 276 - 277.[95]. التبيان، ج 2، ص 94؛ مجمع البيان، ج 1، ص 487؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 241.[96]. التبيان، ج 2، ص 94؛ مجمع البيان، ج 1، ص 487؛ فقه القرآن، ج 2، ص 297.[97]. زبدة البيان، ص 179؛ احكام القرآن، ج 1، ص 160.[98]. جامع البيان، ج 8، ص 76؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 379؛ فقه القرآن، ج 1، ص 216.[99]. احكام القرآن، ج 3، ص 638؛ زادالمسير، ج 8، ص 270؛ الميزان، ج 20، ص 311.[100]. مجمع البيان، ج 10، ص 385؛ تفسير قرطبى، ج 20، ص 101؛ زادالمسير، ج 8، ص 270.[101]. تفسير قرطبى، ج 10، ص 249؛ الميزان، ج 13، ص 83.[102]. تفسير قرطبى، ج 10، ص 249؛ زادالمسير، ج 5، ص 22؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 178.[103]. مجمع البيان، ج 6، ص 244؛ الصافى، ج 3، ص 188؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 249.[104]. جامع البيان، ج 15، ص 97؛ زادالمسير، ج 5، ص 22؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 178.[105]. جامع البيان، ج 15، ص 95 - 96؛ مجمع البيان، ج 6، ص 244؛ الميزان، ج 13، ص 83.[106]. نمونه، ج 12، ص 89.[107]. روح المعانى، ج 3، ص 54؛ الميزان، ج 2، ص 389؛ نمونه، ج 2، ص 321.[108]. التحرير والتنوير، ج 3، ص 67؛ نمونه، ج 2، ص 345 - 346.[109]. التبيان، ج 2، ص 335؛ مجمع البيان، ج 2، ص 182؛ احكام القرآن، ج 1، ص 553.[110]. الكافى، ج 4، ص 22 - 24؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 72؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 455 - 456.[111]. الكافى، ج 4، ص 24؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 457؛ نهج السعاده، ج 8، ص 278.[112]. الكافى، ج 4، ص 24؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 456؛ بحارالانوار، ج 49، ص 101.[113]. وسائل الشيعه، ج 9، ص 393؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 202؛ مستدرك الوسائل، ج 7، ص 186.