تكاثر: افزون خواهى براى خودستايى و برتربينى بر يكديگر
تكاثر از ريشه «ك ـ ث ـ ر» به معناى هماوردى و تفاخر در بسيارىِ مال و قوم[1]، مناقب خود را برشمردن[2]، افزون بينى[3] و زياده طلبى[4] آمده است. اين واژه دو بار در قرآن به كار رفته است: نخست در آيه 20 حديد/57، كه 5 صفت براى دنيا* و در ضمن آن ها تكاثر اهل دنيا برشمرده شده است: «اِعلَموا اَنَّمَا الحَيوةُ الدُّنيا لَعِبٌ ولَهوٌ و زينَةٌ و تَفاخُرٌ بَينَكُم و تَكاثُرٌ فِى الاَمولِ والاَولـد» و بار دوم در آيه اول تكاثر/102 كه مردم را به سبب تكاثر ورزيدن و هماوردى در جمع مال* و فرزندان و ... و غفلت از سعادت واقعى توبيخ كرده، پيامدهاى ناگوار اين شيوه رفتارى را برمى شمرد[5]: «اَلهـكُمُ التَّكاثُر ... لَتَرَوُنَّ الجَحيم» (تكاثر/102،1،6)، افزون بر اين، آيات ديگرى مانند 2 همزه/104: «اَلَّذى جَمَعَ مالاً و عَدَّدَه» و 6 مدثّر /74: «ولا تَمنُن تَستَكثِر» و 15 همان سوره: «ثُمَّ يَطمَعُ اَن اَزيد» بدون تصريح به واژه تكاثر آن را نكوهش كرده است. آيه 34 توبه/9 نيز صريحاً تكاثر و ثروت اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده، به مسلمانان دستور مى دهد كه اموال خويش را در راه خدا و بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 482و از اندوختن و ذخيره و خارج ساختن آن ها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند وگرنه بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.[6]اين صفت از رذايل اخلاقى خطرناك است، چنان كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به مسلمانان فرمودند: من از فقر بر شما نمى ترسم؛ ولى از تكاثر و افزون طلبى بر شما هراس دارم.[7]صيغه تفاعل در «تكاثر» براى مبالغه در فعل است و طرفين در آن لحاظ شده است، به گونه اى كه متكاثر بسان كسى است كه با فزون طلبى درصدد چيرگى بر شخصى برآيد[8]، همان گونه كه در آيه 34 كهف /18 آمده است[9]: «اَنا اَكثَرُ مِنكَ مالاً واَعَزُّ نَفَرا» ؛ ولى به اعتقاد برخى اين واژه بعداً بر به دست آوردن چيز زياد بدون آنكه در آن غلبه بر كسى لحاظ شده باشد نيز اطلاق شده است[10]، بنابراين تكاثر به معناى فزونخواهى و افزايش جويى است، بى آنكه در آن رقابت و مغالبه شرط باشد.[11] برخى نيز احتمال داده اند باب تفاعل در اينجا به معناى تكلف و خود را به زحمت انداختن و حرص براى زياد كردن مال است.[12]مفسران در تفسير تكاثر اقوال فراوانى بيان كرده اند كه با وجود اختلاف آن ها از جهت الفاظ بيشتر به سه قول باز مى گردند: 1. حرص* بر مال و طلب زياد كردن آن[13] و سرگرمى به زندگى و تجارت.[14] برخى روايات[15] از جمله روايتى از رسول خدا كه تكاثر را به گردآورى مال از طريق نامشروع و خوددارى از اداى حق آن و ذخيره كردن آن تفسير كرده است[16]، اين معنا را تأييد مى كند.[17]2. مسابقه و رقابت در زيادى[18] مال، فرزند و عزت[19] و هر چيزى كه فراوان داشتن آن مطلوب است[20] و تلاش هر يك در تحصيل زيادى براى چيره شدن بر ديگرى[21] و مباهات به آن؛ يعنى هر دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 483يك زياد داشتن را به رخ ديگرى بكشد[22] و درصدد غلبه بر ديگرى برآيد، چنان كه اهل جاهليت با فراوانى مال، اثاث، مهماندارى، كمك به رنج ديدگان و اطعام گرسنگان، آن گونه كه اشعار و خطبه هايشان گواهى مى دهد، درپى غلبه بر يكديگر برمى آمدند. 3. فخرفروشى بر يكديگر به بسيارى مال، فرزند، نفرات[23]، مناقب[24] و هرچه انسان را از خدا باز دارد و همت او را صرف گردآورى اش كند.[25] جمعى از مفسران تكاثر را به اين معنا دانسته اند[26] و برخى روايات نيز آن را تأييد مى كند.[27]درباره فرق بين تفاخر و تكاثر آراى گوناگونى بيان شده است؛ فخر رازى تكاثر را مرادف تفاخر دانسته است.[28] برخى ديگر تفاخر را در حسب و نسب و تكاثر را در مال و نفرات دانسته اند.[29] بعضى هم تفاخر را از كسى كه مال و فرزند دارد بر آن كه مال و فرزند ندارد صحيح مى دانند؛ ولى تكاثر را الزاماً براى دو نفرى صحيح مى دانند كه هر دو داراى مال و فرزند باشند.[30] صدرالمتألهين فرق آن دو را در منشأ دانسته، منشأ تفاخر را قوه غضبيه و خوى درندگى و منشأ تكاثر را قوه شهويه و خوى حيوانى بيان كرده است.[31]اطلاق تكاثر بر تفاخر از آن جهت است كه تكاثر سبب تفاخر است و تفاخر، مسبب آن[32] و همين رابطه سببى و مسببى بيشتر مفسران را واداشته است تكاثر را به تفاخر تفسير كنند، به هر روى، تكاثر هر كوششى براى به دست آوردن موجبات افتخار و برترى بر ديگران از جهت مال و مقام را در بر مى گيرد.[33]البته تلاش براى كسب و كار بدون هدف افزون طلبى و تكاثر و به قصد اطاعت و بندگى خدا، اداره زندگى خود وخانواده، صله رحم و كمك به برادران دينى از برترين عبادات است.[34]از آيات قرآن بر مى آيد كه نادانى انسان به پاداش و كيفر الهى و عدم ايمان به معاد و نيز جهل او به آغاز پيدايش و سرانجام خود و آسيب پذيرى هايش از عوامل اصلى اين صفت رذيله است.[35]براى تكاثر پيامدهاى زيانبارى از قبيل غفلت دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 484از آخرت[36] و ياد خدا[37]، هلاكت، بدبختى، قساوت قلب، كوردلى، نابودى عقل، قلب، دين، فطرت و عواطف انسانى[38]، بازماندن از واجبات، مستحبات، اطاعت خدا، تفكر و تدبر[39]، فضايل اخلاقى نظير تواضع و دلسوزى و محبت، رشد رذايل اخلاقى، تجملگرايى، دورى از مردم به ويژه فقرا و مساكين، نيز دورى از عدالت و قسط، اسارت در بند حرص و طمع، از بين بردن روح همكارى و تعاون و مسئوليت اجتماعى بيان شده است.[40]در روايات، تكاثر از سپاهيان جهل[41] و شعبه اى از طمع شمرده شده است.[42] امام على(عليه السلام) آن را بازى و سرگرمى و بازدارنده انسان از ياد خدا و جايگزين كننده دنيا و سرگرمى هاى آن با آخرت و نعمت هاى ابدى آن وصف كرده است.[43] دنياطلبى از راه مشروع با انگيزه تكاثر و تفاخر و ريا نيز سبب غضب الهى در قيامت[44] و جاى گرفتن در آتش[45] و مسافرت براى افزون طلبى و تكاثر، گام برداشتن در راه شيطان[46]شمرده شده است.منابع
احياء علوم الدين، الغزالى (م. 505 ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ اساس البلاغه، الزمخشرى (م 538 ق.)، بيروت، دارصادر، 1412 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش احمد حبيب العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحفة الاحوذى، المبارك فورى (م.1353 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1410 ق؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ تفسير احسن الحديث، سيد على اكبر قرشى، به كوشش بكايى، تهران، بنياد بعثت، 1366 ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابن عاشور (م. 1393 ق.)، تونس، الدار التونسية، 1997 م؛ تفسير الجلالين، جلال الدين المحلى (م. 864 ق.)، جلال الدين السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، النور، 1416 ق؛ تفسير راهنما، هاشمى رفسنجانى و ديگران، قم، دفتر تبليغات، 1373 ش؛ تفسير روح البيان، بروسوى (م. 1137 ق.)، بيروت، دارالفكر؛ تفسير الصافى، الفيض كاشانى (م. 1091 ق.)، بيروت، نشر اعلمى، 1402 ق؛ تفسير القرآن، السمعانى (م. 489 ق.)، به كوشش غنيم بن عباس و ياسر بن ابراهيم، رياض، دارالوطن، 1418 ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409 ق؛ تفسير القرآن الكريم، محى الدين بن عربى (م. 638 ق.)، به كوشش مصطفى غالب، بيروت، دار الاندلس؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتالهين (م. 1050 ق.)، به كوشش خواجوى، قم، بيدار، 1366 ش؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413 ق؛ التفسير المنير، وهبة الزحيلى، بيروت، دارالفكر المعاصر، 1411 ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ تفسير نوين، محمد تقى شريعتى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1368 ش؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 485دارالفكر، 1415 ق؛ جامع السعادات، محمد مهدى النراقى (م. 1209 ق.)، به كوشش كلانتر، بيروت، اعلمى، 1408 ق؛ الجامع لأحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ الحياة، محمدرضا، محمد و على حكيمى، تهران، نشر فرهنگ اسلامى، 1408 ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1414 ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417 ق؛ زادالمسير، ابن الجوزى (م. 597 ق.)، بيروت، المكتب الاسلامى، 1407 ق؛ سنن الترمذى، الترمذى (م. 279 ق.)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دارالفكر، 1402 ق؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (م. 656 ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربية، 1378 ق؛ شرح نهج البلاغه، محمد عبده، دمشق، سفارت جمهورى اسلامى؛ صحيح ابن حبان، على بن بلبان الفارسى (م. 739 ق.)، به كوشش شعيب الارنؤوط، الرسالة، 1414 ق؛ عمدة الحفاظ، احمد سمين حلبى (م. 756 ق.)، به كوشش محمد باسل، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ عون المعبود، العظيم آبادى (م. 1329 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ فتح القدير، الشوكانى (م. 1250 ق.)، بيروت، دارالمعرفة؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ كشاف القناع، منصور البهوتى (م. 1051 ق.)، به كوشش محمد حسن، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. 975 ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ المبسوط، السرخسى (م. 483 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مجمع البحرين، الطريحى (م. 1085 ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ المحلى بالآثار، ابن حزم الاندلسى (م. 456 ق.)، به كوشش احمد شاكر، بيروت، دارالفكر؛ مستدرك الوسائل، النورى (م. 1320 ق.)، بيروت، آل البيت(عليهم السلام) لاحياء التراث، 1408 ق؛ المستطرف، محمد الابشيهى (م. 850 ق.)، بيروت، دارالجيل، 1413 ق؛ مسند احمد، احمدبن حنبل (م. 241 ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصنّف، عبدالرزاق الصنعانى (م. 211 ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمى؛ المعجم الوسيط، ابراهيم انيس و ديگران، به كوشش مجمع اللغة العربية، دارالدعوه؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش صفوان داودى، دمشق، دارالقلم، 1412 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ نثر طوبى، الشعرانى (م. 1393 ق.)، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1398 ق؛ نظم الدرر، البقاعى (م. 885 ق.)، به كوشش غالب المهدى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق.سيد عبدالرسول حسينى زاده[1]. لسان العرب، ج 12، ص 37؛ عمدة الحفاظ، ج 3، ص 377؛ نثر طوبى، ج 2، ص 330، «كثر».[2]. مجمع البيان، ج 10، ص 811.[3]. اساس البلاغه، ص 536.[4]. المعجم الوسيط، ج 2، ص 777؛ التحقيق، ج 10، ص 28، «كثر».[5]. الميزان، ج 20، ص 350 - 351.[6]. نمونه، ج 7، ص 393؛ براى آگاهى بيشتر از جنبه هاى فقهى آن نك: المبسوط، ج 30، ص 268.[7]. صحيح ابن حبان، ج 8، ص 17؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 482؛ كنزالعمال، ج 3، ص 220.[8]. التحرير والتنوير، ج 30، ص 519؛ فتح القدير، ج 5، ص 488.[9]. التفسير الكبير، ج 32، ص 75.[10]. التحرير والتنوير، ج 27، ص 403.[11]. احسن الحديث، ج 12، ص 338.[12]. التفسير الكبير، ج 32، ص 75.[13]. همان، ص 77؛ تحفة الاحوذى، ج 7 ص 5 - 6؛ المستطرف، ج 1، ص 124.[14]. ر. ك: زادالمسير، ج 8، ص 301؛ تفسير قرطبى، ج 20، ص 168.[15]. مسند احمد، ج 4، ص 24؛ سنن الترمذى، ج 4، ص 4؛ جامع البيان، ج 30، ص 362 - 363.[16]. تفسير قرطبى، ج 20، ص 169؛ الصافى، ج 5، ص 368.[17]. ر. ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 145؛ الصافى، ج 5، ص 368.[18]. روح المعانى، ج 30، ص 401؛عون المعبود، ج 7، ص 139؛ الميزان، ج 20، ص 351.[19]. مفردات، ص 703، «كثر»؛ التبيان، ج 10، ص 402؛ زادالمسير، ج 8، ص 301.[20]. التحرير والتنوير، ج 30، ص 519.[21]. راهنما، ج 20، ص 703.[22]. روح المعانى، ج 30، ص 401.[23]. التبيان، ج 10، ص 402؛ مجمع البحرين، ج 4، ص 21؛ المنير، ج 30، ص 384.[24]. مجمع البيان، ج 10، ص 811.[25]. تفسيربقاعى، ج 8، ص 516.[26]. التبيان، ج 10، ص 402؛ مجمع البيان، ج 10، ص 812؛ تفسير ابن عربى، ج 2، ص 847.[27]. شرح نهج البلاغه، عبده، ص 488.[28]. التفسير الكبير، ج 32، ص 75.[29]. روح المعانى، ج 27، ص 283؛ روح البيان، ج 9، ص 370.[30]. تفسير القرآن، ج 5، ص 374 - 375.[31]. تفسير صدرالمتألهين، ج 6، ص 237.[32]. نك: مجمع البيان، ج 10، ص 812؛ فتح القدير، ج 5، ص 488.[33]. تفسير نوين، ص 313، 316.[34]. تفسير القرآن، ج 5، ص 375؛ احياء علوم الدين، ج 3، ص 230؛ كشاف القناع، ج 6، ص 271.[35]. نمونه، ج 27، ص 281.[36]. تفسير ابن كثير، ج 4، ص 582؛ مجمع البيان، ج 10، ص 432.[37]. التفسير الكبير، ج 32، ص 77.[38]. نك: الحياة، ج 3، ص 326 - 328؛ ج 4، ص 40.[39]. التفسير الكبير، ج 32، ص 77.[40]. نك: الحياة، ج 3، ص 326 - 328؛ ج 4، ص 40.[41]. الكافى، ج 1، ص 22.[42]. الكافى، ج 2، ص 394.[43]. همان.[44]. احياء علوم الدين، ج 3، ص 267؛ كشاف القناع، ج 1، ص 615؛ مستدرك الوسائل، ج 13، ص 32.[45]. تفسير القرآن، ج 5، ص 375.[46]. كنزالعمال، ج 4، ص 12؛ المصنف، ج 5، ص 272؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 40.